چاپ‌او ل از تشر بات کنابفر وشي ای سینا ۵ شش بت ۱۹۵۹ م. ایا به آشننده معروفی یه ۳ 2 7 وت این * و ۱ »9 ۵ دج ۰ / چرس ۱ کر ۹ جک رمک ره 7 - ۵ 0 با تصحیح ومقدمه وحواهی ببام خداذ زد اخشندخ مهر بأن مالم4 ۱ نام تتاب این ۵ با پاسم ۳ بو سناعه هشیو زست) و کاهی 3 من ۳ کتاب | لنص یه #۳ سش. سم اول 5 از رام خودهو لف کتا رسای کهقابوس در سا کیتادس نیدب رن 9 ی زر ککااس تدز ۲ لب ار ناوج اسلژهی شابوس ۳ معر وف هن و رای داتر 2 2 اامعارف اسازمی بهدزن ۳۹ د در یاقا اسم شر مطابق ف ۹ منطو د هه لف از تالف | ۳1 ۳۳۹ سنظار یز سب ؟ و این تعباتریت موّلف وا 3 این تصدیت تاهبد واین ؟تاب مبار گ عرف عفد 4 5 ی صقیجهسو م جأب آای ناب نفیسی(9 سس بدن اي و شربقرا رجپل وچ‌اد باب نب‌ادع) اگر از اضافات ناسخین نباشدء‌ترجیح مبدهد که ۶ کتابالنصیسه» سم اصلی قدیم گذای باشق. عسخشرقی زر بجارد 4 فرای (۱)جدس هس مد کذاین کتاب ۳ اغاز بنام موّلفش« کایوس امد نم داشته ویس ازءولف به « کاپوس‌ناهه» سرت زیادی که تور مو لب داخته ‏ بدل‌شده‌است. وبعدها ۱ 5 وس مت 0 زان با تست بت (۱) ۲7۵ . 1 ت۳1( و ین رام بو دنب عربی *9ا بوسنامه» اش ان (۱) شهرات کاب این کتاب از قدیم ءشهرت سای بافته؛د موز خین, اسم کیکاوسزا توام با ذگر ایو سنامه باد اوری گرده اند * و از معدمد آقای نفیسی استفاده مشود ؛ که سناقی درحدقة ألحقیته . دمحمد عوفی دد جو اهع الحکایات دلوامم الر ایات؛ وفاضی احید عفازی در تاریخم بکارستان ومد حیله رودی در جاهم ااعمئیل؛ و فرونی استر ابادی در بجیره ؛و افصّل‌الدین ابوحامد احید بن حامد گرمائی در عقدالعلی ۳ المو قفب 1 علی و بباءالدین مومت کاب معر وف بابن اسفندیار در دار یخ‌طب رستان ژر سول آندین کاقی‌در تسده شود یدق رو د هلو ی درمطلم لا تو آز؛ و یل لو حمن جاعب درساسله التعب) ومجداادین ۵ عجبلی یی شلک درزینة المجالی» ومحمد باثر ععروف بهعحقق‌س واری‌درروضفالا وار؛ حکابان بسار را از آن تقل کرده‌اند. ثر مه شاصی اتب قابوسنامهدز خارج ایران ونزد ابر انشناسان ثیز معر وف است ‏ جرد تسه خهایی از ان در موژه بریتائی دبر رقم ۲ ۰ در اسياگی تر مه لدن و بر لین عوحود میباشد ۲ بجند زر بای از بأئیی ۳2 بلس( ج یه رت آلمابی كِ ك_ 1 بز بل 1 1 _ ۳ اا تست در )۱( پِ۳ ! بر ان ژ مین دور ۲ و ۲ ولد دوم بپاد و ناستان‌سال ۱۳۳۳ وس فیح ۳۳ ۰ ۳۲ ,۷. 11: ۱ سرت ۱ سلادیمطا ی (۱۲۲ هق) وثر حمد هستشرق فرانسوی که بری(۱) بو بآن فرانسوی در بادیس در سال۱۸۸میلادی مطایق ۱ ۱۳۰۶« . ق) بچاپ زسید. ور هسعشرق‌مشپود بر ون( ۲) بهسه تر جمه ۳9 از قابوسنامه که بر ار آ تا کم‌شده‌بود * اشاات نموده. و بنابر مد ده | قای سب دیف نفیسبی) درمیان سال ۸۲۷۲۸۲ . ق. اسمدبن‌الیاس, بتابرفر مان‌ساطان مراد دویم پادشاه عثمانی» قابوسنامه دا ترجمه رده و آن ترجمه دوسال ۸ . ق. توسط عبدالقر ون شیرواتی» ددشیر غازان چاپ‌شدهاست. سستشرقز بجازد . ن . فر ای استاد دانشگاه هار وارد ؛ نز تشان میدهد» که قانوسنامه دزهمین ایام نز بانهای ۱ وروسی تر مه و دسششو شده است (۳) ژ نو بسنده هم باشم‌زاری اسمادد تشماض جناي آ قای محمد صادق‌تشان درسال ۶۱۹۵۲. ان اازروی نسخه‌چاب رو ‌لیوی(۶) بزبان‌عربی ترجمه کردیم . و امیدوادم که در تیه نزديگ بچاپ نو سیف , حانی؛ی مخذلف کتاب این کتاب ییاه دوه در ایر ان ۶ هد وتان وژرو با بچاپ اس ۳ ابران بو ستاهد را کایراره شش دوه چأپ کر دند: سپس اس مت (۱) چربوی() . 0۳ (۲) مومرظ . (۳)تر جمةا نگلیسی: 1 .۱۱0۵۵۵0 .مزر رن رورش وا ظ و تر مه روسی : ون ول - فدای۴ عام) تع۲ رت رجو عشود 4 فر وگ ابر آن‌ژعین دفتر ۲و ۲جلددو م۱۳۳۳ شمسی‌صقحه ۱۸۲ (۶ .مر جصو و۳۴ 9 چاپ نخستین بتصحیح مرحوم‌رضاقلیشان هدایت اعیر الشعراء و بصممیه نز وه تمو ری‌درسال . قمطابق( ۱۲۷۰۵۱۸۵۸ شِ) هنتشی شد . چاپ‌دوم در سال ۱۳۰۷ - ۱۳۰۸ هراق, مطایق (۱۸۸۹ ۱۸۹۰ و ۸ ۱۲۹ ش)از روی‌جاپ مرحوم هدایت با همال‌تز وگ موی بان فطح جات سوم درسال ۱۳۱۹ ق.عطابق(۱ ۰ و۲۸۰ ۱هش) چاپ چپاردرسال ۱۳۶۱ه ق. مطابق (2۱۹۲۲ و ۱۳۰۱ هش در مطیعه‌حیل‌المتین داصقبان توسمط له والی بختیاری: بیعت ساطان عهمند ان سردا اشجم بختیادی, بسعردف سربی. چاپ پنجم درسال ۱۳۱۲ ه. ش مطابق (۱۹۳۲ ۶ .د ۱۳2۲ ه . ق .) هل | ناف سعیف فیسی آزدوی ۳ قدیمی که در نار بیج ۰ «. ق . نوشته شده و متعلق‌است‌بکنا ان آقای حاح‌حسین | قا عللكت . و در سال ۱۳۲۰ دش مطایی (۱ ۱۹۶ ۶ م۱۳ ه ي,) یا منتضب ازفابوسنامه باهتمام آقای سعید غیسی:نوس‌طوذادت‌فرهنکت ابران چاپ شده ؛ و شنیدم که الان بز آقای سعید نقیسی مشفول چاپ دیگری از قابه ستامه هستنگ چاپ‌ششم با چا حاضر درسال ۳۵ ۱۳ج ش‌عطایی ۸۱۹۵ ۰ ۱۳۷۵« ) دز دمیتی باث یم از ایو سناعه دو دقمه ؛ از رزوی سح مر جوم هدایت ؛ جزو انتشادات میرژا محمد مثتالکتاي چات شده :‏ بی عفر شال ۱۳۱۶ هي . مطابق (۱۸۹ ۶ و ۱۲۷۵ « .ش . ) و دیگر در سال ۱۳۳۱ ۶ .ق . مطایق ( ۱۹۱۲ .و ۱۲۹۱ هش بت لاب و در سال ۱۳۲۵ ه .ی مطایق (:۴۱۹ .و ۱۲۸ داش . حاج میرزا اسدانه تاجر شیرازی » کناب مز بوردا دد بمبثی بچاپدساند. همچئین دران‌گلستان » جزو انشا رات سلسلهٌ اوقاف کیب . از روی چند نسخه خطی باهتما؛ دوبن لیوی استاد ژبان فارسی در دانمگاء کمبریج (۱) در سال ۱۹۵۱ م .مطابق (۱۳۷۱ ۶ . ق . و ۱۳۳۰ ه ۰ش . ) انتشاد یافت (۲) چاپ حاضر این متن از روی چاپ ساسله گیب هز بور بعداز تصحیح مقایسه‌پانسشة جاپ مر حوم رضاقلیخان هدایت و نسخه چابپ آقای سعید فیسی و یلك سخد خی از دوران تاحاربه متعلق به | قای آبر اهیم زمضانی صا حب کتابخانة این سینادر تبران ؛ پچاپ دسیده است. نو بسنده‌شود اجازه نداد که در متن کذاب تخییری بدهد »و قاط لغات و عپاران مخلوط پا سست پا بفرنج دا ؛ بوسیله رجوع بنسخه‌های تاهیر ده تصحیح گرده " و اصل لغت باعبادت دست خوزده د زمتن ليوي نیز با عین عبارات و اغات مقابل| نپازا درنسخه های دییگی در یاودقی تشالن داده است , تناوت عبادات در نمشه‌های کنو نی علبی زغم آو افق نسشه‌های کنو نی قابوسنامه در مضمون مطالب و )٩(‏ فقو . ۱۱۳۰۷۷ ,یاج ش۷۳0۴ قاجا . ۷۲۷ ,1 م۲ 1 11 2۷ (۲) هط دا جوره:عم هن تمعوه‌گهيم ,۰1۲ 111 «ل 1۷ ۳۷ظ 1۴1۲ ددص له اهنوا صا ب ترتیب ابواب, از لحاظ عباران و نظم جمله ها , نسخم مز بوربایکدیگر اختلاف سازري‌دارند ؛ و خواننده حس مبکند که هر بل ازآ نما و سرعط بلک نویستده توشته شده است : مئلا عبارت دیل ار فصل ششم » ۵ر یه چأپ لیوی فل» صفعة ۲ آمده است ؛ ۱ لبیی که روغن کتجد به گل‌بابنفشه آمیز 137 چند گاه که یا کل بانمده باشد * اررا اس روغن کنجد تخو اند ی روفن کل با وعن تشه ؟ . ( هدز فترشه چاپ! ای سعید نقیسیی تن» صفیسه ۳۶ : (نه بینی ۸5 روغن از کنسد ست و ایدن چون دوتن کتجدرایا شرا بگل بیامیزی » چندگاه با کل با بنفشه بمانه از آميزش دون با گل با بنفشه ؛ از بر کات صحبت نیکان » اررا هیچ روغن گنجد تا مگر که رو فن کل با ددعن بنفشه ۹( و در نسخه چأبز ضاقل, ال هد ایت<د» صفیعة ۳6 : (نه بینی که دوغناز دنبعد است ولیک چون با کل و بنفشه بر آمیزیو چند گاه با کل و بتفشه ماند : از آن آمیزش و صیحت کل وبنفشه ‏ ۳ روغن کنجد نخوانند مگر ددغن کر با بتفشه‌گوینده ) و در نید خطی متعلن باقاي ابراهیم رمشانی «ره : (نه‌بینی که روغن از کنداست ولیکن چون کنجد را با بتغشه بیامیژی و با کل آمیخته کنی ۰ جون چند کاهی با کل و بتقشه بماند از آن‌آمیز ش‌ ی روغن کنیعد نو | ند غگر روغن کل افش + ) ر با اینکه اخدارفای کته شده در این منال مختصر چنان‌که بای 9 ظاهر نمیشود ‏ از آن ؛ ایتطلود بنظرمیرسد که میان عبارات نسشه هی 9 تقاون زیادی وحود دارد ‏ و بنظرم این شارت تشه تعحر یف و اشتیاه نیست بلکه ناشي از تفادت میان سلیقهٌ نویسند گان این چراد تسخه ات که در وقت احریر این مطلب در دست من بود. و بدین حبت من شود عشده دازه که نسخه اصلیی ثابوسنامه بیج طبری بوده؛ و ن.خه های کنونی ترجمه های مختلفی بزبان فادسی است که از قابوسنامه بعسل ‏ مذه. تار بخ تألیف کتاب ‌ ام بسا یخج ۳ قایوسنامه ؛ اتوال هستذرفین و نو بسند گان ادبیان‌فادسی رارو ابات مورخین مطاشت ندازد ده آزد پرون دد تاریخم أدییات فارسی حلد دوم راجم بقایو ستاهة # بد:( و بن ک نی اف کهشامل‌مو ضوعات مر بوط بمیادیاخالاقوتو اعد آن میباشد و کیکاوس» درسال ۶۱۰۸۲ . مطابق 2۷۵ ه ان درسن ۳ سالگی آنرا تالیف کرده به پسرش کیلانشاه فرستاد.) رهمچنین آقای مد تقی‌بهارملك الهعراء (۱) و آقای دکتررضا ژاده سفق استاد ها نجس‌گاه تور آن (۲ و ات فیتی ار معار آدیبارت ایران به‌سالم4۷ « . ق تارب آغازنوشتن با تاریختألیف قابوسنامه قابلند درحالکه‌از رو کمایرای تار یم عمده مانند تار بخم هب رستالن این اسقند ارو تازیخ‌طبر ستان و زو بان‌رماز ندران‌هرعد ی حبیب اسیر خوآ ادص همست تسوت ۱2( سبأك شناسی جاد دوم س ۰.۱۱۳ (۲) تاریخ لدبیات اپران چاپ تبران سال ۱۳۲۱ ش . ( ۱۵۵۲ .) عي ٩‏ 1 9 وداکرتالم‌عازفاسلاهی و زامباور(۱) و کتاب شپریاران کمناء کسروی و غیر آن * ثابت شده است 4 کیب‌کاوس مولف قابوسنامه . ددسال ۲ هجری قمری‌قوت کرد ,بناپرین تاریخ تألیف کتاب بقول آن‌نویسندگان ادیبات دوازده ياسیزده سال بعداز مر ک مولف کتاب واقم ميشود. بکی‌شدن کتبتاریخ اسلامی دأقوالمستشر قین‌در بارة تاریخم مر گت «ولف کتاي: بنظر م تن ین است کدرو ابات مورخین دا ازلحاظٌ قدعت بر روایت نویسند کان ادییات ترجیح پدهم و بخصوص که روایت کتب آد پیات سند تاریضی نداد ولی چیزی که بیشتر باعث تعجب میباشد اینست که در خر اسخاهای قایوسنامه که در وقت تحریر این مقدسه در دست نو سنده بودء نوشته آست (واین کتاب را آغاز کردم در سنه‌خمس دسیعین واریعم‌ایه) این عبات با دوابت کب ادیان مطاقت دازد ادن نذشته نسجه های کنو بقول ناشر بن از دوی چند نسخه خی قدیم چاپ شده‌عنی عبال همه این نسخه عاي خصی از لحاظ تاد بخ تالیف کذاب ارت ایست. توافق حاصل میان این نسخه های خطی در باره تار بخم آغاز کردن تألیف کتاي: مرا وادار کرد که حدس بزنم که این همه نسخه‌هایخطی‌از رزوی با و مغلوط نوشته شده است ۰ و ناستم اه اصلی در تقل تازیتم ار اشتیاه وتحر یف نموده وبتقدیم تخیر ۷ج دق ۶۷۵ شدهه زیراکه تادیخ مرگ عولف کتاپ * باتفاق کتب تاریخ‌درسال 1۲ ه ق سا سا سب تست ۲" سا سس * "سان آست؟. تب تست سرت مر ۰۱ واوم‌آمما باه هزین[ هصق 42 اجه - :همه مه ,۲۳ 1 4 ۲۲۱« ,جدداع؟ با 4 ومتماعتلظ با *باوظ ۳ اتفاق افتاد و بایه که تادیخ تالف کتاب قیل از تازیخم مر گ موف فر از 3 وچونکه این کتاب بروایت نویسند گان تاریخ ادبیات و بقول خود موّلی در آخر کتاب وژدر عمنمه در بایان ند کی کیکاوس بعنی صدبت کی قبل‌ازسال 222۲ . ق‌تمام‌شدهاست که مواف 1 بد(وهر چه عادت من‌بود جمله رأ کتابی کردم ازپپر تو در چپل و چبار باپ وبدان که همیشه اژوفت <وانی تا اه سری عادت من‌این بود وهدت شصت و سه سال عمر بدین سیرت دبدین سان بپایان بردم داين کتاب را آغاز کردم سنخمس وسبعین واربه‌مایه) میتوان‌گفت که تاریخ تألیف این کتاب‌میان بیبال 2۷ ع, و سمال 1۱ ۸۶ رقم شده است زیر که موف دد این تاریخج مورد بسث گفت:(ه این کناب را آغاز کردم) ونه کت (تالیف کردم) و فاصله پنج سال برای تألیف چنین کتاپ متصل ودقیق و شامل ین طمه اطلاعات و ممارف » مدت سیاری تیست بالکه این احتمال بسیاد ضعیف است که تألیفی عنل | ین کتاپ دز مدت‌یکسال امکان داشته باشد. موضوع کتاب ابو سناده تست 13 ۳ زبادی کیکاوس بن اس‌کننر بسن قابوس بن «دشمگیرین زیا ملقب‌بهعنصر السالی» دد سال‌چهاد صد و شاه وهقت تألیف آ نوا آغاذ نمود ودد سال چهارصدوشست‌دوهجری» درسن شصت و سه سالگی ؛تمام کرد » اين کتاب بعد از مقدمة » شامل چپل دچهار یاب یافصل میباشد ؛ که‌هر یکی از نپادربار#«طلب‌مستقلی نو شته شده‌است. بنظر نویسندگان تادییم ادبیات ابران » قسابوسنامه بمنظود 5 دب رهنماتی کیاانشاه پسر سوّلف و آموختن فن زند کی ژ سصیل هعاش بدد ؛ نوشته شده بود . وأژین حهت بقول هرحوم ملگ ااشعراه بباز ( باید آژرا مجموعه تمدن اسلاهی یش از مخول نامید ) ۶ مطالب مفصل این کناب نظرعرحوم بهاد وزبردستیم و لف قایوسنامه دعلم رسیم ۶ جر به های بسیار آورا ارائه میدهد , ودر دافم برای اطازع صحیح ار احو الاحنماعی وسیاسید افتصادی ودیتی رعأمی دادبی و وسّا و آموزش وبرورش هنرویشه های موف انا ۱ ی بجز این کتاب ؛ دردست دادیم و تخواننده در تظر ادلتصوزمی‌کند که هر فصلی‌از فسلهای کنای» توسیل بکی از ال این‌فی‌نوشته‌شددو مز لفج زجمعد ار مت 2 هدب عبازت ژ نوشتن #سمعیی از کتان کاری تشه ژیراکه احاطه شامل وده ی در بعضی ازاین مطالب؛ مانند" برده خر بدلن؛ اسپ‌خر ده در عم لب دز ام تجوم و هندسه ؛ در نبا گری» وا حرلر چپارم قزر جوانمردی و طربن اجل تصوف و اهل صنعت ؛ مستلر م این بوده که پِ تام مخت ین یه صرفی آ حو تن تک از | تباکر ده باشد دلي _ 2 گردرنظار بم که مولف کتاي س آهیر وشیر بار دهم سیاهی و«-م ون ژ هم عارف عشرب و شاعر بوذ و اد وفت حوانی جا گاه بر تج نی عم معر ات أشتغال‌داخت ومطالی| بن کتاب برشتر راجع باندرزها و زندگی خاص اشراف و ببوستگان ابشان از اهل عل و فسل و هثر > وادارء عملکت ء کارزار و بر خی از | نها برعیت ۵ اتباع هر بوط میباشد ؛ دوگ شلگ و بر دید انیا ون که این تیان آثر خود کسکاوس است انم جمله‌هاي که در صئیوة آخر کتان است ( اکنو لیدان اي سر ! وه ازهر علمي و هنری و پیشه که من دانستم * از هر دری * فصلی باد کردم ؛د خ مت هر چه عادت من بود " جملهرا کنایی کردم آزببر تو در چرل‌وچپارباب؛ و بدان که همیشه اوقت جوانی تا گاه ری » عادت هن این بودوهشت شصت ۶ سه سال عمر * بدین سیرت ۶ بدین سان بایان بردم . ) صحت این گفداررا تابت می‌کند می‌کناست که مطالب کتاب ازلحاظ موضوع بهشت قسمت تقسیم و۵ 2 قسمت اول-اندرزهامی که کمترفصلی از | نپاخالی نیسته یاک فصل از کتاب هی ( باب‌هشتم در بند های! نوشیر وان عادل) همه‌اش از این‌قسمت بشماز میر ود . این آندرژها : خلاصهُ تجر به های عمر دراز و نقاتهُ فکرعمیق و نظر عالی و عقل سیم راجلوه میدهد وئیز جنبه صراحت تمام دارد و حاکی از زند کائی واقعی است و برای مدلل ساختن ادزش‌عملی این اتدرژها» بخود مطالب کتاپ رجوع شود. شسمت ۳۵۵ « وعظ و مذ کر بست؛ عنی دادن اندرز یبا یندم جنبه دیلی ۶ مذهمی دارد * ر ۹سمتی ار مقدمه و پعضی عبارات درفصول کتاپ و باب اول در شناختن ابزد تبار ک و تعالبی و باب دوم در آفرینش بغمیر ان و دسالت ایشان و پاپ سیم دز سباس داشتن از خداو ند نعدت و پاپ چپارم آندر افزونی‌طاعت از داه تواناگی و باب پنجم در شناخشن حق سادز و بدد ؛ آذین فسمت میباشد قسمت سوق - در علم ذند کي و فن معاشرت : ٩‏ -- پا هي را .. : درتر تیب‌طمامخوزدن ۲ 7-7 پاپ پاردهم .. ۰ ده ریب شراب خوزدن ۳ مس پای‌دوازدهم ی بت سیزدهم_ . و - باب چپ ار دهم ۱ > - باب پانزدهم و شانردهم : -- باب همهم 9 باب پیست وبکم‎ -- ٩ سوت دهارم ور ح- پاپ ششم ات - باب هفتم ۳ جح بان رم 4 بان سس وه ۵و ... ۹ : در مپماتی گردند مپمان شدن . ؛ آندرعز اح کر دن‌ودر نرد دشر نج باختن : در عشن ورزیدن : درنمتم گرفتن + در آئین گرمابه دفتن : در خفدن و اسودن ۳۳ 9 ۳1 دل مال ۰ در برده خر بدن .. :در خانه وضیاع‌خریدن در خریدن اسب وک زن خواسین : در دوستی و دوست گرفتن آخلاقید تربیت : دز افزدنی کبر از افزو نی هفر از تباث رید در سین گفتن در بيري و جوائی سای امات یادن : در پروردن فرژزند 7 - پاب سیم ...+ درعف و کردن ۶ عقوبت کردن و باجپلید چپاز»..: دز حوانمردی وطر ین اهل تصوف داهل بب ۳ قسمت ۳ درطلب عام وتحصیل هثر : ۱ باب سید بکم ۰ درطلب علم‌دین وفضا وجز آن اب پاب سی ژسیوم . . : در عأم‌طب ۳ باپ سی دچارم.. : درعلم نجوم و هندسه ۶ باب سي دینجم .. : دز زسم شاعری ۵ پاپ سي 2 ثم .. : دز کانبی و کتابت کردن قسمت ششم در ورزش : ۱- تاتب هیدهم . ۰ : در تخچیر کردن ۲- باب نوزدهم..: درچو گان زدن قسمت شفشم_ درییشه‌ها : ۱- بات ستی ودوم.. دراجارت کر دن بانب سبپیو شم ۰ - + در خنیاگری ۳ یاب چپل سیم ۰ سر دهقانی و صناعت کردن قسمت هشتم . درسیاست وادارههملکت: ۱ - باب بیستم .۰ ور کارزار کردن بادشمتان ۲ - تب بدسست ژ نهم. ,‏ درد شه گردن ۳ دمن ۳ پاپ سی‌ژهفتم .. : دزخدصت ۳ دن بادشاهان باب سی رهشتم.,: درآ دان نذییمی ۵ - باب چپلم 2 دز شر ارط وزارت 1 پاپ چپل‌دیگم.. : در آگین‌سی‌سالادی ۷- پاپ چپل دویم .." در آگین بادشای و بدین‌ترتیپ چهلوچهار باب قایوسنامه نیت به و ضوعاتمختلف» بتک ات ازین قراد تیم شده است يك باب وعبارات متفرقه دز مقدمه و آبواب‌دیگر راجع‌باندرزه؛ بنج پاپ و چندعبادت دزیعضی ابواب دیگر 3 قسمتی ازمتدمه » بوعظ و مذ کری . جپازده بای ؛ پم زند کی و فن معاشرت هفت باپ؛ باخلاق وتر بیت پنج باب بطلب علم و تحصیل هنر دو بأب؛ پودزش سه با هه هت باب؛بسباست وادارة مملکت هساشد. وموّلف درین ابواب ول مر حوم ملث الشعر اء ب.باز (داد سن داده و از آوردن ه«طالب بسیاژ سودعنن اخلافی ی دای عملی دشثه فرو بگذار ده است. وعالاژه , ر فواید عطدهی که از تیش شناساگی امد قدیم قفخ علیوعام ز لو ودستور بات در کتابمن کود ۱ مندرج است ؛ باید آژرا مصموعة تمد اسلامی یش أزمخول نامیت) (۱) بعلاوه درفصول کتاب«جموعه‌ای از اخبار و حکم از مشاهیر مملمابان و حهمای معروف وتان و حشمای کینام ز همچنین دجمو دای از حکاداتتمتیلی میان مطالب کتاپ جود دازة . حکابات دا بورسنامه در قاپوسنامه : چناتنکه در سیاری از کتاب‌ای فنارسی دیگر : نت اس ته استاستا تست سامت (۱) سباث شناسی جلد دوم سفعه ۱۱۲ و مجمو عه ای از حکایان 1 وتاه: دز زمره جزایان تمنیلی بشماز مر و۵ وم اف کتاب» آن حکایان را بر ای استشپاد و ءدلل ساختن نظر حود و روشن کردن مطالب مختلف, بکاد رده هبار آن حکابات از روی سید قانوسناعه چات انکاستان باهتمام زو بن‌لیوی: بنجاه‌وشش حبکابت ازین قرار استِ : دم‌حگایت از کسان گام پنج‌حگایت از خود ملف بجپل وت کات از کسان مرف 1 و آن-عکایت در بش وچپاوبان ازچپل وجراز یاب کتاب؛ بعطور 1 کنده د گر شدهاست 4 و چا ی بعنی: بابهای ال و دوم رسوم ینم ژهشتم و بازدهم بانزدهم وشانزدهم و دقدهم هجدهم دپیست ویک و پست‌وسوع و بست ژچبارم و یست وششم 2 سی د سوم وسی وجبار؛ دسیژپاجعم دسی دذشم رچبل ویک وجرل سوم : فاقد حکایت ماش موضوع‌حکایان: مرربوط پموضوع انوابی است که ددضمن آپ د گر بلج ور راجم 0 و کتان و أن‌حکابان عمو هأ 2 بط افعر ۳ سکابان تا بخی 3 بر خی اژ ۱ 5 ۲ بد ‌ سح حگابات سکی واخلاقی‌است و عضی حکایات مانندحکارت دیهو کرم سبز درصهید سی ۶ سرمو حعایت مامون خلیفه وقبر آئو شیروان در صفیحه چپل ودوم از باب «فتم رحکات شیر باو در صفیحه صد و شایزدهم از یاب له مدب ز همم را اسانه ات 2 دیسر اون حکایات بطود دای سیخه سیر ین وحالب و خالی آز مالغ ی جب4 4 واژء ی‌ذند گی رامچسم سا به مبساژد؛ وهر حتایتی از نپا درموقم مناسب شود د ترشده ودر جای عییعی قر ار گر فئه است. اشییاص حکایانفا پوسنامه؛ غالیاً اشعاصی هستند؛ که در دئیای مار بر دتد و ندشهای موم را درصتنه وحود بازی گر دند؛ با کسانی که درنوم بینش و افسانه‌های عالم هنود وحود موثر داز ند دبرخی از آنیا دازای سمت ذبنی و نید (قدس میباشنده یس و | رده در آن حکابات شمدای اژاخار حضرت ییغمیر وال بست آن سیر یج وخافای مسلمانان وملو ك ابران باستان وپادشاهان وحکمای ساساتبان و ددمیان ویونانیان و فرمانر وایان‌وسااطین اير ان بعدازاسلام وسپپسالاران و «ذیران وعمال و درباریان ایشان میخواند. ویأنویهندگان «شاعران و مطربان وندیمان و علماء د دانشمندان وطسان و فاضیان وشسبان و علویان و مذ کر ان وزاهدان وصوفیان .علاقات‌ميکند. وعیان بازر گانان و بازاربان‌وسپاهیان و بیشه‌ودان ودرو ان وعباراب و کر و کان و غلمان و کنیز کان و تر کان دایرانیان وجازیان وبارسایان وبزعکاران وعاقلان ودیواسگان » با بتول اعم» درعالم آنرمان بسر میبرد؛ ولی‌علیرغم این *کمتر اتفانی میافتد 45 بازن آزاد روبرو بشود. جکاباتی که زن آزاد در آنپا ذکر شده ؛ پنج حکایت است د یاستثبای دوخخعصیت بر جسته یعنی شهربانو دختر پادشاه دجم در صفسه صد وشانزدهم ازپاب بیست وهفتم؛ وبیرزن ملکزاده بیوة فخر الدولة د عادر مصدالدو له درصقسه صد ویسات ووم آزیاب بیست دنهم؛ صودت زن در سدحکات دیگر بسیاز شعیف لست و مذل شبحی ازدود جاوه دزده‌شده 5 [ ه در پاپ هفتم فد سبی‌و سیم کیکاوس, ازيك کرم سبزو گروهي از زنال» گمنام ۵ ره 1 آی‌را ازسر موش مه درز درسی هاما و زر تدي و 1 ۶ ولی‌نقش این کر سبز درین سکایت؛میمتر از قش جمعیت دنان ده" آ کارا است: بلکه مداد این حذات خو دا ین ۲ سب مسباشد. و درسعیعة سی‌وهشتم ازهمین‌باب» يك‌زن آذیزد کمپر مستله میپرسد. ودرباب‌چپ 2 دی صفحه دویست و نپم» یا بپرژن بیش سلطان هسعوث میبأید و از عاملان ولابت ساطان مینالد و بمد ازین در حکایات قابوسنامه از زن. آژاه اثری تمست. مپمتربعناصر این‌سکایاتدقتتصویر و قوت محاودت #ذیر گی. اشخاص مباشد ۶ هرحکایتی دارای يت هدف کار !است با دارای ۳ است که در اخرحکایت حل میشود؛ وععاتی که‌مداز این حکایات میباشد: جوانمردی وامانت و خبرخواهی و دلیری وذیر کی د جاسوسی وجاره جوئی وداد گری تک ور عفر ازحرل واده‌اي علم وغیرآت از معاني اخلافی وحمی _- تاکن واعخا‌حکایات دز ماو دنت از قعه ومنعی و علو م مذهبی وفاسفی و تعادب زندگی استفاده میبر ث و خاطر ات و تشر رفک مد لف از زبان 7 در عبادئی بخایت زباو شیوا گفته‌ميشود. زدر حملد لف قابو مرنأعهدر فص.4 نومسی نیر؛ زبر دستی و مپانت تمام بکار بر دهومو فقیت‌شایان بدست آورده‌لت و میتوان گفت که این میجمو عه از کارا حالبترین قسمت کتساي را تشکیل میدهد. سرليقا نو سناه* سباک در اسطلاح ادبیات عبارةست از طرز بیان فکر واحساس كت بات نود بینده بامخشگو در شتا عبارت بوسیلهُ جمله بندی وانتخاب لفات ۶ طر زاستهمال آت‌واستفاده ازعلو م ومعارف وفرهنگ ی که در عصرنویسنده 9 و بوسیلة آن ازدبگران ممثاز مشود وسر هشیم انعاء زبا وروان وعبارت دوشن وعحکم در آلن تس بشماد میرود. عبارت مولف موجز و پر معنی است و پسطود کسلی میتوان گنت که خسالي از مترادفات الفاظ و مترادفات جمل و سجع و مواژنه وصنایم و تکلفات لفظی هبباشد » و مطالب کتاب به حلبت سجد یت و ایات قر ان وحیگایات وحم و امدال وشعر ۶ تشب‌پات و استعارات قارسیو عربی تزئین شده است . و مولف روش خود را در باب سی‌زنيم بیان کرده مب گوید : ۱ دبیر باشپی ؛ بابد که بر سیتمن خادز باشي 2 ۳-4 « ۳ داری و تیجاوز کردن در عبادت یعادت نداری وبسیار وشتن عاست 0 تاماهر هوی .... و نامه خویش را با ستعارات و امثال و ایم‌ای قر ان واخیاد نبوی آراسته‌دار . واگر . نام پادسی بود ؛ پادسی مطلق مئویس » که تاخوش بود خاصه بای دری که مر وف مود آن سجو ده نیاید توشت بپیچ حال وان نا گفته به واندرنامه تازی سجمح هنرست وسخت تیکو رخوش ا ید ولیکن س نامپای بارسی نیج ناخوش ]یف ِ 1 گوی. ) سا ات ونظر مّلف ددب. شادت فوق باسك کتاب کاملا مطابقت دنه لغات نادده لغان نادزه درفابه سناهه بسیاد کماست ومیتو ان کت که این لخرارت فقط نسبت تعصر ما ء نادر الاستعمال با میجور بشماد میرود ولی عید الاحیمان نیست که در زمان تالف کتاپ ؛ مأنوس ۶ مورد استعمال بوده باشد » زیر آعبادت مولف‌عالی وشیوا وسلیس و روان است وجنین عبات مااستعماللفات مپجوز و ناهنیهار تمسازد شهر در یا بو سنام در سراسر قاپوستامه « چاب حاضر * فقط چبل و هشت بیت از ایتقر از اس : ال - يك‌بیت عر بی: ادانم امر د نا نقصه ۰ توقم زوالا ادا قیل تم اون پیت از چباد شاعر معرذف نی دو بیت اذ ابوش‌کود پلخی ویک بیت ازعسجدی ويك یبتءاز فرخي‌ديك پیت ازقمری گر گانی حج : باژده بیت اد شعرای گمنام ۵ :سی «یلت ییت ازموّلف کتاب : لفات‌عر یی در فا نو ‌ستامه میت قا بو سناهة یدنه سباث تار بخ بيوقي » تحت تأثیر سب عربی و لفات و عارات تازی» قرار نگرفته و از ادسیات عرب چندان افتبلس نکرده است لغایت تازی که درقانوسنامه أستعمال شده‌همان (خاتی است که در عصر موف میان هل علم وفسّل رواج داشت با اصطلاحات علمی ۱ س ودیتی ومذهیی وفاسفی و آدیی عببأشد که ار اسعمال آ نا ۳ مود . وهمچنن یات تران واحادیت «امدال عربی‌در قتاب بعده و5 | مه است: و با وحود اینکهلقان تازی قابوسنامه » تسبت بشمار لغات فادسی کتاب؛ تاانداژه‌ای کم است» هلف موفق شده که آنپا را به ذبر دستی 2 استادی تمام درصور «ختلف استعءال کند . لغات هز پور در 5تاب‌بصورت لفظ مفرد پا تشنیه یاجمع یا اصطلاح یا صفت وموصوف مصاف ژهضاف آلیه‌بر فاعدة دستورژبان‌فانسی با حزو کلمات‌عر کبه اذعربی و فادسی با جملات عربی کثیرالا ستعمال | مدم چنانکه درفصل ششم از کتاب‌توسنده( بحث دربار؛ قابوسنامه) تفصیل 5 گر شده است. تا ثیر قابوسنامه در اه‌بیات فارسي ام عتصر المعایی بوسیلهٌنالیف قابوسنامهءرسم‌قدرم قیل|زاسلمرا ور تألیف کپ نصيحة الملوك زنده کرد و بتقلیداو چندکتاب درین زمیته در ادیبان فارسی بحداز اسلم تاد | مش ؛ بابظ ریق تالیف‌سانید: سیاست‌نامه‌تظام الماك و نصيحة الملو ک که بهحجت‌الاسلام امامابو حامد عرالی تسبت داده و بوستان و گلستان سعدی با بطریق تقل و ترجمه و چمم بتقدیم و تأخیر وحذف از کتب عربی وفادسی‌دیگر مانتد اخلاق ناصری که شامل ایواب مختلف دراخارق عملی و«تظری میباشد. مق لف قا بو سنامه امیر عنصر المعالی کیهادس*یا کیخایوس؛ بن اسکنددین قابو‌بن وشمگیر بن زیار هفتمین پادشاه زیادی‌است که از سال۱ ۶عهجری قمری خامبال 2۲ در کوهستان حکوهت مبکر د ۱ ۳ آنچه در کتابهای تاریضی راجم په پادشاهی وزنه ی این امیرد کرشده؛ بسیاز کم است ؛ و مودخان بیشتر أز اسم این بادشاه و مدت سلطتت‌او در کوهستان واثر او * قابوسناهه > جیز دیگری ببان نکر دهاند و برای اطلاعات عفصلتری رأجع بزند کی این اهیر سند عمده ای مانند کتساب صوّلف نداريم. ازمطالب‌قابوسنامه آ شکارمیشود که‌امیر کیکاوس مدتی اززند گاتی‌خودرا در جنگهای غزنویان بپندوستان وشدادبان بروم صرف کرد (۱) وقبل از دسیدن او بادشاهی .هشت سال بندیمی‌ساطان‌مودود آشتغال‌بافت(۲) ولی درسن بنجاه‌سالگی از شراب خوردن تو به کرد ( ۳ ) و در مدن عمرش هم در حوانی ژ هم ددییری‌به‌تحصیل دانش دفضل وهنر مشغول بود .و علیرغم هوسراني وخوشگندانی‌او بروز گارجوانی"درتربیت‌نفس وعقل خود کوتاهی‌تنمود (4)اد برجوم کردن‌بچبلو چبار پاپ قأبوسنامه که در قسمتهای معارف گونا ون راجم به وعظ و مذ کری و بازی و استمتاع و وش دار ست و اعراد ععاش ۶ سباست وطلب علم 2 امن تحصیل هر یکی از انبا نوشته است * بیدا میشود که دائرة معارف و (طلاعات وتعر به های ار بسیاد وسعت داشته . بعد از سن پنجاه زهد و ددع برژ غااپ شد و آندرزهای او در فصول کتاب این ععنی را جلوه هلت ۳ )۱( پاپ هفتم ص ۳۳ (۲) باب‌چبل‌ودوم‌س ۲۱۱ (۳) باب یاژدهم س ده (4) آخر فصل چپل وچپارم اعیر کیکااس هم نويستده توانا و هم شاعر بود ولیکن قددت نگارهش بسیا بیشتر آزشاعر یادستوشعرش نسیت به نس ش‌طعبفدسسته است ونشان میدهد که کیعاوس‌شاعرتوانای ردان طبعی نبود و بتقلید و بعضی از نویسند گان معاصر بیاد شاهی کیکاوس و پدد و پسرش گیلانشاه قاقل نیستند (۱) «لی اقوال مورخین مانند این اسفندبار (4۲ و مرعشی (۳) وخواند میر () و استاد دانشمند احمد کسردی (ه) و هءچنرن اقوال کیگاوس‌دد مضَی فصول و حکایات قابوسنامه (5) ثابت میکند که نظر آن نویسند گان سندی قابل اطمینان ندادد . از عقدمه قابوسنامه استفاده مشود که مولف ‏ کتاب مزبورر! در پایان مدت عمرشی بعنظود داعتمایی پسرش گیالانشاه وتعأیم‌اصول‌زند کی و فن معاشرت و ادارء‌میلکت بدو ۲ نوشته است. زاجم بخاتمة زند کی اهیر عنصر المعالی و پسوش گیلانشاه» خواند میرمیگوید؛ ( اعیر کیکاژس ۱۳۱۷ رجوع‌شود بنقدمهة قابوسنامه چاپ آقاک سعید نفیسی سال‎ ) ٩( ۰۱۸ تاریغخ طیرستان چاپ پر ان سال ۱۳۲۰ش. جلد دوم . ص‎ )۲( . ۲۲۲ (6) حبیب‌السیر جزه چهارم ازمجلد دوم چاپ تهران ۱۳۳۳ ش .ص6۲ ع. ([۵) شهریاران گمنام بغش سومین چاپ تبران سال ۱۳۰۸ ش, ص ۳۷ ۲+ (<) بحث در بارة قابوسنامه فصل دوم تألیف نویسنده چاپ نیران سال ۵ ست. ۱۹۵۲ م مت چن اسکند بن قابوس بعد از فوت عموزاده »در کوعستان حاکم گشت ۶ او مولف قابوسنامه است » وفانش ددسنه ائبی وستین داد بممایه اتفاق افناد * و بعداز آن پسرش گیلانشاء » تاجایالت‌پرسرنهاده و آن کوهستان دز سنه سیعین وا بعمانه از وی به حسن صیاح‌منتقل گردید ) و خلاصه زوات‌دا۶ر ةالمعارف اسلامی جاپ انگلیسی بدین خصو ص‌اینست گهعنصی أ لمعامی‌فا بو س‌الما نی درجنگرای‌سلطان»حبو دغز نوی به هندوستان شر کت نمو دود ر جنگ امیر ابوالاسوارفضاون‌تدادی‌شدابخازدرسال 4+۲ دق مطایق ۱۰۵ ,در گذشت و بسرش کراااشاه فقط بر کوهستان جکوهت کرد زیر اطفرل بك قبل‌از آهنگ کردن بفداداطبرستان‌رابتصرف آورده بود. ملکشاه اورا معزول کرد و درسال 4۷۰ هرق بدردد حیأت گفت. این‌بود بحث‌مختصری راحم نگتاب گر انبهای امیر دانشمندعنصر المعالی که بنظر خوانتد گان گرامی رساندم *و برای مطالعات بیشتری بکتاب او ره ( بعث در باره قاموسنامه ) رجوع شود . درشنبه۱1 مپرءاه‌سال ۱۳۳ -طایق هشتم آ کتبر۱۹۵-سومدبیم اول ۱۳۷ ون نم 8 لد 0 ین ۳ انا از سس سس و ازخوانند ان ممترم‌خو اهشند است. ملاظات وانتقادات خودرا راجم به تقلیر بات نویسنده که‌درین مقدعه وحو اشی و این و تصیح مرح تا یو سناعه بان شده بنشانی زیر بفر ستند: بسم آلنه الرحمن الر حیم آلععمد لله رب ااعالمین و العرلوة و ااسلام خلی یر اه محمد ۶ 4 احجمعین) چنین گویدجمع کننداین تاذها: اعیر عنصر ألمعالی کیکادس بن ‌ ی اسب‌گند دس قابوسی ش وتان مولی احیر الموُهتین با فر زرد خورسش گلانشاه بدا اک پسر ! هن 9 رصحیرفی برع یر ۵ شاه ثرهرشو ژر عزل زو کافر را از موی خویتی بر دوف خوش کتابتی هییینم ۰ را دست‌جاره حوبان نتو اند سترد پس ای بسر چون‌من نام‌خویش را درداسرة گذشتگان بافتم » مصلجت جتان‌دیدم که ۳ از نکه نامفعز ل هن زرسن» نامه در تکوهش روژگاد و بپره جستن از تیکنامی پاد کنم وترا اژان دپ ه دهم تمه جب هپر تشز * تاسشی از که دست زمانه نر اترم کنده ٍِ و ق بچشمعقل درسخر‌هن نگر یواژ این ندهافزدنی‌باپی ۶ تبکنامی 4 دو جبان حاصل کنی, مباداکه دل نو ازپذیرفتن این پندها باز ماندء که آ ند شرط بدري است اذمن ا مده باشد؟ اگر نو از گفتاد مین بپر هنیا د«-تح ۳۳ 0 ل سفعه ی < و ایستمأهی 4 و وذداشتن ان روگایاف مضافب بیدای سره شبات دز سر اسی لتاب تفر با د یداه فمشود داین اشتراه دیدش است . تست - ۲ مد رد نجوئی ۰ اسان ۳ باند که شنودن و کار بستن غنیمت دانند ؛ هر جند سرشت روز کار بر آنست که هیچ فرزند جث ندز ر! کار نیدد ؛ جه آتشی در باطن حوانان است که از دوی غقلت » بنداشت خویش ایشان‌را ۳ داری 45 دانش خودرا بر راز دانی بر ان بیننده اگرچه آین‌هرا معلوم بود ؛ اما عپر بدری نگذاشت تاخاموش باشم ؛ پس اه ازطبع خویش یافتم . درهر بایی‌سخنی‌چند جمع کردم "و آ نچه بایسته‌تر 2 بپتر بود ؛ دراین نامه پنوشتم ۰ گر از تو کاد پستن ]ید فمپا دا گرنه ) هن‌شرط بدری بیبای | ورده بام , که گفته اند: نگ بش از گفتار ثسست ؛ | ارشنونده خر بدار نبود جلی زار ین بدان ای بسر : و رش مردم ان آمد که تکابوی کنف (۱) ‌ اندردنیا] نچه زب او آمده‌باشده بخرآمی‌تر کس‌خویش بگذارد:(۱) و تصیب من از دنیا این سخن آمد و گرامی تر کس نزد يك من توئی » چون آغاز رحیل کردم آنچه‌نصیب‌من آهد؛ پیش توفرستادم با خود کاء نماشی ر از نا شامست برهیز کنی وچنان زند گانی ی که سرای اصلی باه 2 ترا اصل‌شر شست و از هر دو جانب گرم الطرفین ۶ بوسته آحداد نو ملو لك حبان بوده‌اند وحد اعلای(۲) توملات شمس المعالی قاهی وشمتیر ثیرة ارغش فرهادان ود و درروز کار سر و ملگ گباان‌داشت و ابو الموّید باخی گر اودر شاهناعه | ورده (۱ )لمع ۵ و کنند , بگذارد > ن صفچه ۲ « کنند بیگذدارنده ه صقید ۷ کند , بگذارد > (۲) ل. هیده ج «اعلی او 4 هر هه ۳ دست ی مه و ی ۳ است: وملات کبلان ازو بجدان تویاد کار ماند ؛ + وسده تومادر من بد دختر ملکزاده ۹1( مرژب‌الا بن رستم شردین بوذ که مصتفب هر بان اس سیزدهم بدزش کایوس بن قیاد بر اد توشیروان عادل بودو ماد نو دخثر ملگ غازي عحمود بن ناصر الدین ‏ 2 حد من حسن فیروزان ملک دیلمان بوث * « بس آکیبسر !شاد باش وقدر ,اد خویش بدأن راز کم بود گان‌هباش؛ هر جند من نشان وی و بدروزی درتو می بینم ؛ اما این گفتار بشر ط تیگ ار واحب دیدم مایا پر ! روز رفتن من تزديكت است و آمدن تویر آتر من نزديك خواهدبود. وبدان که این حبان کشت ت زارست از ایک وید نچهبکاری بدروی, ودروده خویش را کمی در کشن‌زار شود تخورد "درا باد! ی خودد :۶ راد : 0 سر ای بافست ومردان نیک ندرین سرای تشر ای دارند و بدعردان هت ستان 4 شا کف برد بخودد و شیر حای دیگر, و تخچیر کاه تو این سرای سپنج است و تخیر لاش‌دنبکی کرتن : بی شکاد ایدر کرتا وقت خوردن بسرای باقی آمان‌تر توانی‌خورده 0 ریق‌آن طاعت خدای است‌عز ول ؛ ومانندآن کی که خدای‌جوید» چون انش ود :هرچند نگو : ین ۰ بوتوی و افزوني جوید » وآن 5 از راه شدا وطاعت او دور باشد ؛ و بو » که هر جرد الا بری ؛ نگونی طلید ء واین کتاب زابر چهل وچراد باب‌نبادم و بأیپا الکتت باه فویسم ‏ ۰۱۰ 9۰9((ت.. 7ب ۰ _ ۳۳ 7 جد ول فده ۲ ال و سول زه و نو باشرم ج و اس فده پر که و له ما درم 4 وه رای (۱) ل. سفحه 7 «ملرادة ون صفیحة ۲ ه صفجا ۸ سلکز اده» باب اول ت__- پاپ‌باردهم . پابدو از دهم ۱ > یاب سیزدهم . یاپ چپ دهم ۳ ۶ پاپ پاتزدهم , .. باي شانزدهم. ِ پاپ هپزدهم .. یاپ نوردهم ۰ پاپ پیستّم . ۳ ات دک 4 درشناختن ابزد تباره دتعالی : در آفر مش بیغمیر آنورسالت‌آیشان , درسیاس داشترن اژشداو نف ندمت .‏ اندر فروئی‌طاعت ازراه تواناای : درشناختن حق ماد" ژیدر ار اف نی دب از افزدنی هر : از نیت ژ بف از سخن گفتن : دز بزدهای‌تو شیر و ان‌عادل باس ر خود 1 دز ببر گ ز جوانی :در تر تسب ملعام خوردن ۰ در ترتیب لاب خوردن .۰ درمیمان کردن دمیمان شدن 0 ازدر مزاح گر دن در ار ۵ ۳ شطر نج باختن در عشق ورریدن داي تمتع گر ت۷9 در أئین گرمابه دقتن ۱ در نخچیر کردن در جو گان ردن : در کارزار کردن با دشمنان باپ بیست دیکم . درجمع کردن مال * پاپ پیست و دوم : در آمانت نپادن پاپ بیست ز سوع : در برده خریدن پاپ یرت و چپارم * در خانه ر ضیاع خریدن ۶+ پاپ پیست ۶ جوم : در خربدن اسب باب بیست و شثم * در زن خواسئن ته باب پیست و هفتم : در پروردن فرزند ۶ باب بت 3 هشتم : وردوستی و دوست گرفتن پاپ پیست و نم ۶ در اندیشه کردن ار دشمن « پا سی ام ۰۰...: در عفو کردن وعقوبت کردن « باب سی‌دیکم ۰۰۰: در طلب علم دین و قضا و جز آن * یاب سی ودوم ۰۰.۰ درتیجارت کردن باي‌سی وسوم . . , * دز علم طب باب سی و چهارم * ددعلم نجوم وهندسه باب سی ۶ پنجم ..: در رسم شاعری پاب سی ۶ ششم . . : در خنیا گری * باب سی وهفتم ۰۰ : در خدمت کردن بادشاهان پاپ سی ۶ هشنم. . * دز اداب ندیمی باب سبی 3 نم ی در کانییو کتایت کردن باب چپلم لت ایض رارق * باب چول ویکم. ..: در آئین سپپسالاری پاپ چپل و دوم ..: در آئین بادشاهیی 1 مد هه باب چپل و سوم ..: در دهقانیو صناعت کردن پاپ چبل و چپارم : درجوانمردید طریق أهل تصوف و اهل‌صنعت ۱۳۳ محر تنس سس ون تن تست تست تسس سس سس سس تس وس پوس رو ی سس وی ات ۱ در چا لو گه فی<4 1 ۷ غشاو بن‌این معطالي در ثهر ست ۳ عداو بن آنبا در کتای‌مطا بتت ب ]رد و درچاپ‌هاشر عناوین«طلب‌مز بوردرفپر ست بالا با عناوین مطالب در کتاب تطیق داده شد . باب اول- در شناختن ایزد تبارك وتمالی ندان اي ۳ هیچ چیز نیست اربودای ونابودنی وشاید ک4بود که آن جناخته مردم نکشت جناتکه ازست دئو در شناخت آفرید گاد عاقعزي , چه شناخت را دردی راه بست. وحجزاوهمه شناخته کشت . و مت اجا خردا باه شوی 1 نا شنأی شوی و منال شناختن چون منشوش است و شناسنده چون شاش * که تا در هتقوش قمول قش تبود "هیچ نقاش بر وی نقش نتواند کرد . نه بینی که چون موم نش پذیرتر ازستگ است » آژومپرسازند و از سنگ سازند! پس درهمه شناختن قمول شناس است و آفر ید گاد قابل شذاخشت پیست .و لو بدمان‌در خو دنگر درآ فر بد کار عنگی درساخته ک وسازنده رایدناس» ونگرتا درنگ شناخت (۱)راه ساژنده از تو نربایت » که همه درنگی از زمان بودو زمان گذرنده است » و گذرنده را آغاز و انجام بود . و ابن جپانر اکه بسته همی بینی" بند اد خیره مدان وبی کمان باش که‌بند اون کشاده نماند , (۲) و در ۷ و نعمای آفرید کسار انسدیشه ات ودر آفرید گاد اندیشه مکن » که بی راه تر سی بود که جاگی که زاه ثیو ۵ راه جوید ؛ چنانکه پیندبر صلمم گنت: ( تفکروافیآلاء ال ولاشکروا قی داته ) و اگر کرد کار بز بان خداو ند گاد شرع ؛ یند کار ! کستاخی ناه + ۳۳ را دلیری ان شودی که در شداخشت راه‌خدای‌تعالی سخن گفتی * بهر نامي و بپرصفتی که خدایر سا دا موس وان بخوانی ؛ بر موجب عجز (۱) ن صفحدة "و د صفحهغ۱ «ساخته 4 (؟) ن سیف" «یند اوغیره‌ممان وبد لمان میاش» وه صفحهٌ ۱۲ « بنداوخغیره مدآن وبی لمال‌مباش > از باب اول بت درشداختن آ یز دتبارث وعالی دبیچار یی خویش دآن نه برموجب الوهیته دبوییت دی» که خدایرا بسزای او نتوانی ستودن . س چون اودا جنانکه سز ای اوست نتوأنی ستودن » شناختن جون توانی ؛ ا گر حتیقت نوحید خواهی ء بدانکه هر چیزی که در مچاژ است (۳)» در دبوییت صدق است. ۶ هر که بگی دا بحقبقت بدانست اذمحض شرا بری گشت ؛ یکی بحقیقت خدای عز دجل است * بای همه دو ند » 45 هر چه بیشت دو گر دد با نش کت از دو بود چون جسم ؛ با تفرقت دو بود چون عدو ؛ با بعمم دور پود جون صفات ‏ با سوژن در بود جون مبموطات . با باتصال دو بود چون طبم وصورت , با درمقابلةٌ چیزی دو بود چون جوهر وعرض * با یتولد دو بود چون اصل وفرع : با پسکان دو بود چون مثل ۶ شیه * پا از جوهر چیزی چیزی زاده بود چون هیولی وعنصر . با ازراه عدددو بو ۵ جون مکان ؛ با از راه مد در بود چجوي رمان 4 یا از راد سید ۵و یود جون ان و نشان * پرا از راه فبول جیزق دو بودجون خاصیت ؛ یا یش و هم دو بود چون مشکوله تا هستی و یستی ؛ یا حود دو بود چون ضه و ند » ۶ فرق این همه تشان دوئیست » حز از خدای بی‌مانند . و سقیقت انیت کهیذان کز هرچه دژ 0 نه خدای بود ؛ بلکه خدای عز و جل آفریدگاد آن چیز بو۵ » برگ از شٌر لك و شیبه . (۳) ن ی" (هر چیز کی در ۳3 4جبا ست هچ ود ۲ #, در دب هدر تومعال است > و ..... < هرچیزی که درنو مسال است> یاب دوم - در آفربنش بیغمیران و رساات ایشان بدان ای بسر ؛ که ایزد تالی این حپانرا نه از ببر ثیاژ خویش آفرید ونه بر خبره آفرید » بلکه بر موجب عدل آفرید و بیاداست‌بر موجب حکمت . چون دانست که‌هستی به از نیستي و کون به ازفساد و زیادن به از نقصان و تسکو به از زذشت. و بر هر دو نوع توانا و دانا بود و آبچه نشاید بود نکوده بر خلاف دانش خود نکرد وب یا کرد وا نچه کردبر موجب عدل بود بر موجب‌جپل تشاید که بود ؟ پس نپادش بر موجب چکمت آعد جنانکه زیباتر بود بن‌گاشت ِ چنانکه توانا بودکه بی آفتاب دوشنایی ۶ بی ابر بادان‌دادید پی طبایع تر کیب کردی بی‌ستازه تاثیر سل و بد در عالم ی آوردی ‏ اما چون کار بر موحب جلمت ید بی «أسطه هیچ بیدا نگرد "واسطه را سیب کون و فساد گردانید ؛ زبرا که‌چون داسعه برخیزد " شرف و منزلت ترتیب بر خیزد . و چون ترئیب نبود نظام‌نیود , و فعل راز نظام لابدست و ۱ واسطه‌نیز لابد " پس واسطه نیز یدید کرد تایکی ثاهر بود و بکی مقبور ویکی روزی خواد و یکی روزی ده "و اين دوئی بر یکی بودن ایزد تعالی گواه است " پس چون نو واسطه پینی ۰ فرص نه پینی رز بواسطه شگری و ی واسطه نه بینی * ار خداوند امه یی . اک مان بر ندهد؛ تاران بر ژمنن منه . و ار ستاره داد ندهده تاوان بر ستاره هید که ستا ستاره أژ داد و بداد جندان | گاه اش ؟ِ زمین از پردادن : چون مین را آن توان نیست ِ ) که ۱1 3۳ #جورن مین ر! وان نیست 4 ن صدیمه ۸ ۶ جون رمین راآن توان‌نست > ه صفعاً ۱6 < جون زمین دراآن توانست نیست 4 ۱۰ باب دوم - در آقر ینش پغمبران ورسالت‌ایشان تم نوش در وی‌انگنی ذهر پار ورد * ستاره همین حبکم دارد " نیکی و بدی نتراند نمودن ؛ چون جپان بحکمت آراسته شد * آداسته را از رش این لفق نکر درین جپان تا زد وی را (۲) یی از نبات و حیوان و خورشیاد پوشتها و انوام خويي * 4-5 این همه زینتی است از موجپ حکمت بسدید کرده (۳) چنانکه دد کتاب خود عیفرماید ( ما خلقنا السموات و الارض د ما بینهما لا عبین ما خلفنا هما الا بالحق ) جون داستی که آرزد درجران هیج نعمتی به‌پیروده‌تیافریده , تسه ۵ه آن باخب گه داد تعمت و ررزی ناداده ماند . و دادروزيی ۳ که بروزی خوار دهی * چون داد چنن بود * مردم آفرید تا بخودند ب چون مردم بدید کرد اتعامی توت بمردم بود . و م دم را ایدست از سیاست و رتیپ ؛ و سیاست وترتیببی دهنمائی خام برد" (۶) کههر روری خواری که‌روزی ی تر نیب ۴ عدل ورد 4 سیأس زردزی ۵ با بات ۳ ندأند ء و آسن عیب روزی دهنده را بود " که روزی ۳ دانمان و پاسیاسان را داده باشد ,و چون زوزی ده بی عیب بود * زوزی خواد را یی داش نگذاشت , چنانکه درکتاي خود یادکرده است ۰( و ما (؟انصفحه »2۱ تازینت بپنی > ن‌صفعه ۸ < نا زینت‌وی دایینی>ه صفحا ۱ 2 تا ژینت دیرا بینی» وه تازینت و بر آن به بيمیی > (۲) ل صفعة.۱ < که اپن همه ینت است از موجب حکمت‌پدید کرده > ن صفحه ۸ < که این همه زینتی است از موچب مت بدیده کر ده 4 ه صفعهُ ۱5 < ؟ههیه‌زینتی است که باریتعالی بر‌موجب حکمت بدید کرده ۱ ل صایجه ۰ ۶ و مردم را لا رهست أر سیاست ق ی قیببی راه‌سائی شام بود 4 ن یه ٩‏ ۵ فیح ۵ ۱ 2 ومردم را لابدبود از سیاست د تر ایس وسیاست و لر تیب بی‌د اهشمائی خام بود* باپ مدوخ ب در سیاس داشسن [ ژد اور ند تعمته 1 خلت الجن دالاس الا لعبدون ) و در میان مردم مغمبران فرستاد با راه دانشو ترنیب روژی‌خوردن و شکر روژی گذارین بمردم ۳۹ خرن تا آفرینش جبان بعدل‌باشد و تمامی عدل بحکت ۶ تملمی حجکمت بنعمت و تمامی نعمت بروزی‌خواده و تمامی دوزی خواده به بیخامپران راهنمای ‏ که آزین ترنیب هیچ کم نشاید تا بحقیقت راهنمائی باشد * پس چون از سر خره نگری » چندان حرمت و فضیلت که روزی خواره را پنعمت و روژیست ۰ واجب کند که حق راعنمائی خویش بشناهد * واز روزی‌ده‌خو بش نت‌داردو فرستاد گان‌اورا حن‌شناس باشد ودست‌بدرشان زئد و همه سغامیر ان را براست گویگی داند " از آدم تا بیفاهیر ما هحید صلعم . و فرماتیرداز باشد دردین *و در شکر منم تقصسر نکند و حن فرایضش دین نگاهدارد تا نیکنام و ستوده باشد * ۱ باب سرو - درسیاس داشت‌از خداوند اعمت بدان‌ای‌بسر * که سماس خداوند تعمت و احب‌است بر همه خلق ؛ براندازه فرمان نه براندازء استحقاق که‌ا گر همه همگی خود راشکر ساژند » هنوژ شکر باگ جز واز هزار حزوت‌گزارده‌باشند‌بدانکه| ندازء طاعت در شین اسللام نهست بدواز آن خاص‌منعمان‌است و#سد از آن‌عموم خلایق دایبکی از آن‌سه.اقر ادبرزبانو تصدی بدل‌است وددء‌نماز پنجگانه کر اردن و سبوم زور سی رونه داشتن ‏ اماشپادت دلیل نفی اف پر حقدقت هر چه حز ازحق‌است و نماز بصدق‌قول‌اقر از بند گیست وروزه سی روز تصدیق قول داقرار دادنبخداوندی‌خدا. دچون نو گفتی که من ۱ باپ سیوش دارساس داش از سلاو تلا نت بندهام » در بند کی باید بود ۳ خراهی که بنده تو ترا اطاعت دارد؛ توازطاعت خداوند خویش مگریز. واگر بگریزیاز بند؛ خویش چشم مداز ‏ که ۳ تو برندة تو بیتی‌از آن متنت ور نیکی خداو ند بر تو) وبنده بی طاعت عباش ؛ که بند؛ بی‌طاعت خداوندی جوی باشد؛ و ند خد او ندی سو زو دمارد رو ۵ . یت 3 ۳7 بری بندهر اکلو که ین خداو ندیشس آرزو گاه باش که بباز وروزه‌خاص خداي‌است» دز 3 تقصیر سکن کهچون‌در ۱ خاص‌تقصیر کنی »ازعام جهان باز مانی .وبدان که نماز داخداو ندشریمت براپر کرد باهمه شین ء دسی تاذ نماز ست باژ داشت, جنان دان که از همه دین دست باز داشت :دی دلودفآددین حبان جزای گشتن است 3 بدآمی ودر آن‌جبان‌عقوبت خدای‌تعالی» زیثهارای‌پسر: که بدل رأه ندهی که درنماز تقصیر بتوان کرد کها گراز ددی دین بااز ددی‌خرد بنگری» بدانی که قارحه نماز چندستاول | نست که هر که نما فر ره بای | درد تن وجامفاو پاك باشد . وبپر حالی پاکی بهاز بلیدی: «دیگر نماز کن‌از نکیر خالی باشد ؛از آ نکه‌اصل نماز بر تواضم نهاده | مد چون طبم بر تواضم عادت کند : تن نبز متابع گردد » ومعلوع خانابان باشد که ضر که خواهد که تابع گردهی کردد, میت بباان گروه بای کر د ؛ وا گر کسی بابدبختان صحبت دارد» بدبخت شود » وا گر کسی تيك بختی و دولت جوید .متأیع شدژو ندال دولت باید بود ؛ 2 اجماع خر دمادان آنست ؛ که هیچ دولتی نیست فویترازددلت دین‌اسلام وهیح‌امری نیست رواب تر ازاعر اسللام» کر تو خواهی که مادام بادولت و نعمت‌باشی؛ باب سیوم - دز سیاس‌داشتن شداو ند نعست 1۲ خعداو ندان دولت حوی وفر مان بر داز دولتبان باش: وخلاف این «یجو ی تابدیخت تباشی وزنپارای‌بسر! که در نماز سبگی و استبزانکتی ؛ بر نا تمامی د کوع ژ سجود رمطاییت کردن اند نماژ» که‌این نه عادت دین‌دان بود. سل وبدان‌آی سر ۱ که زوژه طاعدست که درسالی تکار باشد" نامر دی و ك تقصیر گردن و خرده‌ندان جنین #صیر رداندادنی ۶و نگر تا گرد یت نگردی:ءاز نجد ماه زونه بی تععب نبود اندر گرفتن روزه و گشادن لو تعصب مسکن ۰ هر که که دانی که بنج مرد عالم‌متعقل روره گرفتند » تو نیز باایشان روزه بتیر( 4۱ باا/شانبگهایو بگفتار جهال دل هیند و آگاه باش 5هایز د تعالی از سیری و تو بی نراوست ولیکن غرض در روزه مپریست‌از خداوند ملك‌برملك‌خویش ؛ وین نه بر بعی أآن «لکستبلکه بر همه‌تن است.یر دست دباي چشم و دهان دگوش و شکم و عورت این جمله دامپر باید کرد تاچنانکه‌شرط است منزه دازی ۰ واین‌اندآمپادااز فجور ناشاست دور دار تاداد روزه داده باشی: بدانکه‌پزر گتر ین کاری‌درروزه | : نست که جه ون‌نان‌دوز بشب‌افگنی» ۳ نان وا که تصرب روز داشتی به نباژمندان دهی تافایدة دنح تو پیدا ۳ و شقهت وسقیت آن یذهستحق سل . وزیتم‌ار که ددین سه طاعت که عام حبان زاست تقصیر روانداری : که بتقصیر این سك طاعت هی ری نست اعااین دو طاعت که بتوانگران مخمو ص است؛ در و عذو بتقعسر روا او ده + شش دراین باب سختن + ات مان تحجه نا گزیر است گفتم . تییوت : ای :هت اد تحت )تحت دا ۳ ادست یرت ی ۳۳۲ ۱۳۳۳۳۳ سس ۳ )دیع ۲ ۱ 3 باایشان بگرهن‌صفعه۱ ۱ ه صفعه۱۸ ی که مت توت تحت تحت تحت تحت تا پر و ساسح خسن پاب‌جهارم . اندر اقزولی طاعت از دراه توالالی بدان‌ای سر! که خداونه عز وجل دو فریضه کرد عنعسان و توانگران راخاص ؛ وان ز فونست وحح » وفر مود تاهر که ر اس بو ۵ یه او را ژیارت کند» و آ تا را که سار ندارند حج نفرمود ؛ نه بینی که در دئبا ؛ معاملدً در گاه بآذشاه هم ) خداو ن_دان ساز توانند گذارد؛ و دیگر اعتماد حج بر سفرست ؛ و بی سازان‌را سقر فرمودن(۱)انه ازدانش باشده کهبی سباز سفر گر دن ازترلکه بود؛ و چون ساز باشد و مغر نکنی؛ خوشی ولذت تعمت دنیاً بتماهی نبافته باشی ۰ که تماعیی لذات دراست 45 نادیده جبی و تاخورده خوزی ژِ نایافته بیأبی ؛ و این جر در سقر نباشد * که مردم سفری جپان دیده و کار آزموده ورود به و دانا باشند ؛ که نادیده دیده باشند و تا شنوده شیو ده باشتد 4 چنانکه بعربی گفته ازد : ( لیس الخبر کالمعاينة) پس | فربه کار تقدیر سفر کرد برخداوندان تعمت تا داد وی دهند و بسزا تعمت او خورند وفرمان خداو ندسبحانهبجای آرند و خانةًاورا زپارت کنند » ودرویش پی توش وبی‌ساز دا نفرمود *چنانکه هن گفتم : رباعي گر پارمرا نخوآندو باخود نشانه وزدرو یشی»هر اچنین‌خوار بماند(۲) هعثو دست و که‌خالن‌هردوجهان درو یغاتر| بخااه خویش و ند (۱) ل صفحه۱۳ < وی‌سازانرا فر‌ودن+ ن مه ۱۳ < وینوابان وا سفر فر دودن4 صرو 4 5 و بی ساژاتر | سفر نمودن 4 رز ۲ وی‌سازان ۳ سفر گردن * (۲) ماندن در اپنجا ب‌عنی< گذازدن» آمده است باب‌چپارم ب انشل افردثی طاعتازراه توانائی ۷ و بدان ای‌سر ؛ که اگر دزردرش جح کند : خودرا در مرلکه ا نداخته باشد > کدهر درویش که کار توانگران کند " چون سمازی باشد که کار تندزستان کند وداستان او بداستان آن‌<اجچی مای . ات شنیدم که دقتی دئیس بخارا قصد حج کرد : و اومردی بانعمت #- و در آن قافلد کت ازو مستظیر تر نبود دزیادتر از صد شتربار او مبی کشود ند ؛ درعماری اشسته خرامان و ناژان ؛ و قومی از درویش و این بااة مر [ه بودند » جون نزدبك غرقات رسد "درویشی یی ول » بای برهنه و ند کجعه ۲ بأیپا آبله شده : او را بان پاز و تن آساش بدید ؛ زوی بدد 95 و گفت. وقت مکافات حجز ای من ز نو هر ده یکی خواهد بود . وتو دز آن تممت شمیر دیا دمن درین‌شدت: آن رئیس گفت, وقت مکافات حاشا که خدای عز وجل جزای من چون جزای تو دهد ؛ ۳3 بدا نستمی که مر[ وترا بایب‌گاه ت خو آهد. بود , هر گز دربادبه یلمد می » دردیش گفت + چرا؛ تولگگر گفت : هی به فرمان خدا آعدم تو لاف فر مان مد؛ » هر آبخوانده‌آند) من‌عپمانم وتوطفیلیء, حشمت طفیلی چون حشمت مپمان کی‌باشد : خدای‌تعالی یج ات ان را فرهود و درو شانو| ان (ولاتلقوا بایدیکم الی التبلکة ) توبی فرمان خدای عزوجل بهبیچاد کی ۲ درراد به آمدی وخود دا درمپلکه افگندی > بافرمان برداران‌چون‌برامری کنی» هر که باستطاعت حج کند داد تعمت داده بود و فرمان خدایب‌های و س چون ترا ساز حیج باشد ‏ در طاعت تقصیر مکن , وساژ حج پنج چیز است : مکنت ومدت وحرمت 3 امن و داست ۰ چون‌از ۱۹ باب چپارم بت آندر افز و نی‌طاعت آژراه‌تواناگی ینها بیره یافتی » چهد کن بر تمامی و بدانکه حج طاعتی است که هیچ گونه بر تجدبزد جون 3 ۱و بدانگه خدای تم گوت دهند گان را متر بان خودخواند و مردم ز کوت دهنفه دار میان‌دیگر قوم ؛ چون بادشاه است دد میان رعبت ؛ که روژی ده او باشد و دیگران زورزی و از و بدانکه خجدای تعالیی گادر است بر آ که ها مر دمان ۳۹ باشند ؛ اما مت چنین‌بود * که بععبی ی باشدت ژ بعضی دوش ۵ تامنز لت و شرف هردمان دید 2 و بر تران بیدا شوند ؛ چون بادشاهی که يكث غلام دا روزی ده قفوم کید کر اینغلام که روژی ده باشد؛ زوژی‌را بخورد و ندهد ؛ از خشم بادشاهایمن نود بوذ » همچنین آ کر ملعم روزی بشورد وز کوة دهد 4 آز خشیم خدایتعالی‌ایمن نتواند بود , وز کوغدرسال بکیار ست برته فريضه اما صدقه آفزویی طاعت است : !گر چهفر یه تیست؛ امادر ءر وت «عردمی است جندانکه «یخواهی هیده و تفصبر کر » که هر دم صدقه ده دز آمان خدای باشند و اسمنی از خدای تعالی غنیمت‌باید داشت ؛ وز نار باد برتو * که در تباد سیج وز کوة دل بفث ندادی و تگومی که دو بدن قر در ده گشتن و نان و موی چبدن چراست ای شا دینأر تیم دیاز چرا بابدداد » و از گاو و دوسفند و شتر چه‌میخوآهند؟ و قربان جرا کنند ؟ از اینجله دل‌باك دار * و کمان‌سر که هر چه توندانی . آن بر تاش که خیری‌خود أ نست کهتو ندانی وماندانيم * بفرمان برداری‌خدای عز وحل مشفول باش , ترا باچون و جرا فادی نیست ء چون فرمان خدای تعایی بچها آوردي؛ حقي عادر و ید بشناس * که فر مان خدای تعالی است . باب زنتجم - در شناختی حق مادذر ش پدر بدان ای سر ! که آفرید کار چرن خواست که جهانر | | یادان دازد ‏ اسیاپ سل بدید کرد وشهون حائور بدر و مادر را سب دحود فرزند گردانید , بس بموجب وجود, بر فرزند داجب است بچای آوردن حق ابشان, و تانکوفی بدرومادرراً بر من جح است:ایشان‌را عرض شپوت بود و مقصود ته من بودم؛ که برون از شهوت ابشانرا بسیاز شفقت است و بسیار تحمل کرده اند .حق کمتر مادر ویدد اتب کواسطه ان و اف کر و مس باند که ید6 آفربدگار خود را حرعت دازی » واسطه زا در خورد آن حرمت دار ء و فرزند مادام 45 خورد باشد, از حي دراه نمودن و از مپر مادد و پدر خالی نباشدء و خدای عزو جل اینپا دا آدلوالا مر میگوید ؛ و بيكگ قول در تفسیر چنین خواندهام » که لوالا مر مادران و,دران‌اند؛ که حققت ۳ بتازی‌دو است هم فرمانست و هم کازست. و اولو الا مر آن به د که او را هم فرمان بود و هم توان ۰ بدا ژمادز دا توانست دص ای یسیع مادر و بدر خوار مدا که آفر ید کاز عر آسمه : بحق بدر و ماد بگیرد » میگویند که از امیرالمونین علی دضي‌الة عته , ازحق مادد و بدر برسیدند گفت ؛ که ین ادن که یر ۵ تعایی دز مرگ بدرو ماد بیقمبر صلعم نیاده . گفتند : چه‌نوع + فرمود, هه ۳3 یمان روز کار پیفمبر صاعم ز یافتندی * بر پیغمبر صلعم اجب بودی ؛ ایشانرا! برتر از خود نشاندن و تواضع کردن ۶ فرزندی بنمودن» آنگاه این سخن ضعمیف آمدی که گنت ق ولد آدم ولافخر ) پس بدر ومادر را ۸ ۱ باب بجم ای شتاختن سح بلر وعادر اگر از دوی تین شگری, از دوی مردی خود نگر , که پدر و مادر تقاستو با تیکی واصل برودش #واند , چود‌ددحق ابشان مقصر باشی ,چنان تمابد که تو سزای هیچ نيکی تبستی : که ان کس که اوحن شناس لیسگی اصل نباشد (۱) نیکی فرع راهم قدر نداند ؛ با تاسیاسان» نیکی کردن از خیر کی باشد ؛ توتیز خی رخودمجوی. وبا بدر دهادر خود چنان‌باش که از فرزندان خود طمم داری ,زیر | که آنکه ازتو زاید » همان‌طمم دارد که تو از بااثر داري . که مثل آدمی جون منل‌موه است ومادر و پدر چون درخت + هرچند درخت دا تعپد پیشتر کنی * جیوه نیکوتر دهد * جون مادر و یدر را آزرم بشتر دأری » دعا و افرین ابشان درحی تو زود مستاب گردد و بخوشنودی خدای عر وجل نزدیکتر باشی ؛ وزینپار که از حهت هیر ایت؛ مرگ بدرنخو آهی که مر ۳ هدر 2 بد ی آنچدر ذِ دی‌تو بوذ ؛ و رسده که روزی«4-و ۳ تس آن‌دسد که‌در کب بخوشش دوزی افزون بگردد , که گفته [زی, ( الرزق دالجد لا بالکد ۳۹۹ ۳1 خواهی که ازیبر روزی از خدای عزو حل خوشنود باشی ؛ بامداد پکسی نگر که حال‌او از حال :و بتر باشد تادایم از خدای عزوجل خوشنود باشی آکر بمال» دردیش باشی » دران کوش تا بخرد, توانگر باعی »که عرد از توانگری برتر باهد. که بشرد ساوسو وت مس مت اک مسسدساات ساهه ۱2۰۱ تحت تم تچ و ری و سح در تست نوکت تاد ۰-۰-_-0._۰ 2( 2ح(2(حظحشخشضشضً(ظ(«ظ۰_ح_- ۰۰( ۹۹ ۰۹ ۵۹۵۵ .۱ (۱)ل . صفقصه ۵ < که اوح شناس اصل نباشد کن. صفعه ۱۷ ۶ که وی حي شناس امل نیکی نباشد > ه . منحهع۲ < که اوحق‌شناس‌نیگی اصل نباشد > (؟) ل. صفعهٌ ۱۵ 2 رنج برخود بسیار مثه *ن. صفع؛ٌ ۱۷ «ر نج بسیار برخود منه > ه , صقحه ۲۵ ظ نج بسیار بررخویشتن منه> باب‌ششم - در افزو نی گهرآذ افزو نی هتر ۱۹ عال‌توان ساخت و ازمال خر دنتو ان‌ساخت , وحاهل ارمال زود هعاس‌شود ومال‌خردمند(۱ )دزد تتو اند برد ۳۳ و آنش‌«لااه زتوائد کر د ۲ پس‌اگر خرد داری هنر آموز* که‌خرد بی‌هثر چنان باشدکه مردمی بی جامه و شخصی بی صودت و کالیدی بودیی جاني, و گفتهآ ند:( ۱ دپ صوره المقن ) . ساب شم - دد افزونی هر از افزدنی هنر بدان‌ای پسر ؛ که مردم بی‌عنر مادام که بود * بی سود بود بچون درس مغبالان که تنه دارد وساءه‌ندارد : ثه خود را سود داژد و ته‌عیردا. و مردم با نسب با اصل اگر چه بی هنر باشد (۲) از حرعت داشت مردمان بی‌بپره نباشد (۲) سر آن‌بود که ۵ گپر دارد )۲ و نه هدر > اما جید باید کردتا| گرچه اصیل و گوهری‌باشی ؛ بتن خود گوهر باشد که کوهر تین از کوهر اصل بتر . چنانك گفته اند: ( الشرف بالعقل و الا در لا تلاح هه وا بزرگی خرد د دای در است نه گوهر و تخضه را د بنامی که مادد ویدر نهند همدأستان مباش: که‌آن نام‌شان بو3 ؛ نام أَن بود که‌تواژ هنر بر خود نمی : با تام هد و جرد اموسی رجعفر راباستاد فاضل یاحکیم(۳) کامل‌افگنی» ا گر مردم بااصل‌ر! کوهر (۱) ی عقل خرد مند. و دلیل اینست که در ن مفچهً ۱۷ آمده است: < وخر درا دزد نتوان بردن #ودره, صنعهه ۲ وخردرا دزد نتواند برده (۲)ل, مفعه۱< باشند ‏ نباشند»ن صفحا(۱ < بود نیاشد > ه . صنیه ۵ «باشنه , ناشند هو شمل (دارد) درسه جأب مفر د امدهاست, (۳)ال. صفحكٌ ۱۳ دحکرمی»>» ن صفعهٌ ۱۸ ه صفحٌ ۲۵ «حکیم» ۱۰ باب ششم در افرونی کپر ازافزونی هنر هنر تباشتد ؛ صحبت هیچ کس را تشابد. > وهر که در وی آین‌دو وهی بیابی» چنگکدروی‌زن وازدستسگذاد(۱) که همه کس دابکار آ ید. بدان‌که از همه هنرها بیترین هنرسخن گقتن است؛ که آفرید گاد حل حا((۸ اژهمه فر یدهای‌خود: | دمی را بپثر | فر بد(۲ )او آدعی که‌فزو نی باقت تشر حانوران» بده چیز یافت که دز ره آوست؛ مج ازدرون و رنج‌ازبیرون, بنج نبان چون | ندیشهویاد گرفتن و نگاه داشتن ونخیل کردن و گنتار » وآن پنج ظاسر چون سمع وبصر و شم ولمی ودوق » واز ین جماه » | نچه دبک جانوزان داست (۳)نه برین جمله است , که آدمی بدین سیپ بر دیگر سجانودان داتشاه کام+_ از شد ؛ جون‌این بدانستی, هتر موز وهنردبانی عادت آن ,که زبان تو دایم همان کوید 13 شا داني . که گفتهاند : هر که زاز بان خوشتر هنر سشتر؛ و باهمه هن رجهد کی تسخن بر جا گوتی (غ)ء ات سخان شوب گویی (ه) و زه برجا بو ۵؛ رشت نماث راز سن کارافز آی خاموشی کزبق که سیفن بر سود همه زیان باشد » سخن کهاز وبوی هنر نیاید ناگفته به .که حصکماسخن ۳ تمئیل به مین کر ده‌اند که ازوی‌مستی و کیفیت وه ما نماد در نیاز ار تحتحصحححح خحت ات تم سح ت- تحت کد. ست تسم : مج ت ما سا زر ویو ینوت بت سس زب سس )۱ لس وه ٩‏ نید اد * و اه فده از ۲و در زار (۷) ل صفحة ۱۹ذبرتر آدمي آفر بد» ن صفحه ۱۸ ۵ . صفعةً «۲٩‏ آدمی دا بپتر آفرید > (۳) ل صفیعه ۱۹ < جانور راست ن صفحه ۸ «ج‌انودان داعست + ه صفعه 1 ۲ < جانورانراست > ( ۶ ) ل مفعحهٌ ۱۷ < وی > ن صفحه ٩‏ « گسویی » ه صفعاً ۲۳ ۳ (ه ال صفحه ۱۷<«خرب گوگاه م صفحهٌ ۲۶ «خوب دوئی > پاب‌ششم . شزر ارو ی گهر از افزو ی هتر ۳۱ تیه نا سکوب کوش( ۱۱۱ واز کنتار خیره برهیز کنی(1) و چون بر سندجز وت مگوی(۳) وتانشو اهندل(ی) کس رانصیصت مکن ژیند مده خاصه آتکس دا که‌بندنشنود» و برملابندمده »که گفتهاند * (النصيعة پین‌الملا تقریع )گر کسی ۹ بر آمده باشد ,گرد راست کردن‌او مسگرد که نتوانی » که درختی بکدی بر امده وشاح زده وبالا گرفتهه حجز به بریدن ونر اشیدن داست نگردد. وچنانکه بسن تیکو بخل نکنی» کرطاقت باشه بعطای مال بشل هکی ؛ که هر دم فُر یفته مال دشتر شوند که‌فر یت سعن ؛ واز جای تپمت ژده به پرهیز واز یار پدا موز بداندیش بگریز ز بحو یسشسن درعاعط مشو(ه) خودرابچائی‌نه کها گر پجوبند هماتجاساینت تاشرمسارنگردی» وخود دا(د)از | نجاطلب که نباده‌باشی تاباز یابی » و بقم مر دمان شادی مکن تامر دمان بقم و شادی نکن وداد بده ناداد (۱) ل. صفحهٌ ۱۷ «نگوی» ن سنعةٌ ۱5 ه صفعته ۲۲ «مگوی؟> (۲) ه صفعحهٌُ ۲٩‏ < کی> وقاعده ایست که بمدازژ نپاو وتا که بمعنی‌زنهار است : فعلضارع منفی بای نپی‌نیز استعمال میشود < آقاي عبداعظظیم قر یپ > سنگی بچند سال شود لعل پاوه ز ار تا بيك نفسش نشکتی بسنگه د گلستان سعدگ چاپآقاگ قر یپ صفح؛ ۳۰۲ ی جمله و واژ کفتار الخ > عصلتت است. بر سی له 2 وزنهار سجن تایر سده الخ > (۳) ل صفقحهٌ ۱۷ < نوی > ه صفحهٌ ۲۰ «دمسگوی» (ع) ل سفیحهٌ ۱۷ < نخوامد» نِ صنحه ۱٩‏ و ه صفحه ۲ < نو آهند > (۵) بغود »ءغرور مشو (<) ه مفجه ۲۷ < ومال خودرا + ۷ باب ششم - در افزو نی گهر از افزدنی هر پیابی: وخوب گوی تاخوب‌شنو کی واندر شوزستآن‌تخم مکار که بر :دهد, بر مردم تاسپاس نیکی کردن, فخم بشورستان درافکندن باشد»دنیکی از سر اداد یکی دریع‌مدار و نیکی آموز باش که گفته اندء (الدال علی الخیر کفاعله اه بدان که‌نیکی کنندهو فرماینده "ده بر ادرآند که‌پیو ندایشان‌ر! زمانه نکسلد » ویر نیکی کردن پشیمان مباش ؛ که حزای تبکی ۶ بدی هم‌ددین جپان بتو دسد. و چون باکسی نیکومی‌کنی: بشگر, که دروقت نیکوئی کردن » هم چندان داحت که بدان‌کس دسد ؛ در دل تو راجت خوشی نیت 8 وا گر با سی بدی لنی» هم جندان نیم که بذوررست در دل تر شجرین وگرابي ی بلشد ۰ چون بتینت بنگری » بی جر نی نود تجح از توبکس پرسید" بی‌خوشی نواز نود احت‌بکس نرسد؛ پس درست شدکه مکافات نیکی و بدی هم دداین جپان پابی پیش‌اذ آیکه بدان حپان‌رسی. داین سخن و اتواند شد که هر که دزرعمر خود با مسی ۳ وبدی گر ده است» داند که من بدین سین بر حتقم : سس تاتوانی نیکی از کس ددیغ مدار ؛ که آن لیکی یك روز بر دهد . حییانت چنان‌شنودم که در آن‌روز کار که‌متو کل خلیقه در بقداه بود؛ اورا بندهُ بود فتح تام ؛نیکیضت روذبه وهنرها وادیپا آموشته متو کل اورا پفرزندیپذیرفته» این فتح‌خواست که آ شناه کردن بیاموزد» وملاحان‌اورا پاب ششم - دد افزونی گپراز افزونی هثر ۲۳ فنون‌شناوریسی آ موختند :(۱) داردردجله‌بر آشناه کردن(۲)دلیر نگشته بود؛اما چنانکه‌عادت کود کانست؛ آزخودمی‌نمود که من | موختم؛بلگروز تمپا بی استادان با شناه کردن رفت ست هیر فتءفح دابگردانید» قنح داش که توت اهد آ مد»(۳) با آب‌بساخت وخودراسست گذاشت » و پردوی آب عمر فت تا از دیدء هردم نایدید گشت » چون عبلفی رفت »بر کنارژدود سوراخپای آب‌خورده‌بود () ناگاه آب و را سوزراخیا دسانبد) حپد کر ده سود را در یی از ان سوراخها افکگد ۲ وه باخود کفت؛ تا تدای (د) نعالی‌دا درین چهسکمت است ؟دراین ساعت بازی‌سان ب هائیدم : ژهفت‌شانه روزدر آن‌سو راخ بماند؛ روز ارل متو کل را خبر کردند که فتح غرق شد ؛ از تخت فرود اعد و بر خااه (۱) ل صفیة ۱۸ < وملاحان درفنون‌شناوری مي آموختند» ن سفحهٌ ۲۰ < ملاعان باوردند واورا دردیله شتا کردن هبی آموختند4 ه صفجحه ۲۸ خ ملاحان را بیاورردند واورا اندر دجله شنامی آموختتد 4 (۲)ل. صفحه ۱۸ ۶ واو دز دیله آشناه کردن» ن. . صفجه ۰ « وبرشنا گردن» ه نیمه ۲۸ < وبر آشنا کردن > (۳) ل صفیجة ۷۱۸ «با آب ی نخواهد آمد > ن صنیع ۲۰ «باآب دیستاهه تیاید» مه . صفحد۸؟ < سر کشی‌باآپ سنده‌نیست» () ل صذسهٌ ۱ < بر ثنار#رود سور اخها بودآب خورد > ن صفیعه ۲۰ 2 بر کنار ذجله سور اخپا بود > ه صقحه ۲۸ (< بر نار آب سوز اخپاي آپ خوزده نود (6) ل. صفعهٌ۱۸ <بنشست "ا خداگ» ن . صفسهٌ ۲۰ < و آنجا نت و باخود گفت که تاخداگ #ه صقیعه ۲۸( و آسعا گفت باضود جداي > و دتاآ» اينچابسني «عاقیت» آمده است < آقاگعدا لعظیم‌قر پپ» ۲ باب ششم - در افزرنی‌گهر از افزونی هنر تشست وملاحانرا بخواند و گفت : هر که‌فتح راعرده بازنده نزديك من 91 د* هزاردینازش(۱)بدهم. وسو کندانغااظ یاه کرد که‌تا | نراپدان حال که‌باشد نب‌ارند و اور 4 بیتم طعام تخورم ‏ ملاحان در دحله آفتادندو غو طه و ترد نل. وطلب میکرد ب تاسعر «شفت زور ء از علاحان ند بدأن سوژاخ ترسیت ) ۳ دد بل ؛ شادهانه‌شد : کشت بر وم سماری آزم» برفت و یش متو کل آمد و گفت : با امیر الموٌء‌ئین !گر قتح را زنده ییارم مرا چه دهی ؟ گفت د پنج هزاز دار ند بدهم : ملاح گت : یافدش » زنده بیادم . سمازي برد د و فتح زا زنده آوردنه .متو کل آنچه ملاح بذّیر فته بو ۵ بداد و زیر رات : درخزننه رو از هر 4 رت ۲ مك ممه بدزه بشان دی ۲ آ یاه کشت : طعام رید که گرسنه‌هشت شبانه روزست فتح گفت : با آهیرالمومنن ! هن سیرم ؛ متو کل گفت: مک ار نش فتح گفت : مرادد این هفت زود هر دود ده‌بان بر طیقی نبا می‌آمد ؛ هی تیش ت۲۳ وار آن دا بسك گرفتمی ۳ بدان زند کانی عیکردعی وبرهرنائی ی بو 3: 1 محمدبن[لحسن الاسکاف ( متو کل فررمود که منادی کنید ,که ان مرد که نان دور دجله ع ی انداخت کیست؟ پبار ید" بگوتید که‌امیر الموهنین با توتیکوگی(۲)خواهد کر ده رود دیگرمردی پیات و گت : منم که نان دردحلها نداخته ام » متو کل گفت: بججره شمان : کشت : بدا شمان 4-5 نام من برددی هر انی تسشته بود [ محمد بن‌ألسسن الاسکاف ) گفتند : این نشان درست است ۰ نت گاه است که این نان در دحله می‌افکنی" گفت : یکسال است »گ4تند: غرض (۱) ل . صفحهٌ۱۷ < دینار» ن _ صفحا۲۰ «دینارش» « .ِ. ۴ ل . سنج ۱۸ دتیکوی»> ن.صنع ۲۱« تیطولی 6 ۵ صوحا ۹ «نبکی> باب ششم - در افزونی گپی اذفژو نی هشر ۲ تو اراین‌چست گفت: شاه ده بودم 45 9 و ودر آي‌انداز که‌روژی پر دهد ؛ متو کل کفت: | نچه‌شنودی کر دی و أنچه کردی ثمر ده آن یافتی» آررا بردز بخدات بنج باره دم ملک داد و أنْمرد برسر دنهپاي خودیرفت سوت محتشم گشت ؛ تارمان القایم بامرالنء که من بحعع دفتم وایزدتعالی هر | ژبارت‌خاندٌ خو دروزی گر ده فرز ند زاد گان‌آن مردرا دز داد دیدم واین حکایت آزبیر آن شنیدم. پس تا توانی از نیکی کردن میا سای‌و خوددا به نیکی کردن و لیکو کردادی بمردمان تمای . دچون نمودی : بخلاف آن میاش؛ بر بان؛ دیگرمگو وپدل» دیکر مداد * تا گندم نمای جوفروش نباشی و دد همد کار ها داد ازخود بده * 4 هر که داد از خود بدهد از دار مستخنبی باشد . و اگر غم و شادیت باشد * بانکی گوی‌که او دا تیماد غم و شادیته باشد. و دزد ۶ اندژه و عم وشادی یش و ۳ مکن و بپر نیا و بد ؛ زرد شادمانو اندده کین مشو ۹ ین فعل کود کان باشد . و بدان باش که بپر معال از سال خود نگردی * که اهل خراد بر حی و باطل آرحای تشوند. و هر شادی له باز گعت آن بقم است؛ آ ثرا شادی مشمر . و بوفت تومیدی امید وآد تر پاش و نومیدی رادر آسد بسته دان , و آمیدر! دز نومیدی * و حاصل همه کار هاااز حبان بر گذشتن دان ۰ وحق‌دا منکر مشو گر کسی باتو بستیهد؛بخاموش بو دن‌ستیپش اودا بنشان*و حواب احمتان»خاموشی دان.و رنج هبچکس ضایم مکن د همه کسرا بسزای حي بشناس » خاصه حق قرابت خویش. و پیران قسلهٌ خود زا حرمت از * که رسول صلهم گفت (الشیخ فی آلقلة کاننبی فی‌الا مة ) ولیکن بدیشان‌مولم مبای * تاچنانکه هنرشان ۳۹ باپ ششم - در افزونی گپراز افروئی هذر ی بيني + غیت ایفاترا سرانی دید :و اگر از سکانگان تا آنهن‌شویه بمةداژ نا ایمنی ۰ خودرا از ایشان ایمن گردان . و برثا ایمن؟ بگمان, ایين میاش + که زهر ان نوش دازو خوردن ءازنادانی بوذ » به خرد و هذر مردهان نگاه کن "گر بینی که اذبی خردی و بی هثری نام ونان پدست توانی آوددن؛ بی هنر و بی خرد باش »و گرنه ۰ هنر آموز. ۴ از آموختن و شنودن > نرب مدارنا او بت رسته باشی . ۶ در عیب و هثر هنرعندان‌نگر ‏ که افع دضرر ایشان‌چیست ؛ دسود وزیان :| کیهاست ؟ا نخاه فم‌خویش از آن‌میان جوی . و از آن(۱) چیزهاکه مردمرا بز پان نز ديت گر دافت؟ دون تام وی 2 . خودد افرهنک * ۶ هر آموختن تادن ده و چیزی که ندانی یاموز »که سقراط # ۱ > هیچ کنجی بمتر اهر نیست وهیچعز تی بزز گوام تراز دانش نیست و ه«.یج پیرایهبهتراذشرم نیست دهیچ دشمن بدترازخوی‌پدنیست.پس آموختن‌را وقّت بیدا مکن چه هر وفتء هر حال که باشد بایدکه یکساعت از تو نگذره که دانشی نیأموژی . دا ثر در آ نوقت دآنائی حاضر نباشده از ناد انی‌توان آموخت از | نکه بپرهنگام که بچشم‌دل ۳ نادان‌ن‌گری د بسارت عقل بروی‌گماری* آنچه ترا ازوی تایستدیده آ ید + بدانی که آن تباید کرد * چنانکه سکندد گفت : من منفعت نه آزددستان یافتم بلکه بیشتر اژ دشمنان بافتم » از انچه اگردرمن فعل زشت باشد ‏ ای سا و یا تسس یس ] م تسف ال ۳ _ ست تسد ات ۳۳0۳۳ ۹۹ ل صرفیده ۰۶۰ < بدان > و بتقدم و تأخیر و اختلافی در عیارن , در ن صفحه ۲۳ ده (ست « از آن دور باش> ودر ه صفع؛ ۳۱ < و دور هر از [ اجیز 4 باب ششم - درأفزونی کهر آذفزوثی هلر ۷ دوستان بر موجب شفقت ببوشانند (۱) تاصن ند نم از تشم بر موب دشمنی که دارد بو , ومرا معلوم شود (۷) آن فمل بدا از شود دور کنم»پس آن نف ازدشمن بافتهباشم. توتیز آن‌دانش ازنادان | موخته‌باشی ندازدانا. و بر هر دع و احیستجه بز ر کانو چهفر وتدان*هدر وقر هنگ آمو تین که اقرونی برامنال بفسّل و هنرتوان بافت. جون درخویشتن‌هنری‌بیتی کدو امثال خودنه بینی؛ هممشه خو درا اتردن تربینی 2 مردعان نیز ترا افزون تردانند ازهمسران بقدرفضل وهنر تو. و چون مردعاقل بیند که او دا اترونی نیاد نده جرد کند تا( ۳) فاضل تر و هنرمند تر شود. و طر گاه مر دم چنین کند () دیر نباشد که ید کواد تر از هن کی 33 ودانش جستن برتری جستن باشد بریادان و هانتدان. ودست‌بازداشتن ازعنر نان خرسندی برجپل وفرومایکی است؛ و آموختن هنرو تن‌د! فرسو ده‌داشتن؛ تیلت سود‌مند لست ) که نفت2الد - کاهلی سا ن باشد. دا گرتن, ترا فرمان‌برداری‌نکنده(ه) نياک | سوده‌نشوی» ذیراکه تنت از کاهلی و دوستی آسایش, ترافرمان نبرد؛ از نکه‌تن مادا تحركه طبعی تست دهرح ر کت که تن کند؛بقرهان کند نهیمراد وهر گز خ تو نخواهی (و) ل سفحاً ۲ < پوشند» ن . صفحةً ۲۳ » ه صفحه ۳۲ «پپوشانند» ( ۲ ) ل صفع ۰ ۲ < مرا معلوم کند > ن صفحه ۷۲ < بگوید تا مرا معلوم شود > میفیعه ۳۲ 2 بگوید و مر آمملومشود» (۳) ل صفحهٌ ۲۰ ۶ که تا4 ن , صفحه ۲۲ ه صفحه ۴۳ :1» (ع) ل صفحهُ ۲۰ ه صفعهٌ ۳۳ د کنند» . ن صفحهٌ ۲۲ « کند» رع) صفیة ۲۰ < وا گر فرعان بردارگ نکتد > ن صفحه ۲۳ , ۵ صفیحه ۳ ار و آگرتن ترافرمان برداری ندید ۲۸ باب ششم - دوافرو نی گپر ازافزونی هثر و تفر ماگی» ۶ را | رژوی کار کردن تباشن (۱) بس و به‌ستم» تن‌خود زا قر مان بر داز کن «شپر » او ز | بعلاعت ار؛ که هر که سین خود ۴ مطیم نتو اند گرد , اد داار هر بپره نباشد. و چون تن خود را با موختن و فرمان بر داز گردی؛سللاعت دوجپانی( ۲ندرهنرش‌یابی. سر مایه 0 اندر دانشو اهب شی د بارسایی و راستی و باك دینی 2 بی آزادی و بردبازی فشرم سازی شناس . اما حدیث شرع ی ا مره کفتها بد؛ ( ابا منآلاپمان)ابسیاد حاي‌باشدن که مر بر فرشم و بال گر دد : جنالن شرعگین هباش کهاژشر م درمیمات تقصبر وخلل دراه باید» که بسیادحاي باشف که پی شر هی باید کر دتاغر ضحاصل‌شود. شرعاژفحشی وناحوانمردی و تاحقاظی و دروم راید داشتن؛ ۳ از ژنتار و کر دار صالاح‌شر م و همچنانکه قرف رن تسه ایمان اس پ‌ توأئی (۳) ۳۹ تن ی حتای سر ۵ وی شمر ی پایث داست و بعجث بصو اپ و هی باید 9 که کته اند : مدمه تیکی سر عم است و هقدمه لگ بسشر می - اما تاداتر | مردم مدان و هثر من دا دانا شمار. و پرهیز کادبی دانش راز! هد مدان ؛ و بامردمان نادان صحیت مدار * خاصه بنادانی که بندارد 5ه ۳ ِ سعیلی خوت سیر سید سس ۶ صیحت در با مر ۳ یکونامسکن» 3 ازسحیت‌نیکان» مردثب‌کو نام شوه 4 ۵ جمی که زدعن کنیع به گل با بنفده آمیزی و چند گاه که با ل یانششه باشده اوزا کس (۱) ل صفیعهً ۲۰ «آرزوی کردن نباشد » رن صفحهٌ ۲۳ < آرزوی‌کار نیکنه 4 ه صفیده ۳۳ < آرزوی‌تار کردن نماشد» (۲) لِ. مفییه ۰۲۳ ۵ هیده ۳ دوجبان* ۳ ِ, صفعه۱ ۲ <و بی نو ای > ن. صفعه ۲ کر صفیدة 6ب نوائی > باب‌ششم س هر فزوئی گپر از افزونی هنر ۲ رو کنجد تخواند مگر روغن کل با دوغن بنفشهازبر کت آن‌نیکان؛ کردار نيك‌دا ناسپای مشو وفراموش مکن . ونیازهند خویش‌دا سر باز عزن) که‌ارراهمان رنج‌نیاژمندیتما بود. و خوشخویی(۱)اومردی‌پیشه کن و ازخویهای‌ناستوده دور باش وزیان‌کارمباش؛ کهتمره زیان‌گادی‌نباژمندی بود و مره نبازه‌ندی فرومایگی . جهد کن تاستودة عاقلان باشی وستود؟ حپال نباشی :که ستود عام و حاهل, نگوهدة خاص بود ء چنانکه در حکایت شنودم ؛ حئایت چنین گویند که روزی افلاطون نشسته بو از حملهخواص آن شیر * مردی نودیاگ‌او آ مد یب مرأزهر نوم سا اس هت تاج . 9 لش آن‌مران گفت: ایحکيم افلان‌ر درا( ۲ )دیدم که‌حدیت تومیک و دو ترآ بسیاز دعاو نا گفت که‌افلاطون عردی بزر کواد : و هر گر بمئل او مردی تبه ده است و تباشت ‏ خواستم که ِ« او بتو رسانم ؛ افلاطون چود‌این سخن بشنید دلتتک شد و آن مرد گفت , ای حکیم ! ترا از این سعن‌جه رنجآ مد که چنین گر بان شدی؟ اقلاطون گفت. ای خو اجه مرا ازتو هیچ دنجي نرسید » لیکن مرا مصببتی از این بتر چه باشد که حاهل مرا بستایه و کادمن اودا سندیده تباید ؟ ندائم که من کدام کاز جاهالانه کردم ؛ کهبطیم او نز دیکست و اورا خوش آمده است تا از ان کار نو وبه کنم اینعم؛ عر | از انس که ستودء جاهلان باشم و همددین‌هعتی ایو حکایتی دیکر یادا مد : ۱1 ) ل فیح ۱ 1 2و و شوک تن محعفةه و | د و خوشدو یی 4 ه. #- و هو شیعو ي > ِ ۳ (۲ ال سفحه ۲۱ «مردیرا» ن صفحهع ۲ وه صفعه ۰ ۳«فلان مر در !»> ازسیان حکایت بایدکه آن مرد براي افلاعلون معلرم باشد , ۳۰ باب ششم - درافزو نی گپر از افزوی هذر حیئابت محمد کریا دازی دوزی می امد باقومی‌از شا گردان شود » دیوانٌییش ایشان! مد و گفت: هیچکس نیکونیست مگرمحمدز کر بابودر دری او بخندید. محمد ذ کر یاچون بخانه آ مد مطبوخ‌افتیمون (۱)فرمود وبخورد » شا گردانش پرسیدند که چرالین مطبوخ میخوری ؛ گت از بو خیرغ آن دیوانه» کها گر او از حملهُ سودای خودحزوی درم ندیدگ: در زدی هی نشندیدی "که گفته انه : ( کل طیر بطیر هح شکله ) . ود یگ رتندیه نیز یه کنو از حام خالی مباش و لیکن بکباره‌چنان نر۶مباش کدتر | از ارهی بضور ند و یز سجنان درشت عیاش 45 هر گزت بدست تتو ال آوردن. دیاهمه گر وموافی باش ؛ که بمو افقت‌از دوست و دشمن غرض حاصل توان کرد. دهیچکس دابدی میاموز که بدی آموختن دو+ بدی ی واگ کسی» تاه تر ایباژارده توحید کی تا آو راتازازی. که خانه کم آزاری در گوی عر دعیست ؛ بشکه‌اصل مردمی کم آزادیست ۹ اگرمردی» کم | زادباش ومردم باید که در آیینه نیگرد,اگر دبدارخوب دارد ؛ بابد که کر داراو چون دیبداراو سوب بود؛ا گر روی شود راذشت بینئد : باید که تک پیش کند: کا کر زشتی کنده زشتی بر ذشتی‌افند دیس ناخوش بود دوزشتی ببکجا. وازیادان موافق تصیحت پذیر دبا نا صحان‌خود هر وقت بخلوت باش . وچون‌این سخنان که من باد کردم بخوانیو بدا نی سل وهن خود غره عشو وسنداد که هجدچیز دانستی. (۱) دوایی‌است مسروف وآن شکوفة نیاتی باشد که سعترمیماند 5وفت صرع و[ نانع است. «بر‌هان قاطم چاپ ن کترمجمد مني > باب ششم - درافزو نی گپر از فرونی‌هنر ۳۹ وخودرا از جملةٌ نادانان شمار؛ که دانا ا ناه بامی که بر نادانی (۱) خویش داقف باشی : چنانکه در حکایت شنیدم که , دحا بت پروز کار خسرو بسرویز اندر وقت وزارت بزدجمیر » رسولی آمد از روم ؛ خسرو بنشت چنانکه رسیم ملو لد عجم بود و رسول را بار داد و میضواست که بار نامه کندکه مرا وذیر داضت گن تسین تون با وذیر گفت + ای فلان , همه جیر ها 1 در عالم است نودانی ؟ بزدجمور گفت :من‌ندانم ای‌شخدا بگان حپان؛ خسرو ازآن سخن طیره شد و از رسول خجل کشت , پرسید : 4٩‏ پس همه چیز که داند ؛ بزرحمپر گفت : همه چیز همگان دانند و همان هنوز ازهادر نز اده اند . تن کف تفت زا ار جمم داداشس ی دان ( ۲ ) که چون خود را نادان شناختی » دانا گشتی و دابا ۳ باشد که بدا زد که بادانست ۶ عاجز . و سقراط پادانائی خود میگیوید: که اس هن نترسیدعی که بعداژ من ؛ بر گان اعل خر د در خی کت و کر که سقراط هم« دانشی‌جپان‌دا بت بار دعوی کرد؛ مطلق بکفتمی که من یج ندانم و عاستر م. دلیسکن نتوانم گفت, که ارمن‌دءوی پورگ اش . ابو شکور بلخی خودرآیدانش ستاید مییگوید : یسب تا بدانجا زسیده دانش من که پدانسته ام که نادانم. سپس سب (۱) ل. صفعهٌ ۲۲ «ادانای» ن. صفحه ۲۰ ه. صفحهٌ ۳۲ <اداتی> دراصل نود (۲) د . صفعة ۲۳ < دار ه . صنجه ۳۷ «دان4 ۳۲ پاب ششم - دد|فزونی گهرازفزونی هنر پس بدانش خود غره ءشوا گر چند دانای, و جون شغلت ببهٌ ناهن چند توا کفایت گذ اردن آن باشد » هستبد برای خود مباش :که هر که هستید بر ای خود باشد ؛ هميشه بشیمان بود . داز مشورت عاز مداد 2 بای ان عایل و دوستان مشفق عشوزت کن ,که باحکمت 2 تبون عحمد صلعم 4 بمداز آ نکهآمو ژکار و ساژندة کار شدای عز و حل بود او را قرمود که( وشاورهم فیالا مر)(۱)یامحمد,بالینبسندیدگان وباران‌خود «شورت گن ؛ تدبیر بر شماو نصرت بر من که خداوندم . و بدانکه رای تن به جون رای يلك گس باشن و بتک چشم آن تتو آأند درف 45 دو چشم پیمف ) نه بینی که چون طبیبی پیماد شود و بیه‌اری بر دی دشوار گردد؛ اعتماد بر معالجدٌ خود نکند؛ طبیبی دیگر آرد؛ پاستطلام رای‌آوتداوی خود کند وا گر چه‌ازو کمتر طبیبي باشد ؟ وا گر هم حسی تر اشغلی افتد؛ تاچار از جرتاو , شش و دنچ نن ومال دزیم مدا گر جند دشن وحاسد تو باشد کها گر اورا در فریاد رسیدن تو کاری بر آ یداو رااژین دنت زهاگی (۲اشو دو راشف که آن‌دشمنی بدوستی دل‌شود؛وچون مر دعان سفن دان سخن الم تو آینده‌ایشان راحرمت دار و بایشان‌اصان 3 تابر سلام تو حریس‌باشند که ناکس ترین مردم آن کسی باشد که بر وی سالام نکنند . و جون بامردمان سخن گولی ؛ ترم عباش »45 عردم ۰ ایکونبود »که مردا گر چه حکم باشد. چون نرم بود ؛ دس( جح اص دمح اس تحت تس ارس تست ات سس سب ری ِ«ٍِ بیج ۳ شاوزهم فی‌اله" و ۳ ۵ حرخعه پار۳ ن‎ 1 )٩( فی‌الا هر‌يا‌هند» و این دوعبایت تعر.ف واشتیاه ظاهردر آبه است , ن صقیحه ۲۷ 2و شاو رهم فی ال مر 6 و این مطانق نع نم‌قر آن‌است. (۲) ل صفع ۲۳ زرهاگ» (۱) ل صفحه ۳۵ «دانا4 باب هقدم کت اّ ماگ و ید درستعی گفتن ۳-۳ کیت او 7 ارت دٍ سخنا2۶ ز ازژ نقیی یه لب * بس شرط سین گفتن بدان که چگونه بود. باب صفتم - از یلك وید خر سح آفنی ای بسر؛ سخن کوی باش #لیکن دروغ گو ی‌مباشزخود وأبدروغ گوئی معردف مکن و براست گوگی معروف باش تااگر دقتی پشرودت دروغ گوئی داز نو بذیر ند و آ چه گوئی‌داست گوی(۱)اماداست‌پدر وخ سائند مگری؛ کهدروم بر است عاننده به که وت بدروع جانبد * که‌این دروخ مقبول بود و آن داست ناعقبول دپرهیز کن تاچنان نیفتد که هرأبا امیر اپوالاسو ار( ؟)افتاد: حتابت به نذا نکه ۷ ن بر وز کار ]در برابوالاسواز شود بن الفصل 1 لب شا که رز رت بازا میم > بغزأ ۹ رفتم* که عراي ند سای بسیاز گر ده‌بودم : اس مت مات پیز سود (۱) ل منعه ۲6 <گویتی» ن صفحه ۲۸ ه صنعهٌ ۳۸ < گوی> (۲) <ا بوالاسو ار یاا بو السوار شدادی شاوورین فضلون. پکی‌از پادشاهان او آن و ار هنستان‌در فر ن چم هجرگ؛ مقر اوشپر کنچه‌بود ؛ واورا جنکپاه سیار با آژافنه وروم بودهاست ودرسال اه فجرگ در گذشت > رجوم شود به لعتنامةٌ دمعدا صفسةٌ ۳۷۰ و کتاب شهریاران کمنام سومین بخش » تأْلیف کسروگ. » 53 مالفا صولوهه دادن طآ ممتقتااه ۰ وه ده ۸ ۷ جُد در اصل نود باب عفثم - اژ نيكك وبد در سغمن گفتن وخواستم که‌غزای روم نیز کر ده شود. وایه الاسواد مردسأکن ور دماد یود و بادشاه بزر 5 پاسپاس دعادل‌وشیهاع وفصیح بیش بین‌وچنان‌بود که ملکان ستوده باشتد همه جد بود و نه هزل. جون مر ایدید پمیارحشمت وی ی من جواب همی دادم سخنهای من‌او داب‌ندیده مي آهد» بسیاز کراعتها کرد و نگذاشت که باژ کردم ؛ و از بی که‌اسان میگرد من نیز دل بلپادم رچند سال بکنجه «قیم شدم دپیوسته بطعام وشراب در مجلس‌او حاضر میبودم داز هر توع سخنان از من میپرسید, تایکروز سخنعچایب هر موضم عیرفت , هن تم بر وستدای 5 ان دهست فش اما ده دورست ی زبان که لا جر رو تنل 5 حردهی رها بنف دیکی‌اد یشان سبوی خالیگرفه , ازبیش همی‌رود وبراه همی‌نگرد *کرمی (۱) سیز است نز زمینبای آن دد , ه ر کجاز آن کرم ق بیند ار زاه 0 همی کند تا از 1 ن زتان که آب‌دارند؛ کسی‌بای بر آن‌کرم نید 019 یکی‌بای بر آن‌کرم بنپد و ان کرم درذیرپای ادبم‌برد: آن آب که درسبو پرسردازه » فی‌الحال گنده شود چنانکه ببایدر یخن ددیگر پاز باژ بایه شتن وسیودا شستن و آب ازچش مه برداشتن " چون‌من این سخن بگفت» آهیر ایو الاسو از ر وی فرش کرد وروی 9 چند رود باعن نه بر آن حال بود که پیشتر مودی : تاپیروزان دیاممامن گفت : امیر از آن حکایت دتجیده‌است و گفت فلان‌مردی اء, بر جایست» چرا باید که بامن سخن چنان گو بد که با کود کان ؟ دویند ۲ بس‌هن‌دز حالی قاصدی از گنه ی سیستو ون سسسس و سپ سپس تست سسکت: و رصح ۳۳ ۳ تن جح ٩ )۱(‏ منها ۲6 دکرمه ن سفما ۲۹ , م سنع 5۰ «گرمی» باب دفتم از تی و ید در سین گفتن ۵ ۳ بگرگان فرستادم و محضری‌عتدفر مودم کردن » بهپادت قاشی دخطیب 7 وعامای آن‌تاحیه بر آن‌سمله که آن‌ده بر خایست ق حال آن کرم همچنان برقر از است. دچپازر صاه ساست و درست بگرده . و ا محضر بیش ابوالاسوار بنیادم و بخواندم ؛ او تبسم کرد و گفت: من خوددأتم که از حون تومر دی » درو غ گفتن تباید » خاصه ددبیش هی اما آی‌زاست چرا باأیث گفت» که پا عرأد روز کار ببایدیرد وفتتریکواهی ممارف ان دیار آوردن نا ان‌راست را ازتوقول کنتی ؟ اما بدان‌ای ید ۱ ِ یکی ند دی اسمت ونه گفتدی , در ترهم دان‌تمیوهم گفتنی دیگی کف می امست و تهدانستنی؛ #۹ دانستیی و نه گفتنی . آمانا کف ی و نادان. تنی» سختی است کهدیین‌را زبان دارد, وایکه هم گفتنی ات و هم دانستتی ؛ سبعنی باشد که درو لح دين و دا بشد هم درآن جبان و دنجین بکار آید از گفتن زرشمو دلب آن , که شده وشنو ندهز | هت ار باشف : وا نکهداستتی ۱ نست که عیب هحتشمی باعیب دوستی ترامعلوم گردد وبا انطریق عقل با از کارجران ترا زوی‌تماید که آن نه شرعی بود؛ که ۳ بخوئی خیم آن همتشم ترا از فاا رن دوستی بدان‌بیو ندد و یاییم شور وعوعا شود, س‌ابن سخن دانستنی باشد و نا دفتنی ,و أنکه ۳ است 9 نادانستنی : سختی است که در کتاب خداي عز مجل ودر اخبار سول صاعم و 0 علو ۶ که علما را در تاویل ان آعمیت و اخالان باشد 4٩‏ اگردز تاو بل دل نهسندد ‏ خدای عز وحل [ورا بدان نگیرد . اما اژاین چپارنوع که گفتم؛ برترین آن سخن است .که همدانستنی دهم گعتنی آمست. وهر بات اداین چبادنوع سخنانر أ دو زوست: ۳ باب فد - از ثبكب رش درسیعن گفتن ۳ هر وفت که سخن بمردمان نماگی* بر وی تیکوتر بنمای تا قول افتد و مردمان درحه (۱) تو بدانتد» که هرد نهانست درزیرسشن . چنانکه بتازی گویند (المره مخبوه محت لسانه ) و سخن باشد که چون یکی گوید» شنودنآن » روح دا تیره گرداند؛ و همان سغردأ بعبارتی دیگر بتوان‌گفت * که روح را تازه بگرداند. حیقابت نان شنو دم که هارون الررشد خوا بی دید ان حمأه که ستداشت همه دندام‌ای او از دهان بر ون افتاده یامخاد ععبری راپخوا د و از تعیبر آن خواب برس( مویر گفت : زندگانی امیرالمز تین دراز باد , همه اقربای تو پیش از مومیرند چنان‌که بعداژ تو کسی‌نماند* ها رون گفت ‏ ممرراً صد‌جوب بز نند * که ای کذاد گذابدین دردنا کی سخین در دی عن بگفتی * چون اثر بای من س#مث بمیر ند اینگاه باکه باشم و عمبری دیگر دا قرمودا وردد و از خواب باز گفت * معبر گفت: بدین خواب که‌اهی رألهمنین دیده است-دلیل کند که خداو ندرا زند گانی دراز تر از حملة اقربا باشد. هاردن گفت: (عذا فی طریق‌العقل واحد) تعییر از آن یرون نشد ء اما از عبادت تا عبارت بسیاد فرقدت . این هر دزا صددینار یداد . حکایتی دیگر شوو6 ٩‏ اه داوم بای کشت 4 آهتا النادرة لاترد . یت تحت تس نک تست تّ سا تس تا تست مت (۱) در ل صفعه ۲۶ ظ درجه > باپ هفتم - ازتيك و بد درسخن گفتن ۳ جات جنان شنو دم که مردی با غلام شود خفته برد وعللام را گت : کون اذین سو کن ؛ علام گفت : ای خواجه ؛ این سخن‌دا آزاین نیکوتر توانکقت ۰ آن مرد گفت : چه گونه گویم + غلامکفت ؛ چنین کویک؛ روت بدان که ! در ردو سخن #رضبکیاست» تا جنان‌عبادن زشت ۳ باشی. أن مرح گفت : شنودم و ترا آزاد کردم 1 پبسی بشت وروی‌ستشن ساند دانست و آنچه گوئی‌بردی تسکوتر گوئی تاهم سخن گوی باشی دهم سشن دالی. | کرستخی بو وتداش چه‌تروچه‌ان هرغ که‌اوراطوطی‌خوا و کهاو نیز سخن گوی‌است اماستن دان‌نیست. و سخن گوی باید که هرچه اوبگوید؛ مردءایرا ععلوم گردد تا از جملا عاتلان باشد ؛ و اگر نه " چنین بپیمه باشد مردم بت . اما سیخ | بور ک‌دان ۰ که از تن سخن امد و هرسخن 45 داتی ؛ ازجایگاه سجن ددیع مد ار ۳ نا ار ضایع همکن + ی بردانش‌ستم نگرده‌باشی؛ اما آ نچه کوئی داست گوی *(۱) با دعوی بیمعنی مياش و اندر همه دعویپابرهان بیثتر شناس و دعوی ,تر (۲) ودز علمی که ندانی دعوی مکن راز آن علم نان مطلب * که غرض از آن علم و هنر حاصل توانی کردن چون بدانی وبدانچه تداني بچیزی نرسی . (۱) ل صفعهٌ ۲۷ < گویی » ن صفحهٌ ۳۱ و ه صفحة ۶۳ < گوگ > (۲) نب صفجه ۳۱ ه صبجه ۳ < برهان کمتر شناس در دعوک یت > ۳۸ باب هفتم - از نياگ وید در تن گنتن کات چنین گوبند ؛ که پروز کاد خسرد؛ ذنیبه نزديك بزرجمپر آعد وازومسئله رسد مگراودر آن ساعت ی نداشت : گفت نمیدآنم» زن گفت : چون نمیدانی ۰ نعمت خدایگان‌بچه میخوری؛ بزدجه‌پر ففت د بدا نجه دانم و بدانچه ندانم » مللك هرا جبزی نمیدعد و ا گر نمیدانی پیا وازملك بپری . دیگر در کار ها افراط مکن و افراط شوم دان و دد هبه شغلپا میانه باش م, که صاحب شریعت ما عیفره-اید: ( خیر لا موراوسطیا ) ودر سجن کفتن وشذل گذازدن ۳ سنگی‌عادت کین . واگر اذآن گران سنکی و آهستگی‌نکوهیده گردی * بپتردان که آزشتاب زد کی وسیکساری ستوده گردی . وبدانستن‌راژی که تعلق به نبلگ و بد نو ندازد * رشبت عکن رحر باخو رشین رازخودسگوی "وا گر 9 : آن‌سخن را بی‌از ان» راز مثعار , ودریش مردمان ۳ راز مگوی" که اگر چندان اندرون سخن‌نیکو باشد * از بیردت گمان زشتی برند " که آدمیان پیشتر بایکدیگر بدگمان باشند ودرمر کاری سختی هدت بانداز: مال‌دار وهر چه کوئی‌چنان گوی(۱) که برراستی نو" سخن او گو اهی‌دهد.ا گر چند به نز دمكک‌مر دمان‌سخن گو ی صادق باشیی. وا گر تغواهی که خود را بستم هعیوب کنی در یت چیز گواه عشو ؛ نت اگر بشوی " وفقت کواعسی دادن احتر از مکن . و عرسخنی 4-5 گوینه بشنو * و لیکن بوقت کاربستن شتاب زده مباش " دهرچه گوئی سوت سس تست سس لو وت (۱) ل صفحهٌ ۲۷ « گومی > ن صفع ۳۱ و دصقعهً 4۳ < گوی > پاپ هفتم - از نيك و بد در سغن گفتن ۳۹ ناانديهیده مگوی *و اندیشه را بر گفتار مقدم دار تا بر گفته بشیمان نشوی * کی آدیشی دوم کفایت ‏ واز شنو دن طیح سخنی ملول هشو > افرت بکار آ بدا گر ثه نی » تادرژسخن برتو بسته تشود ور نپار سرد سخن مگوی " (۱) که سخن سردتخمی‌است که ازودشمتی‌روید. ۳ گر دانا باشی > خوددا نادان شمر تادد ۳۷ ختن برتو کشاده کر دد و هیچ سجن را مش کن رهستای تاعیب وهتر آن (۲) معلوم تو بگردد وسخن یلا نوم گوی با خاص و عام تااژ حد حکمت بیرون نباشی وبر مستمع و بال نگردد ؛ مگر در جائی که ازنو سخن گفتن دا دلیل و حججعت اشنونی؟ آتبگاه سفن زا بمر اد ایشان 4 * تابسالامت !مان هر قوم یرون آئی ۴۲ اگر چند سخن دان‌باشی از خود کمتر از آن‌تمای تا بوقت کار و گر داد پباده ثمائی . و بسیار دا گ گوی باش ۵ بسا کر کم دان * که کمتهانن ؛ خاموشی دوم سلامت است ۶ تسیا کقان دوم بی خردی » از آنکه مرد فشاز گوی؛ | گر چند خردمد باشد * مردمان عام * اردا از حملْه بی‌خردانٌ دنه وا گر سی‌بی‌خرد باشد" چون خاموش‌بود" مردمان عام) ان خاموشی اور ااز حمله‌عتلدانند. و هر چند پالو پادسا باشی * خویشتن ستای مباش " که گواهی توبر ت و کس‌نشنود وبکوش تاسنودء هردمان پاشی نه ستود خود.وا گر چند و بع ‏ سس ۱۳ (۱) در ل صفحهٌ ۲۷ < سرد مسگوک» ن صفعه ۳۷ و ه صفعه 2۶ «وسرد سفعرن میا > (۲) ل صفحه ۲۸ < عیب و هتر » وان صفحهٌ ۳۷ < عب و هتر آن > ۵ صفجه 4 < عیب و هنر ستن ) 5 یأب ققتم نب از نی و بت بر ستجي کشت مان دانی » آن‌ گوی که بکار آیدتا آن سیون بر ئو و بال نگردده‌چنانکه آن‌ءلوی زنگانی را شد (۱) یط ات شنو دم که‌بروز قارصاحب؛ ببریودیز دهان, مردی فقیه‌ومتشم از اصحاب شافعی دحمهالة * سفتی «مذکر ذنگان و جوانی علوی بودپسر نش ژنگان من کری کردی و بیوسته مبان این‌هر دومکاشته‌بودیو برسر کرسیبکدیگر داطعنهازدی . دوزی آن جوان بر سر کف نز پپر دا کفر خواند, آن تخیر بذاو زسیست ۰ آن پیز ادا بر سر کرسی حر امز اده(۲) خو اند آن خیر ندویر دند, أرحای بشدوقصد ری کرد بیش صاحب ازآن پر بگله دقت ۳ بگررست و گفت : شاید که در روز ار چون تو" کسی فرزند دسول دا حراهزاده (۲) خواند اصاحب خ کین ققق کیز فرش اه و آن‌یر را بخواند و بمظالم بندست‌بافق) و سادات و گفت : ای شیخ ؛ تومردی ازجمل امامان شافعی * مردی‌عالم و بلب دوردسیدة: نشاید که فرزند دسول را حرامزاده خوانی » اکنون این که ۳ درست دار و ا گر نه عقوبتی کم که سختبر از آن بباشده با خلق تدآراعی رتی بود دکسی‌دیگر این بی‌ادبی نکند» چدانکهدرشرع (۱) در ل صفحة ۲۸ < چنانکهآن علوی ژتگائی داگفت > ن صفسه۳۳ « چنانگه بر آن علوی زئخانی شد 4 ه صفحه 4۵ و «چنانکه برآن علوک زنگانی ۰ (۲) لِ فیم هبار ۷ حر امز ده > ئ ید۹ ۳۳ هد ییا <حرامز اده> باي هفتم - از يك و بد درسغن گفتن ۱ اج است. یر گفت: ددین‌سخن‌درستی گوامعن"این‌علویست بر نفس شود به ازین کواهی‌عخواء* آما بقول‌من اوحلالز اده با کستوبقولاوحراهز اده است . صاحب گفت : بچه معنی ؟ آن شیخ گفت : همه اهل زنگان دانند که نکاح بدر و عادر او, هن بسته ام و او بر سر کرسبی مر! کاقر خواند : اگر این سخن باعتقاد گفت» تکاحی که کافر بندد درست نباشد و بقول او بی شك حرام زاده باشد. و[ ثربی اعتقاد کقت ؛ دروفگوی باشد؛ و قرزند سول دروفگوی نبود» جناناك خواهید او دا میخو انید بيشاك ازین دو بيك چیز بباید ایستادن ۰ آن علوی خجل شد و هیچ جواپ نتوانست کت ء و این سخن نا اندیشیده بر وی وبال شد . پس‌توسخی گوی باش زه باوه ی که یاوه گوئی(۱) دوم دیوانگی است. دبا هر که سخن گوتی: می‌نگها سحخن تر اخر بدازهست بانه اگر مشتری یابی میفروش ۰ اگرنه *آن‌گوی که او را خوش آید :اخربداد تو باشد . و با مردمان مردم باش و با آدمیان (۷) آدمی . که مردم دیگراست و آدمی دیگر ‏ و هر که از خواب نفلت بیدار شد» باخلق چنین زندگانی کند که من گفتم ۰ تا بتوانی‌از سخن شنیدن نفورمشوه که مردم از سخن شنیدن » سخن گوی شوند ؛ دلیل بر او آنکه اسر کوداء اژ مادر ژاید و او رادد ذیر مین برند و همانجا برودند ومادد و بدر و دایه با از سخن دگویند و سخن کسی اشنود ؛ جولن بزر ث (۱) ل. صفعهٌ ۲۹ «یاوه کوی» ن. صفجهٌع۳ دیانه گنتن» د. صنسه 45 دیانه گوگی > (۲) ل. صفح ۲٩‏ دوبادمي» ن, صفحةٌ ۳4 ه صفحه ۳ <وباآ دمیان» "2 باپ هفتم - از نيك وبد درسخن گفتن شود لال بود و هیچ سخن نداند کفت 7 بروز کار دراز می شدود ؛ آنگاه ببآموزد ؛ دلیل دیگر !که » کودکیی که از مادر کر زاید (۱) هیچ سخن نتواند گفت . و نه بینی که همه لالان کر باشند؟ و حکما گفته اند : ار بند حکما شنیدن * ملوك دیده خود دا زوشن کذند » که سرمه وتوتیای چشم دل» حکمست ؛ پس سخن اين قوم دا بگوش دل باید شنودن و اعتماد کردن . و ددین سمخ چند سین وب باد آهد از كفته نوشروان عادل » درین کناب باد کردیم ۲ بتوانی کار بندي ؛ که کار بستن ند های آن بادشاه وأجب باشد جنایت ج چنین خواندم در اخبارخلفای گذفته که مأمون خلیه بتر بت نوشیر وان عادل رفت؛ اعضای او دا بافت پرتختی بوسیده ۶ تالک شده , و بردیوارخانه خعطی‌چند باب زرنوشته بخط پپلوی . مامون پفرمود تا دبیر ان بپلوی‌دان بباززدتد و ان‌نوشتا را تر حمه کردند بتاژي, بش( تازی درعجم معرف شد. اول أ نکه تامن‌زنده بودم* همه بندگان خدای عز و حل ازءدلعن بهره‌ندبودند وهیچکس بخدمت‌من نیامن» که‌آزرحمت هن بپره نمافت. اکنون چون وگت ساحجز ی آمد؛ هیچ رازه تدانستم از این که این سخنان را[ بر دبوار نویمم ۳ ار کش بزبارت هن آ ید ؛ این لها بشواند و پداند و باد گیرد و کار بندد : تا از هن محر وم تهیا بل باشد ۲ ات ات ال و از ساسا ان ما دس سس مت سا مت مس ۳ (۱) لٍ صفعه ۱٩‏ <از مادر ژاید) ن صفحهٌ ۳۵ 2 اژمادر کرزاید > م صفعهً ۶۷ د«بادر زاد کر بود4 4 در اصل نبود باس ششتم - در نند هاي اوشیروان عادل با سر خود اول کفت : تا روز و شب آینده ورونده باغد از گردش کارما شلفت مدا وت گفت : چرا مردمان از کاری بشیمانی برند * 1 گر از ان کار بشیمانی برده باشد ؟ دیگر تفت " چرا آبمن‌خسید یه با بادشاهان ات دارد ؟ دیگر گنت : چون زنده شمادد ی خود را که زنه گانی او بمر اد از نود ۱ دیگر کفت : چر ادشمن نخوأنی ی را که حو آنمر دی خود را در آرار )۱ مر دمان داند ؟ دیگر کفت : لو دوست نخوآنی 9 3 دشمن ددستداد تو باشد ؛ هت و ی وروی دوستی دا شاید و نه دشمثی را ؛ دیگر گفت : ری از و که خود را دابا داند و نادان باشد :و دیگر گفت : داد از خود بدء تا ازداور هستخنی باشي : دبگر گفت تیا گر سل تاج باشد و51 رخواهی که راز تو دشمن نداند » با دوست مسگوی * دیگر گنت ؛ هر بزر گ که خود را خرد زکارد : بزر گ‌زمان باشد » دیگ رکفت . مردم پی قدر را زنده عشمر : دیگر گت ۱ ۳ خواهی که بی تنج تواتگر باشی » پسندیده کار باش * دیگرگفت : بگزا مخرتابگزاد نبایدت فروخت دییگر گفت: از گرسنگی مردن‌به که‌بنان‌فر ومابگان‌سیر شدن دیکر گفت: بپر خبال که ترا صورت بندد » پر نا معتمدان اعتماد من بر آزمعتمدان اعتماد هیر * دیگر گفت : : بخویشادندان کم ار خود محتاج بودن » حصیبتی عظیم دان ‏ که در ار من 1 به که از غود زنبار خواستن » سس صص. سر دز و ی سس اي سس اب سس سس با سس سا سا ۳7۳۳[ (۱) ل. صفح۳۰ «درسر آ زار بتشدیدراءد(سرگن. صعج ۳۷ «در آ زار ه , صفحه 5۸ < آزار 4 4 یاپ هثم در بنده‌ای توشیروان عادل با پسر خود دییگر گفت : فاسق متواضم آن جهان چوی ؛ به که پادسای متکیر اپن جپان حوی , دیگر گت : که تسادان تر از ان عر د شور ٩‏ و4 دیع ک یمپتری دسیده پیند * درد هم‌چنان بچشم کپثری نگرد , و دییگر گفت : جرهی بزدگتر از آتن نبود» که بچیزی دعوی کند که نداند و انگاه دررشگوی گردد» دیگر گفت : فریفتة ا نکس مباش که پافته بنایافته بدهن , در حران ؟ فر وعابه تاه کت تاش ۳ رده حاحتی بود و بتواند روا گر دن و که ء دیگر گفت : هر که از تو (۱) و ۳ * آر زا نو ععن‌ژر تر اد آن ی دان > که ان سفن بو ژزساند دیگر کفت : بخداژند «صیمت عریز آن درد رسد که ترا گنک بی فایده ۳ دارد ؛ رک گفت : از خودآزند ژبان بیان ۶ ۳ ذیان مند تر بود * که او زا دیدار چشم ژبانکار بت دییگر گفت : هر بنده که او را بخر ند و هر دوشند ) آژاد تر از آانکس دان . که مدشن ولو باشد ؛ دیگر کت : طی دید ۲) ۰ اه روز کار ار را دا نکند؛ هیچ داتا دا در آموختن ار (۳) رنج تباید پر ۵ > دیگر گفت همه جبز را از تادأن نکاهداشتن : از آه او زا از تن خود.: دبگر گت : ۳ خواهی که «ر دمان ت گوی آو بانند » تو عردعان‌را نیکوگوی باش » دیگر گت : ! گر خواهی که رتچ 07۳777۲۲۳۳۳۳ )۱( مس فجوه ۱ اون تسود ۶« نرا4 ه : صرفیده آ یگ 2 تو> 93 هب شه ۱عر سیر ا» ن. صفیوه ,۳ < هر کد> ۵ صفعوه و۵ «هر لسن 4 (۳) ل. صنید* ۳۱ «در آموختن > ن. صفجا۳ ه مه 9۰« آموزش‌او باپ هشتم - در بندهاف توشیروان معادل با سرخود ۰9 بر مس سس و بجای عردمان ضایم نگردد » تو رنج مردمان ضابم مگردان» دیگر کفت : اگرخواهی که از دنج دوز باشي ؛ تاد اف دییدر کفاش ار خواهی‌که ژندکانی باسانی گندانی» دوش خویش بردوی کار داب دیگر گفت : گر خواهی که ترا دیوأنه سان نشمرند . آنچد نیافنی ی ی : ا گر خواهی که با برو (۱) باشی : آزرم را 9 : | گرخواهی که فر یفته نباشی: کار ناکر ده بکرده ۳۹ ۰ دیکی گفت َ اگر خواهی که شرم زده تگردی » یه تاره باشی بر هداز ؛ و اگر خواهی که س تفای نو بشندند ۲ ذیر دستان را بالگ دار » دیگ رکفت : اگر خواهی که از بشیمانی دراز ایمن گردی» بپو ای دل کارمکن » دیگر کفت : اگرخواهی که (۲) ازبزر گان باشی ؛ زوی شود را در این کسان بین ؛ دیگر گنت : اگرخواهی که از شماژ آژادگان باشی؛ طمع دا دردل خود جای مده" دیگ رکفت : ! گرخواهی که از داد گرآن باشی» زیر دستان را بقدرطاقت تب‌کودان وا گرخواهی که بدلت حراحتی نفتد ؛ که بیبح هرهم بهتر شود ء با هر دم نادان مناظره ؟ کن » دیگر گفت 5 خواهی که قدر نو بجای باشد ؛ قدر سرده‌ان شتا ی گت گر خوام ی که سنوده تر مردمان باشی اب۳9 عکن» ۳۹ خواهی که برتر از مردمان باشی * فراخ نان و نمك باش ۰ دیگ رکفت ار خواهی که از : 2 ش خلقان دورباشی » آثرهای ایشان دا ستاینده (۱) ل . صفیحه ۳۱ یا یرو * ان صفعة ۱۳۷ ۵ صرفیية ۰ ۸ با ۲ بروگ (۲) ل. صفعهٌ ۳۱ «خواهی‌از» ن.سفعهة ۳۷ ه. صفعٌ ۵۰ دخوآهی که> بِ باپ تپم - در بیری و جوانی تن كت کت | گر خو هی که در دل س‌مجبو ب بأشی:<3 وهردمان‌دا از تو نقور تباشدةد سخی دا بمراد مردمان گوی » دبگر گفت : اکر خواهی که ژبانت دراز باشد » کوتاه دست باش, این بود سخنبای نوشیروان عادل , چون بخوانی * اين لفظپا را خوارمدار؛ که این سخنان بوی ون و بوی مات هیا بد , که سین <که‌است رسخن ملوله > و اکنون آموز که حوانی , چون 9 ۰ ترا خود بشنودن و آموختن بل و حکمت حاحت نباشد » که بران را ود روز کار آموخته باشد . اب نهیم - دد پیری و جوانی ای پسر: هرچند جوانی + پیر عفل باش * نگویم که جوانی مکن لیکن حوان خویشتن دار باش و ار حوانان بزمرده مباش که حوأن شاطر تیکو برد حنانکه ازسطاطالیس گوید : ( الشباب شعبةمن الجنون) و یز ازجوانان جاهل مباش ؛ که از شاطری بلا نبخبزه و از جاعلی بلا خیزد . وببره خویشی بقدر طاقت از دوز کاز جوانی بردار , که چون بر شدای (۱) خرد را تتوائی گرد و چنان‌که آن سر کشت : که چددین سال حسرت و عم خوردم » که چون پیر شوم خوبرویان مرا نخواهند " اکنون که ببر شدم من خود ایشان زا نمیخو اعم و ۳۹ خود خراهم تر یبد . و هر جزد که حو ان باشی, شدای عز و حل فرام‌وش ک- تست تست سس ایا ی سم بت + .. . بل ي. صدح» ۳۹ ه . صفجه 9۱ ظ ومردمان از تو تفور نباشند > و ظاهر | «نفود * بطم‌نون در نسخه ایوگا, مصدر عر بست بمعنی طمتلفر شدن 4 و ذتقور> بقتح‌نون در دو تسه دیگی صیف میالع عر بیاست ۱۱ نه سعد ۲۲ ۵ صفعةً ۵۲ «شدگه ن, معا ۰: دشویه بات کوک رای ۷ مکن و ازمر ک ایمن‌مباش اکه مر گت نه جوان داند ونه پیر , چنانکه عسجدی عیگو بد : یت مر گ به پیری و جوان‌نیستی پیر بمردی و جوآن زپستی جات جد حکایت کنند که در شپر دی درژی» بود در درواز؛ گودستان د کانی وت و ور دز یخی | و پشته بود 2 هوس ان داستی که «#ر جناز که از دروازه یرون شدی او هک در آن کوزه انداختی و هر ماه حسابان بگردی » که درین ماه چند کس‌مرده‌اند و کوزهرا هی کردی و باز سنتگ افگندی. نا هاه و , تابرین روز گاری ۳ ۳ و آن درری بمرد, هر دی بطلب درزی آ مد و خی رش نود که درزی بمرده است , جول در د کان بسته دید «مبایگان #بر! برسید که درزی کجاست ٩‏ شمسا ره کت ؛ درری تمز در کوژه تاد آما ای بسرهشیاز باشر بجوانی‌غره مشوودرطاعت دمعصیت, درهر حال که باشی , خدای عز و حجل را باد کن و عغو میخواه و از مر گ می‌ترس » تا جو درژی نا گاه در کوزه نیقی با باز کناهان ع و رنه تاسیت: 3 خاست با جوادان مکن » با پیران نیز مجالست دار و رفقان و ندیمان بی قح ان دا دار ء که اگر از عستی, جوانی‌محالی گوید ؛ مر ترا آگاه کند ۰ که بیران چیز ها دأنند که جوانان ندانند اگر چه غالب جوانان بر پیران خندند » از آنکه پیران را محتاج جوانی بینند ۸ باپ ثهم سب در پیرگ و جوانی بپدین سیب بر پی رن پیشی جویند و بر ایشان پی حرمتی کنند ؛ | کرچه بر أن در آرژوی جوانی باشند » حبوانان نیز مك در آرژوی سری باشند . شاید که دریابند و شاید که نبابند . دچون نیکو بتگری ؛هر در حسود یکدیگر باشند ؛ اگرچند جوانان خود دا داناترین همه کس دانند * زنبار ؛ از طبع چنین جوانان میاش * پیران دا حرمت دار و با پیرآن سخن بگزاف مکوه که جواب پیران و عاقلان ؛ سخت باشه ۰ حگا بت شسدم 13 مر دی صد ساله کوز مش ۱3 بر عصا که گرده میرفت : جوانی بریش خند» او دا گفت . ای شیخ : این کمان بچند خریده ای تأ هن نیز يکي بخرم : جواب بداد : که ار عمر بايي و صیر کنی * دایگان بتو بخشند * هرچند که بدان نمی ارزی. آما با بیران ابله منشین که صحیت جوانان عاقل * ببثر آزییران ایله . و تا جوانی جوان باش و چون پبر شدی پبری میکن » از آنکه در وفت فبر کی جوأنی تمد " ری که جوائی تن * همچنان باشد که کسی در وقت هزیمت بوق زند ؛ چنانکه گفته اند : پدت چون بوق زدن باشد در وقت هزیمت ری که جوانی کنه اندد که ری مایت اود. ۳۳ وی ات 3 ۳[ تاو دح (۱) ل. صفحه ۳۳ ن. صنعه 4۱ <« کرز» ه. صنحه ۰۳ < کوژ > و کوز و لوژ هردو بمعنی بشت خسده ودونه شده < برهان تاجام باهتیام د بر +ویته همین + تب سم سس دز ببرگ و جوآنی 3 2 بر دعنا مياش و ترس از بران زسایاك و ای انساب و انسافی پیری بیش از أنْ ده که انساف جوانی ؛ ذیرا که چندان که جوانی ترا امید بیری باشد و برانرا بجز مرگ امید باشد, از نکه چون غله سفید گت . اگر تدردند بریزد » همچنان موه که بشته شد اگر نچینند از درخت بیفتد- رباعی کی قوف ماه بر ثبی پایة تبعت ورهمچو سلیمان شوی از دوات و مخت چون عمرتویخته گشت بربندی رخت میوه چو بشد پخته یفتد ز درخت آذا تم آمر دنا نقصه توق زوالا لا قیل تم و چئین دان که تر! چنین نگذازند تا هه ی‌باشی ؛ جون حوانی تو از کار بیفتد ‏ تن بیناگی و شنواگی ۵ امس و دیق حمله بر لو سته گردد ۰ له تو اززند گانی خود شاد باشی و نه گس اذ تی و بر هردسان وبال گردیء مس مر گ از جنان زند گانی یتر. ومنال عمر هردم چون أفتابست و افتاب حوانان درافق‌مشرق باشث و آفتاب‌بیر ان در اف مقرب ؛ چنانکه گفته ام : له کیکلوس ای دز کف ببری شده عاجز ند بر شدن سا 4٩‏ ث#اصت وسذدر آ مد رونت شمان د گر ۳ برمه حال شب زود درا ید جو نماز دگر مد ۰ باب نپم - در پیرگ و جوالی زاین سبب تباید که پیر بعقل و فعل جوان باشد ؛ و بربران وق وک ای ارتبه 1 ان قوف روا بیری علتی ات ۱۳۹ داروی او نداند الا مرگ از تگذیر از زر نج ری تباساید :] تمبرد و هر علت که بجر شم رسد ۰ اگر از آن | علت پیری » که هر روز بتر بود و امید بپتری نبود , از آنکه ور کاب خوانده ام که مرد تاسی و چمآرسال هر روز زیاده باشد در قوت ۶ ترکیب و مد از آن تا چبل همچنان بماند . زیاده و قصان نکند جنانك آفتاب که مبان آسمان دسد (۱) بطی‌السیر بود (۲) تا وقت فرو گشتن , 9 ار جبل سال تا باه مبال » بر سال در خود تقصانی ند ,که در آن سال کذشته تدیده بش , وا بنجعاه سال تا شصت سال , هرماه درخود تقصانی‌یابد , که در ماه گذشته تبافته باشد. وآزشصت سال تا هفتاد سال * هرهفته در خود نقصانی ند که در آن هفتهٌُ گذشته ندیده باشد . واز هفتاد سال بفتاد ؛ هر روز اندژ خویش افصافی ید 5 دی ندیده باشد. وا گر از فشتاد یدنرد : هر ساعت دز خود ددی ز و نی ند , که در آن ی دیگر نب دبلط باشد . و حد لذت عمر تا چهل‌سال‌است ,۶ جون چپل شد . بر نر دبان تایه فاد اخشسشت ۴ ۱۳۱ همچنانکه بر رفت فرود آتي قد ی و ی سا مت پیت سا متا وس مت سس (۱) : (۲) ل. صفعه ۳۶ «رسیده شد> ن صفعه 2۳ < برسید بود 4 هه ص شید و۵ 2 رسد ود (۳) ل, صفیده ۶ «وچون جپل‌شد برنردبان 3 4 الا نشب ت است > و بیج ان ماضی نعلی ق بو با نشسته است. تفیگ و ده تچ و مرش زدست کل بجمن ند راح مر شبن ثر یات «چاب‌قر یی وجاسم غنی‌صفیحه ۱۱ ِ یه اور درصتیم» ۱ج پاپ نهم - در پیرگ و جوانی ۲۱ نا حوشنود از باشد , که هر ساعت دردی و دنجی‌بینده که در ساعت گتشتد نبوده باشد ‏ بس با ولدی و با قرة عینی * شکایت بیری دراز کردم با تو از آنکه مرا ازو رنج است , و عجب نیست, که سر هرا دشمن است و از دشمن حای گله باشد *چنانکه عن گفته ام : یت ار کنم کله از وی عجب عدار از من که او بای هن است و گله بود ز بلا و با دوست تر هی 1 دشمنان کنند ؛ آرجو من ال عز وحجل که تو این کله با فرزاد خود ثنی , و مرا در این ععنی‌دویست 1 تساه آ وخ کله از پیری پیش که کنم خن کین دردم ادارو حزتو به هت ای پیر با تا گله هم با تو بگویم ذیراقه حوانان دا زین‌حال خبر نیت ودنج پیری , بپتر از پیرآن کسی نداند . سس ن. صفحه ۳؟ «چون نردبان چپل پاپه بررفتن بیش راه نیابی> ه صفحه ٩‏ 2«چرن چپل بایه نردیان بر رفتی» (۱) ل صفحه ۳۶ «یخوشنودگ» ن. صفعهً 4۳ «وخوشنود» ه صفعک*ه 2 تآخوشنودگ». 2 ناغوشنود کی باشد» ضاهرا مجیعتر است واگر نه ‏ ناید 5ه عبارن ۵ تاهوشنودی کسی بود 4 طربق اضافت و گذاشتی کسره بر که خوانده شود, < ای عید[ لعیم فرب > 9 پاپ نهم - در پیرگ و جوانی حیژابت از حملهٌ حاجیان بدرم حاجبی بود , از را مجاهد حاجب کامل گفتندی ۰ : ببر بود و أز «شتاد در گذشته * خواست که آسبی خرد ۱ دایسی اسبی آورد؛ فربه ۳ ۳۹ درست قوایم " اسب را بدید و بیسندید و پا فروداشت , چون دندانش بدید * پیربود * تخر بد, مرد دیگر بخریث , من او را : ای حاجب : آن اسب فلانکس خر بد؟ لو چرا تخریدی ؟ کت : او هرد جوان است * وازداج سری و ضعف و آفت‌اده من خبر دارم ؛ هن خرم معذود کی باشم اماجید کن تا چون‌پر شدیم پيلك موضح فراد گیری 5 در بی ری سفر کردن: آژخردنیست . خاصه کسی که توانا(۱)نباشد , که بیری‌دشمن است دنا تواناگی دشمن دیگی سس با دوددمن سفر کردن نه ازداناگی باشد . اما یاضطر آرا گرسفری افتد و از خابةٌ خود دودافتی و ایزدتعالی در آن سفر برئو رحمت کند و در آن تفر بت و سفر تیکوئی پدید ید ار آنکه در حصر بوده باشد ی هر گز آرزوی خانه مکن وهمانجا که کار خود زا بیمی , قر ار گیر. وراد و برد آن جات اه زاشناس: که ترا نیکوئگی باشد * هر چند گفته اند + ( الوطن الا ءالانية ‏ (۲) ۳۹ تو 0 مشغول صاش ی دونق روژ کار خودن‌گاهداد که کفته| بد: تبکیشتا ر | ۱ نیکی ارزو کند , و بدبختان را راد و بود »اما جون خود ۳ ار دی نش بشچي ۱ سو شهید تدستی اوردی مر #۵ ان کوش ص از ی ی سا اس ۳ سس سس سس تس سس سس اس ات انس ات سس و یتح ات۳۳۳۳ ] ای اس سس مت تن مس از سل وتان رن مار اتتسستتت ‏ اتتتت: ۳ ۵۱ بت طت شتط متسست آدابت و شتآ تست نت تست تست سس مر (۱) ل . صفیحهع۳ «نوانایی > (۲) ل, صرق ۵ ن. صفحه ع د. صفعه ۵۷ «الوطن‌امالتانی > واین اششاه است . رمتی این عیاازت: و طن مادر ذورماست. باب دهم ت دنر تیب طعام و زر دزن او ان شغل را ثبات (۱) دهی و مستحگم گردانی ؛ (۲) و در آن شبات که پابی : بیتی طلب نباید کرد ؛ که در آن طلب بیشی بکمی افتی » که ا گر چیزی نیکو نباده باشد * نیکوتر هنه " تا بطمع هحال از آن دزنماتی * ۳ درعمر گذراندن ۳ ثر ثم عباش " اگرخواهی که بچشم دوست و دشمن با آبرو (۳) باشی * باید که نراد و درحه تو از مر دم عام پدپداز باشد . باب دهم ده ارئیب طعام خوردن بدان ای نت ! 15 مردمان عامه رادرشغل‌ای خود؛ ارقان دتر نس بدید (+) نیست *وقت و بیوقت بتیگر ند و بزر گان و خرد مندان , کار خودرا وقتی بدید گر ده باشنت و بیست ۶ چپار ستاعت شبانه زوردا بر کار هاي خود قسمت گر ده باشند و هر کازی را سجدی " و وفتی را انداژه بیدا کر ده » تا کار هاي ایشان دک نامز د و خدمت‌کاران را نیز معلوم بود که در هر وقتی بچه کازمه‌غول باید بود تا همه کازها ۳ نظام باشد , اما ارل حدیت طعام توردن * بدات‌که عادت مر دمان بازاد باشد که طعاع بغب خورند » و آن تيك زیانکادست ودایم با تخمه باشند و مردمان اشگری راعادت چنانست که در وقت تشگ نده هر وقت که ببابند مبخودند *2 این عادت ستوران لست که هر گاه که تسس ۳۳۳ )٩(‏ ل.صفحه ۳۵ <ائاتعن. صفحه وی ه مفعة اه «ئبات> (۲) ل. صفحه ۳۵ ددانی» ن. سفعه ی د. صفعه ۵۷ < گردانی> (۳) ل. صفحهٌ ۳۰ <بابرو» ن. صفحةً ۶ ه. صفحهٌ ۵۷ «بایپاه 13 صفیعه ۰ب بر > نم ۵ , فیح 6۸ 3 ید ید > 4 باب دهم - درتر تیپ صطعام خوردن علفب مب بأبنث بععو ار بل + ومردهان‌خاص هو دای یلك وف بیش طسام تضورند * و این خویشتن داری ات و ارف گردد 3 هردم‌پیوسته بیقوت باشند " پسچنان‌سوابتر که محتشمان باعداد بخلوت؛ ۹( مابه تداولی ان ۴ بکدخداگی خوش شدو بل ۱ ۳۱ تمشین آن رانبی که سم باشد زسبده بود و آن فسات را که با ابشان نان دوز زن حاضر کنند و حام ردو ز نن ما بایك 45 شبات تجو ترند و تا باشند , و شاید که بر سر حلمام با مر دمان سخن گرن + که شرط اسلا است * ولیکن سر دد پیش افکنده دار و در قمةٌ (۳) مردمان حکاوت 4 شن‌دم که دقنی صاحب اسماعیل بن عباد * نان هیخورد با دسان خود " مردی همه از کاسه پر آورد موی در امه او بود " مرت تمیدید ۶ صاحب گفت : ای فُلان ؛ 11 موی از لفبه بر دار ؛ آن مود لقمه از دست نپاد و بر خاست د برفتن ایستاد " صاحب فرمود نا اور بباز نك » برسین " که ای فا 1 چر | نیم خورده ار خو آن عأ برخاستی : آن مرد گفت : مرا نان آنکس تباید خورد که دوئی دد لقمة من بینده؛ صاحپ خچل شد. اما نو بخود مشغول باش * نعست در خوردن در نگ 3 آنگاه کاسه فر‌ای نپائن » و دسم محتشمان دو گونه است : بعضی ؛ اول کاسه بیش خود فرصایئد نبادن » آنگاه یش (ا)ال مق ۳۹ داقهه ن منعا دک اه نج اه دام جذ در امل نبود پاپ پاژدهم - در ترئیس شراب خوردن 5 عهمان ؛ و بعضی محتشمان » نعست کاسه پیش مپمان فرمابند نیادن و این نیکوتر است» که طریق کره است د آن طریق میادت اما هر های تا چون کاسه آرئد بذوع > زود کار بندند : که همه 2 یکسان نباشند , چنان بایدکه چون از خوان بر خبزند » کم خواد د بسیار خوار همه سیرباشند و اگر پیش تو خوردنیباشدوپیش‌دیگران نباشد » باید که دیگر| ۳ از آن نصیب کنبی و بر سر طمام شوردن ترش روی مباش ؛ و با( ٩‏ خوان سالاد بر سفره جنگ مکن گه عادئی لیکو نیست ۰و این سخن در زمانی دیگر که آ ید (؟) چرن ترئیب نان خوردن پدانستی ترتیب شرأپ خوردن بدان . پاب باز دهم در تر تيب شراب خوردن اما حدیث شراب خوردن ؛ نگوبم که شراب بخور ‏ نیز نتوأنم گفتن که مشوز » که حوانان ول کس از فعل خود باز نگردند که مرا بسیار گفتند و نشنودم » تا اذ پس پنجاه سال رحمت کرد کار توبه ارزانی داشت ۳(۰) اما اگر نخوری سود دو چپائسی تو باشد » و جوشنودی ایزد تعالی پیابی ژر هم از علامت خلقان و مچالست‌بی عقلان وفعل محال رسته باشي و در کد خداثی بسیاد توقیر باشد ‏ از چندین _____‏ مم و تست مت مت او ات ۰۰۰‌۰۹۰‌‌۹(‌(‌(لقظضش2ًظط( ۱ (۱) د . صفحهٌ ۳۷ < بر > ن , صفحهٌ له صفحه ۵٩‏ < با > و با مناسیثر نظر مرس , (۲) ل سصفح؛ ۳۷ < در باب دیگر گمته آمد > ن . صفجهاء < زمانی‌دیگر کفده آبد> (۳) داشت در اینجا بعنی 2 داد > آمده است , 1 پاپ پاژدهم - در ترئیب شراب شوردن روی , اگر تخوری دوست تر دادم . ولیکن جوانی و دانم که دفیقان نگذارند که نغوري رازاینجا گفته‌اند : ( الوحدة خیر من جلیس السوء) پساگر بخوری؛ بادی ؛ دل بتوبه دار و آزایزد تعالی توفیق توبه همی خواه . از کردار خود پشیمان همی باش ؛ مگرنوفیق توب نصوح ادذانی دارد؛(۱) بفضل خویش » بیمه حال گرنی خوری, بایدکه بدانيکه چگونه باید خودد که گر ندانی "خوردن زهر است وا گر بدانمی؟ خوردن بازهر . علی الحيقة همه مأکولات و مشروبات (۲) که خوری» اکراسراف کنی» هو گردد » و اذین سبب گفته‌اند : پیت که بازهر زهرست اد افزون شود + وز اندازه خویش بیرون شود باین که چون نان خورده پاشی » در وفت ؛ تین تخودی نا سه بارشنه نگردی و آب بافقام بکاد برگ» دا گر تشنه نگردی * مقث‌ار سد ساعت 1 از نان خوردن توقف فنن ۳ آنکه هر چند معده درست و قوی باشد ؛ آ گر ؛ چند پار طمام و شراب خورده شود ؛ بپفت ساعت هضم کند ؛ بسه ساعت به بزآند و سه ساعت دیگرقون طمام بستاند وبجگر رساند : نا حگر قسمت کند بر اعضا ‏ از انکه (۳) قسا‌اوست . ویيك ساعت ِ ان تذل که ماند ه باشد ؛ بروده فرستد ساعت هشتم (۱) یی < دهد » (۲) ل . صفعحه۳۷ حما کولات معطمبه ومشر به» ن میقعه 2۷ «ماً کولات و مشروبات > 4 . عیفجده ۰ 3« ما کولانی معلعمه و مشرو بائی مشر به > ر . < همه مطعومات و ما کولان > (۳ال . صفحه ده ن . صفحه اي ه , صقهاب ر <آنک باب باژدهم - در ترتیب شرآ خوردن ۱ باید که ؛ خالی شده باشد ؛ هر ععده که نه برین قوت باشد : کدوباشد نه معده * پس اژ این جبت گفتم » که سه ساعت اطمام شته * تیب خور » تا هم از طعام بپره ود باشی و هم از شراب . اما آغاز سیکی خوددن از نماز دیگرکن ؛ تا چون هست گردی » شب در آمده باشد و مردمان هستی تو نیینند ۶و بسستی تنفل مکن ؛ که به مجمو 3 باشد ؛ که گنته اند : ( القلة ممْلة ) ر در دشت و باغ سیکی مخور و اکر حجوزی ً ۳ ۴ رنه باز ی و هستی بان )٩(‏ خود کن ‏ که آنچه درخیپآسمانه شایدکردن» درذیر آسمان تتوان (۲) سل (۳) سرقفی‌خانه یه ازسایه(۳) درخت . از آنکه مردم در چبار دیواد خویش , چون پاشاهی بود در ملك خویش» ردردشت * مرد چون غریبی‌باشد و بیدا کهاقتات روت | کسا زد او هییثه از ثبیث چنان برخیز که هنوژ دو باله را جای باشد ؛ ۶ برهیز کن اژ مه سیری و از قسدح هستی ‏ که سیری و مستی‌نه ازهمة طعام د شراب بود » بلکه سیری از مد با سین باشد چنانکه ءستی ی قدج باز سین » بس لقمه الی ۴ قدح سیگی کمتر خور » تا از فزدنی هر چیز امن باشی ۰و جهد کن تا همشد هست تباشی * که ثمرٌ سیکی خوردن (ع) ذو بر است : سمازی ودیوانگی » از أیکه سیکی خواز" مست بود یا مخمود؛ چون تسیب سحیست (۱) ل , صفحه ۳۸ <بغانه» (۷) یعنی تثوان کرد . (۳) ل , صفعهٌ ۳۸ درسایه 4 (غ) ل . صفحه ۳۸ < ثبره سیکی خوزر گانرا > ن . صفحهٌ ۸؟ ۶« شمره سیکی خوردن > ه .صفحهٌ ۲ « ثمرة شراب خوار کان > ر. «نمره سيکي خواران > ۸ باب پاژدهم - در تر تیپ شراب خوردن ییا باشثك ِ اد حمله دیوانگان بو د ر جون دم ار بو ث 4 از حملهُ سمار ان 4 ای مار توگی اژ بیماری ٍ بسن چر | بکازی مولم بای تور ۳ او سی ۹ مر ۵ ان (۱) سمازی ود وی دیوانهی ؟ و من میدائم ء که تو بدین سخن از نبیق دست باز نداری و نصیحت من نپذبری . بازی تا بتوانی سبوح سکن : که ظادت صیوح زا خرد هندالن ناستوده‌داشته اند ددعت شوهی» تست 13 تماز باعداه قو تن شود + دیگر انکه مان دوشین از سر و دماغ سرول ترفته ‏ بخار اهر ور با وی یار شود و مره آن حر عالیخولما تماشد ؟ ۰ بونتی که مر دم خفته باشند ‏ تویدار باشی و جون مردم بیدار باشنه ترا ناجاد بساید خفتن ؛ جون همه دود وی ) هر اینه همه شب بیدا باشی مه اعضای تو خسته و رتجوم بو اي , و وم صیب ری باشد که مرو طر بشه نیو د ُ یا چبر ی کرده تباید که از آن بشیمانی خبزد (۲) پا خرجی بناواحپ کرده نو د (۳) آجا ار بادقات ؛ گاهی صبوحی داقم شود ؛ رو اباشد؛ اما عادت نباید کرد که تامحمود است : وا گر چند بر تسم خوردن مولح‌باشی : عادت کن که اندر شب آدینه نخوری ؛ طرجند تسب در | درنه وشنبه هر دو روزحجر ام اشت ۸ زا آدیته زا موه ار نپر حرهت حمعد و ا دنه که نی تخوری ؛ یکپفته نبیذ خوردن خویش * بر دل مردم خوش گُردانی وزبان عامه بر تو بسته گرد و بدان جپان نوآب باشد ۶ بدین جهان پیز نامی بحاصل ابد . د چون نام بعاصل این ؛ نگاه باید داشت‌ودر ست سا ۸ نم (۱) ل . صفعصه ۳۸ ۲ ره > (؟)ل . مسج ۳۷ ه. صفعه ٩۲‏ < نخیزده ن . صفعه 4۸ < رده (۳) مسنعه ۳۹ < شود 4 ده . صفعه ٩۳‏ ۵ نیاید > باپ دواژ دهم - درمهمابی گردن و میمان شدن 2۹ اسراف تباید کوشید تا بیتر باشد. باب ذو از دهم - درمهمانیی کردن ومهمان دی اي بسر ؛ مردمان بب‌کانه و هر روز میمانی مکن ۰ که هر روز بسز! مپمانی نتواتی داشت * نش رکه در بگماه چند بار میزبانی ۳ أنچه پنج یار کنی بیکاز + و آنچه اندر )٩(‏ ان پفسم با و ج خواهی کرد * در يك بار بکن : تا خوان تو از همه عیبپا بری بود و زبان عیبجویان بر تو بسته شود . و چون مپمانان در خانة و آیند؛ هر یکی را بیش بازمی دو و تعزتی میک و در خور ابشان تیمارسز| همی دار " جنانکه بوشکور بلنعی گوید زیت گرا دوست مپمان: شود یا نه دوست شب و زود نیماد مپمان بر آدست و اگر وقت میوه باشد ۰ پیش از نان خوردن میوهای توییش آر با بخودند . وت ساعت :و قف کن " آنکه مردم را مامرام آر و تومنشین تا آنگاه که مهمانان بگویشد (۲) پنشین » اما مساعدة کن و بگوی » بگذارید تاسعدمت کنم * حون بکراد کنند؛ سشین * باایشان نان خور؛ اما فرفتر از همه بنشین .و افرمپمان‌تيات بزر گ باشد : تباید تست سس ات ات ۳[ (۱) ل . صفیعةٌ ۳۹ و و [بچه که از آن > ن . صححهٌ ۵۰ < وآن سه بار اندرو 4 ه. مفعهٌ ٩۳‏ < ونفقاتی که اندرآن > ر . < وخرجی که اندر> (؟) ل . صنح -ک . دنگوینده ن . صفحا 6 «یگویندهه ما٩‏ « گویسن 4 و . « گویند > ِ بات داز دهم تک دزره هیا نی گردن و میدان شسن ماع هافر هی ور اویان ام و ساعی مکو که ۷ تیکو شور و هیچ نمیخوزی" بجان نو که شرع مدار و من خودسزای توجیزی نتوانم‌ساخت ۰ مگ رکه باز دیگر این ساخبه شود که این مخنان اهل همت نباشد * این ۳ کویت که سالما یاک باژ مرمائی گند ۱ از چنین گفتار ها ء آن مردم شرم زده گر دند وجیزی نتوانند خودد دنیم‌سیر از خوان تو برخیزنه . و ما رابگیلان دسمیست رك خوب » که چون مهمانر| پخوان برند ۰ کوزهای آب خوردن در هبان وان بنبند وصاحب دعوت و کسان او از آ نا بروند ود ی تن از دود بایستد از پر داسه تبادن ‏ تا چنانگه خواهند بهر اد خود نان بخودند . رس ار دست شستن ۰ کلاب و عظر فرمای و جاکران و بند گان هپمار | تیك تعبد کن 45 نام زبات؟ اشان بر ول برند . و در ملس اسپرعم بسیار فرهای و مطربان خوش آواز استاد حاضر کن ؛ و نا یذ خوش نبود " نزد مپمان عبار : که خود مردمان همه روز تان بو ر ند د سماع دشراب‌بارد که خوش باشد » ا اکر درخوان ۶ کاسه عصیری افند آن‌عیب بدان پوشیده گردد ویر شراب خوردن بزه است و حون بزه خواهی کر د » باری بر بی «ز سکن هراپ که خوری: خوشتر تور رسماع که شنوی : خوشهر نو وا گرحرام کثی : با ی تیکوکن ۰ ای بدان جبان را خن مانی » در این جهان منموو معیوب نباشی* چون این همه که کنتم رده باشی " خورشتن دا برمرمان هیج حن مدان و ایشان دا بر خود حن بسیار بدا . بان دو|زدهم ب‌ درمیسانی کردن و مپبان سل ۹ حکا بت چنان شنودم که سرمقله , تصرین متصورتمیمی داعم بصره ۳ » سال دبگر بازش خواند و حسابتی کرد ؛ اصر مردی حنعم بو۵ ۳۹ خلیقه را برو طمع افتاد , حسابی بکردند » مال بسیاد بر وی جمع شها سر مقله گفت : ابن مال بگذاد با بز ندان رو , تصر مت : اي مولانا ! مر اعال هست , اما دریتجا حاضر نیست : بت ماه عراامان ده که بدین مقداد یزندآن نیایی رفت + بسر حمله دانست که نصر دا ین مال گذار عن دشوار ثست و راست رازن گفت ؛ وه فرمان نیست که توباز جای خویش روی تا این مال بگذادی . اینجا در سرای من درحجره بنشین‌واین ماه ههمان من باش » نصر گفت : فرمان بودارم ؛ در سرای پسرمقله موس بنشسست , اتفافا اول‌ماه رصان بو ده حدوی سب در آمد * سبو مقله گفت : فلان زا بارید با هر شب زوره با ما کشاید ؛ نصر یکماه روزه با او گشاده چون عید بگردد ‏ روزی چند ه ۱ ناد کت فرستادکه آن مال دیرمي آرند ۲ ند برر این کارچیست ِ در اهر آن مال گذاردم ۱ سرعقله گفت : که دا دادی : گفت : تر | دادم ؛ پسرمقله طبره شد و گقت : ای واه ؛ مر مال می‌دادی ؛ گفت : ژریتو تدادم ولیگن‌این ماه رمصان »نان تر ارایگان و ردم برخوان توروزه گشادم. اکنون که عکساه ۳1 حنق من امش که ازمن زدنخواهی » پسرمقله را خنده آمه د گنت : برات بستان و بری که‌آن رز بد ندال‌عر د بتو دادم ومن از بپرتوب‌گذادم ؛ تعمر بداین‌سیب ازه‌صادره برست . پس ازمهمان منت پذیروتاژه دوی پاش دلیکن تبیذ کم خود ود 1 پاب تواژدهم - دومهمائی کردن و مهمان شدن بیش عپمان هست مشو جون دانستی که مردم نیم هست شدند» أنگاه ار خود شردع سکرهمی نمای ویاد دوستان همی گیر و خوش خلقی و تازه دوگی ی و + مبیخور و مینه ‏ ما سوده خند (۱) مباش , که مپه ده خندیین دوم درواتکست ۰ چنانکه کم تخد بل درم سیاسشست جون پمال هست شود و بخو اهد که رود : بکبارو دو باز خواهش کن و نواضم تماق دمگذاد که‌برود ز باسیم دروی مباو ی و #اطف بگذازش واگرچاکران توخطائی بکنند » در گذاد بیش میمان دوی ترش مکن وبا ایشان جنک میاغازدمگوی که این کت و آن بد ء وأگرچیزی ترا پسندیده نیاید » باردیگر چنان مفرمای کردن و این بارسی رکن» 3 اگرمپمان تو هزار محال بگوید وبکند ‏ پرو محال مگیر دحرمت اد بزر گ دا . لا ی شنوده که دقتی دعتصم مچرمی را بیش خود فرمود گردن زدن » ان مچرم گت : اي آمیر الم مین ! بعق لاو رسول خدا که مرا ات شم دت اب عپه‌اندادی کن ۹ رنه خواهی بفرهای که تما فده , معتصم بحک سوگند ‏ فرمود تا او را 1" دادیه ۲۱ ) نابخو رد , وبرسم )٩(‏ ل . صفحده ۱ ن . صقعه ۵۷ «غنده 6 ۵ , صفعه 5 «غنده (۲) ب صععدٌ ۲ي ۶ دهند 4 ه. صفیعهُ ۷ «ه.د؟ و دزدزد ي دهند ضظر دو صحرح است اما دهید علاط است که مد از چنای فعل آمردوه شخسن دنت ۳ سم تال سوت < | تاي عبد| لعطیم فر بیس 4 باپ دوآزددم - درمهمانی کردن ومپمان شدن . عرب گفت : ( کثرانه خیر 4 یآمیرالمژمنین ) مپمان توبودم بدین شربت ای کین که هن دیمان کفتن داحب کند » بشرمای تا بکشند , وا گنه عفوکن تا بردست تو توبه کتم " معتصم گفت راست میکوئی » حق مهمان بزر گست * ترا عفوکردم *توبه کن که پس اذین خطاگی دک ان مرد تو به گرد واورا آزاد فر مود . اما پدان که حق مپمان داشتن واجب است دلیکن حن مهمانی ۹1 بمق شناسی ارزد نه جنانگه هر نا اهلی دا بخانه پری ء آنگاه چندین تواضم کنی که این میبمان من است * باید دانست که این‌مردت دتقرب با که باید کرد ! ده عضله | گرمیمان ددی ۲ , مهمان هر کسی مرو ,که حشمت دا زیان دارد دوب بر دی بك گرسنه مر وسنشک میر نیز مر و( ۱) که | گرهیج تخوری عیزبان بازارد دا گر بافر اط خوری زشن باشد . وچون درخاة میز بان رژی , جائي نشین که سشانند وحبای نو باشد . و گرچه انم آخیای تو بو ۵ وتراکاری بود دز آن اه : بر سر تأن ۶ ثبین کار فرماگی مکن دبا جاکران میز بان مگوی: ای فلان ؟ این طبق را فلان حای. بنه این داسه را فلان حای بر عنی من ازان 3 خاثه : عپمان تصول مباش وبنان۶ کاس مردم تقرپ منمای وچاکرخود را زله (۳) مد و سس رسپ و سست ‏ مسا مت مت سو سس ون من سوت رسوی. 4 ن . صفجه ۵۴ ه . صفحة ٩۸‏ «شوی شوه (۱) ل , صقعه ۲ < مشو > ن صفحه ۵۲ :ده . صفعة ۸ < مرو > (۲) ن , صفععهٌ 2۳ , د . صفعهُ ٩۸‏ < اژخانه > و <آن» مناستر است . نی بأور قی ۵ر صقیحه مت 4 باپ هوازدهم - درمهمانی کردن ومپمان شدن مست خراب مشو چنان برخیز که در داه آثر هستی برئوپیدا نشود و مستی نه چنان هستولی که ازچپرء آدمیان بگردی. وتعامی هستی بشانة خود کن و اگر بمیل يك قدح نبیذ خوزده باشی ۶ کبتران توصد کساه فیک زان سک گرب يياهن نکن آ ترا ازدوی اب نشمارد و گویند عربده میکند . هرچه خواهی کردن؛ تببث ناخورده کن » تا بدانند که این قصدیست نه عریده که در ا وت همه یز هابعر بده شماد ند؛ جتانکه گفته ید : (المنون فنون) دیوانگی گونه گر نه است . مستی یزنوعی است از دیو انگی , ودرهستی بسیاد گفتن عربده است .و بسیار دست زدن دبای کوفتن دبسیارتقرب کردن بنأر اجب؛عر بدهاست دز هستی5هشیازی. بس‌آزین‌هرچه گنت کعر بده‌است باجتون نباد. وپیش‌هیچکس بیگانهمست‌خراپ‌هشو(۱) , گر پیش ‌عبالان و بند گان‌خود, وازمطربان, سماع همه‌راههای سباكهخواه تابرعنایی(۲) ژسیلی‌مسوب ناش هر جند که بیشتر جو نان ؛ راهبای سبلت خواهند (۳ ز له درعر یی طعامی باشد که مردم قرومایه از جایی بردار ند 9 بي ند # بر فان قاطم باهتمام ن فثردجمد من #4 ِ ن . صفیجه ۵۳ < تواله هیده > ۵ . صفحه بل" ز له مده + و در ه. بعداژاین عبارت امده است : < که کنته اند الز لذ ذله > (۱) له صفحه ۶۱۲ < مروه ن , صعحه ۵۳ ه صنیا 7۷ «<مخوه (۲) ل . صعمةٌ 4۳ < برعتای > ن , منجه 9۲ < برعنایی 4 ه. صفصة 2 پرعنالي» باب سیز دهم - اندر هز اح کردن ودر نردوشطرنج باختن بدان ای پسر؛ که بتازی گفته انه : ( المزاح مقدمة الشر ) یعنی مزاح بیش دوشراست, تاپتوانی آزهزاح تین کر , خاصه زمر اح‌سرد واگ رمزاح کنی درمستی مکن » که شرددمستی بیشترخیزد . واز مزاح تاخوش وفحش ‏ شرم دار درمستی وهشیاری » خاصه در نرد و شطر نج باخشن ۰ که درمیان این هر دوشغل , مر دضحر در باشد ومزاح کم بردارد. ورد وشطر نج باختن بنیاد, عادت مکن وا گر بازی باوقات باز و بگرو مباژعگر بمرغی با بمهمانی‌وهاننداین * زنهاد بسیمو زدنبازی (۱؛ که بی درهم باختن ادبست وبازروسيم باختن مقاهری . وا گر چند نيك توانی باختن » با کسی که بمقامری دعر وف باشدمیاز؛ که تو نیزبه‌تامری «عروف (۱) بعد از زنهار و تا که پمعنی زنبار است + کاهی فعل یار ع متفي یجاگ نهی امتسال میشود , دز دلستان سود چاب آقای عید! اعظیم ریب آهده است ات سنگی بچنه سال شود امل پارة ۰* زنهار تا پيك نفش نشکنی بستگ 6 صفحح؛ ۲۰۲ > الا نا تعخواهی بلا بر سود ۵ کهآن شت بر کته قوذ قو ال سبي < صفحه ۲۰۹ > الا سا نشنوکا مدح سخندوی که زير ك معایه تقعي از تو دارد و سید ۱5۹۵ چ و در بوستان جاب اقای قزر يب | مدد اف (صاحب قرض نا سن‌نشنوی ‏ *ه که گرکار بندی بیان شوی ی‌فيية ۲ + 4« باب سیدشو. اندومراح گردن ودر نردوشطر لح باختن گردی ؛ و 1 با کی محتشم ترازجود بای , درنرد وشطر نج , ادب هردو | نست ۹ تکنی تا اول آنکس نباژد و با عستان «هعر بدان و گران جأئان کر ار تا خصومت نفد .و [ گرم ورد بی گردهم مباژ؛ و برنقش کعبتین باحریف ی وسو گند مخوز که توفلان رم ژدی , اگرچند تور است و ان گوید که دروم فش , داصل همه شر ژعربده ازمز اج دان ند عزاح کردن , هرچند مزأح کردن نه عیب ونه بزه * که دسول‌علیه‌السلام مزا کرده 0 درخیر آمده ات : 4٩‏ ره بو ۵ در ساره عایشه رطی ان کپ ررژی از دسول علیه السلام برسید : که با سول ان ! دی من رودی بهشتیان است پاروی (۱)دوزخیان 4 زسولعلیه السلابطربقمزاح فرمود 1 هیچ سرژن دریپشت درنباید أن دررَن دلعبگ شد هت ارگ رسول علیه السللام فرمود : مخری که سخن هن خلاف نباشد ؛ هن زاست مبگویم , هیچ ببرژ ۳ ۱ ۱۳۲۳ از آزکد روز یاهت .۶ همه خلق حوان خبز ند از گود, آن ببرزن خوشدل شد . ومزاح شاید کرد آما فش نشاید گفت » بسا ثر گوئی و دنی با که‌تر ازخودسگوی سکن تأجشمت سود را درسیر جوآب‌اون‌کنی (۲) اک تانعارنود نله کوی با همدرآن قود کوی ۳ کر جوآن کویند . ات سا تست تست مت اد تا مد تسه جح 7 یتست تسس سس یا یتسه سس سس و تیب ورشت ناش وهرهزلی که گوئی با جد آميشته گوی و از فش (۱) ل ۰ صفحةٌ ۳+ «یاازی ۰ ن . صفعه ۵ . ه هنم ۷۰ «با روگ» (۲) د فده ۷ 2 تا شمیت شود را از جواب او نیرگ > باپ چپاردهم- در هنن ورزژیدن ۷۲ پرهیز کن » هرچند مزأح بی هل نبود »که خوار کنند؛ همه قدرهاهز اح است هر چة بگوئی باسار بشنوی وازمردمان همان چشم دار, که اژتو بمر دعان‌زسد , آعا با هیچ کس جنکت من : که جنگ زه کاز محتشمان 0 بلکه کارزنان و کود کان خورد است ؛ یس ا گر انقاق انتد که با کسی جنگکنی, هرچه بدانی و بتوانیگفت » مکوی » وچنگ‌چندان کن که آشتی دا جای باشد وییکیادبی آزدم ولجوح مباش وازعادتبای مردسان فرومایه , تجوجیء پی آزرمی دان . دبترین عادتها تواضع‌دان که تواضم‌نعمت ایژذست که کسی بروصسد نبرد . وبپوسشن مگوی که ای درد ؛ که این ای مرد گفتن بی حجت , مرد دا از مردهی بیف‌گند , اما شراب خوردن ومز اح کردن کار جوابان است , چون حد وان‌داژه نگهداری ؛ برنیکوترین دجهی بتوان‌کردن (۱)ادهم پرهیز کردن‌بتوان؛ چون خرد رأ کارقرماتی . اندرسیکی خوردن ومزاح کردن » ایتپا همه بر توبسته شود . چون ددین معنی لختی کفته ا۶, اکنون درپاب عشق ترریدن لختی از اتمه دنم بگویم ,که با دل داوری گر دن دشوازسیت. باب چهار دهم - درعشی ورز ندن بدان ای پسر؛ تاکسی لطیف طبع ابود * عاشق نشود * از آ نکه عمق از لطافت طبم خیزد رهرچه ازلطافت طبع خیزد لطیف بود , و اه چون لطیف آست ؛ درطبم آطیف آدیزد» نه بینی که جوانان بیشترعاشق اس بت و رپس سا سا ۳/۵ (۱) ل . مه 24 < وان + ن . صفحه ود هد مصفجه ۷۱ 2 تون کردن > ۸" باپ چپاردهم در عشن ورژیدن شوند ابر آن از نکه طیم جوانان اعیف تر باشد اطبم پیران ‏ د نیز هیجغلیظ طبم گرآن جان هر گزعاشن نشود » که این علتي است که‌خفیف روحان را یشتر افتد , اما حبد کن ناعاشق نشوی د از عاشقی برهیژ کن »که کارعاشتی کاربا بلاست خاصه درهنگام مفلسی ؛که هرعاشن که هقاس پاشد پم اد ترسد ؛ خاصه که بیر بود از آ که غرض جز بسيم حاصل نشود؛ س درخورتن‌خون خوشد فته باشد» جتانکه دراینمحنی گزند ام : نشیم بی سیم بدم ؛ برمن از آن آمد درد در بی سیمی بماندم از دوی تو فرد دارم مثلی بحال خویش آندر شورد بی سیم ز بازاد هی آید مرد مس ا گروقتی انفاق افتد که تور با کسی وش رقت گردد + آمبیو دل‌میاشو پیوسته دل‌راباعشقباختن میاموزژدايم متابم شپوت هباش .که ابن کارخر دمندان شود » از آ زره مردمعاذق , با دروصال بودیا درفرای, دیکساله داحت دصل > بیکروزه دنج فراق نیرژه .که سرمایٌ عاشقی دنم است ردرد دل ومحنت . وهرچند که درد خوش است , آما ۳3 در رای باشی دزعذاب باشی وا کردردصال باشی ۶ هعشوق از دل توخیر دارد » نازو کارخیره وخوی بد اوچون سینی ؛ لذت دصال:دانی . وا ثر دصال باشدکه پس اوفراقی باشد , آن دصال ارفراق بدتربود , واگر فی‌المتل «عشوفة توفرشته باشد » درهیچوقت ازملامت خلقان خالی‌نباشی باب چپازدهم - در عثن ورژزیدن ۹۹ از | نکه عادت مردمان چنین رفته است ؛بی تا توانی خود دا نگپداد وازعاشمی برهیز کن که جزخردمندان ازعشق پرهیز نتوانند تردن » از آتکه سکن تبود که بيك دیدار کسی عاشق کردد . نخست چشم بیند » آتسگاه دل‌پیند‌بشد : ورچون بدل ستدافتاد ۱ طبم بر وه‌ایل شود تساه متقاضی دیدار گردد . وا گرتوشپوت خود را در فرمان دل کتی د دل را عتابع شپون (۱) گردانی ِ بازتدیر آن کنی که بکباددیگراورا به بیتی چون دیدارده بازه شد(۲)* میل طیح بدرزیاده گردد وهوای دل غالب‌تر شود ویس قصد دیدآرسوم باد کنی ودر حدیت ائی وچون سخن گفتی و حوأبی شنیدی ؛ عدل چرخست (۳) درسن, حبلة خرد وهوش تودد بند او شود" و از همه کار ها بازمانی * پس ازآن اگر شواهی که خود را نگاهداری نتوانی "که کارازدست دفته باشد * دهرروزعشن زیاده ۳ دد پس از آن بضرودت متابم دل باید بود » اها اگر بدیدار ال خود وا بگاهداری» چون‌دل (۶) تقاضاکند " خرد د! بر دل گماری تا بیش نام اوتبرد ودل خود دا بچیزی (0) مشفول میداری‌و جای دیگر استف راغ شهوت هیکنی ؛ و چشم ازدیدادادبرمی‌بندی * همةٌ دنح دل بکیفته باشد (۱) ل . صفحه ۵ « متایم ثردانی > ن , صفیعة ۵۷ م هه . صفسه ۳ «متایم شهوت گردانی> (۲) ن . صفجه 5۷ , ده . سقحة ۷۲۳ «شوده (۳) ن , صفحه ۵۷ ه . صفحه ۷۳ < خررفت و رس برد > (ع) ل . صفعة ب"ع < چون تقباضا > ن . صفحه ۵۷ ه, صفیسة ۷۳ < چون دل تعاشا > (۵) لب , صفحه 4٩‏ < بچرز > ن , سصفعه ۰۷ .ده صفحه ۷۲۳ بجیزی > له ماب چپازدهم سس در تصسیی ور مد وییش یاد نباید ! زود خویشتن ازبلابتوانی‌رهانیدن » لیکن چئین کردن ید کاز هر کسی بود * مردی باید عاثل پا عتل تمام تا این علت دا هداو! تواند گرد " از آنکه عفن علتی است ؛ چنانکه محمد بن زژ کرباه دازی در شاسیم العلل آورده است سیب علت عش وداروی وی باد کرده است, جون روزه داشتن نیو ست و با گران برداشتن وسفر دراز کر دن و آنچه بدین عاید * اما ار ی را دوس دایی , که تواز دیدار وخدعت اد داضی باشی * روا دارم * چنانکه ابوسعبد ابوالخیر گنته است :کهآ دمی دا ازچپادچیزنا گزیراست : ادل نائنی دویم خلفانی سیوم دیرانی چبادم جانانيی 2 . هر ۳۹ ایهد ومقداراوازروی‌سارل:د . ایرد دردگر اف وعاشقی دیگر *ودرعاشتی هیچکس را وفت خوش نباشد . آن مراد عاشق بیتی میسگوید درهمعنی خویش : نیا این أتش عشق توخوشست ای دلکش هرکز دیدی آنش سوزنده و خوش ویدانکه ژزدوستی‌هرد همیشه دلخوش باشد ودرعاشقی؛ دایم آندرمشت پاشد . ودیگراگربجوانی عشق بازی‌کنی ؛ آخرعذری باشد ومردم نیز معن‌وردارند و گویند جوان است حید کن تا به بیری عاشق نشوی» که 4۶ : . ...۹ مقابل این عبازت در ه , صفعع؛ ۷ - آهده است : 2 و هر کس را بحه و اندازهٌ خورش آرزومی خیزد از دوش حرام یا ازروی جلال 4 باپ‌چپار دهم - در مشن‌ورژیدن ۷۹ پر آثراهیچ در نی ۰ اگر چنانگه از حملة مردمان عام باشی کاد آسانتر باشد * پس اگربادشاه باشي « یبر باشی » زینهارباین معنی آندديشه نکثی» وبظاهر؛ دل بکسی نه پندی ؛ که پادشاه پیرداعشق باختن دشواد کاری بود . حلانت بروز گارحد من‌شم س المعاای* خیردادندی که در رشرار بازد گانی غلام دارد , که پپای وی دوهز اردیناراست » احمد سعد * بیش اهیراین جکایت کرد ,که ما داکسی باید فرستادن تا آن غلام را بخرد : اهر گفت :ترا شاپدرفتن: احمد سعد! بیشازا آمد ونهاس دا بدید و آن ام رأ حاضر کر دند ویپز ارودوست دیاز خر ید وبگر گان | ورد آمبر بدیدو بسندید وغارمرادستارداری داد ؛ چون دست بشستی * دستار بوی دادی تا دست خشات کر دی 4 چند گاه بر اعهه * روزی آمیر دست بشست این غلام دستادبوی داد ؟ امیردست باله کرد ودرغءلامهمی نگریست وی ر! خوش آیده بود دیداروي ودستاربوی بازداه" وبرین رعانی بگذشت ایو العپاس عالم 2 راگفت » این‌غلام را آزاد کردم وفلان ده اژرابخشيده تا بدانی(۱) منشو دش بنوسي رازشپردختر کدخدائی ۳ از بپر و که پشو اه ۳۳۳ ه , صفعهً ۷ < فد > و تر عتن ن , صفیعة ۵۸ < سعدی > و در پاورقی آن صفحه آ مده اس چ خ: پعدی و طامر! در اصل سخدی بوده است > ان . صفحهُ ۵۸ <قام > ه . صبیعاٌ ۷۵ < غانمی > (۱) اپن عبارت < ۲ بدانی 4 فقط دز ل صفحه ۷ - آمده است , ودر ن . عفعا ببع ‏ ض . صفحه ۷۵ نیست . ۷ پاپ چپار دهم ب در غدی‌ورزیدن وبگوی تا دزخانه بنشیند تا موی دوی بر آد د *انگاه پیش هن بیاید , ابوالعبای عالم وذیر بود , گفت : فرعان خداوند داست . اما اگررای خداوند اقتشاکند » بنده دا بگویدکه آزین مقصود چیست ؛ امیر گفت : امروزحال چنین وچنین‌دفت » سخت ذشت باشد که پادشاه پی از هفتاد سال عاش شود , هر | بمد ارههتاد(۱) سال نکاهدانه شت بند گان خد‌ای تعالی مشغول می باید بود و بسلاح دعیت دلشکرو مملکت خود . من بعشق باختن مشغول کردم * نه بنزد خدای تعالی معنود باشم ونه بنزد خلق . اما جوان هرجه کند معذود باشد ولیکن بکیاره عشق‌ظ) هر نیابد بود * هرچند جوان باشی با طریق حکمت د حشمت دسیاست باش * تا خلل بکارتوراه نیابد که ازبزر کی چتین شنوده ام که : حئایت خه ساطان مسعودر! ده غلام بودند جامه‌داران‌خاصاو* و از بشان‌یکی رود که (ورا نوشت‌گین گفتندی » مسعود آورادوست داشتی؛ چند سال من وهیچکس ندانست که سلطان‌که را ددست دارد» از آنکه هر عطائي که بدیشان دادي بسن بو دی :۱ آذین بنچسال ۳ ۳۹۹1 ؛.روزی‌درهستی قرمودکه هرچه پدرمن آیازدا فرمود * نوشتگین دا بنویسید ء آنگاه هعلوم شد که مقصود اونوشت‌گین بوده است . ها (۱) ل . صفحة ۷ ن . صفیحة 2٩‏ < بعد هفتاد > ۵ , صفحه ۷۵ بعداز ففتاد چ در ال نیود , باب چپازذهم ی در عشن‌ورزیدن ۷۳ اکنون ای سر؛ هر چند هن این فده بکردم »۱ گر ترا اتفاق أفتد دام که بقول من کادشکنی , که من نیزازسرحسب حالهیگويم : رباعی هر آدمی که حي اعطق باشد باید که چو عذرا و چو داهن باشد هر کو » نه چنین بوه مناقق باشد آدم تبو ۵ هر که به عاشق باشد رهرچند که من چنین گفتم * توبدین دوبیتی‌من گادمکن و جهد کن تا عاشق‌نباشی, پس! ۳۹ دورست دازی * کسی دادوست‌دار(۱) که پدوستی بیرزه . دا گرچه معشوق همه بطلمیوس و افلاطون نباشد ؛ ولیکن باید که با اند مایه خرد باشد . دنیز دانم ان بن بعقوب نباشد" آماهم ملاحتی‌باید که‌دروی‌باشد » تازبان بعضی‌مر دمان‌بسته‌باشدد عذرنومقبولدار ند» که خلقان ازعیب کر دن‌وعیب‌جستن مر دمان‌فار غ نباشند چنانکه‌یکی‌را گفتند: که‌عرب‌داری؟ کت ندارم. گفتند؛ عیب‌جوی‌داری ؛ کفت:سیار, گفتند:چناندان که‌معیوب ترین خلقان‌توگي. وا گر هیمان‌روی؛ معشوق دا با خود مب و اگر بری » پیش بیگانگان بری مشئول‌باش و دل بر و سته مداز : که او را ی نتواند خوردن . و مین‌دار که از بچش هید کس نان نماید که بچشم و » چنانکه شاعر گفت : (۱) ل , صفعه م۸ . صخجم* 5٩,‏ « کي را دار > ۵ , صتیع؛ ۷ « کسی را درست دار > 01 باپ پانزدهم - در تمتم گرفتن لس ق ای دای بمن گر توبچشم همه خلقان دین 1 نه‌نمائی که بچشم من‌دردرش جنانکه بچشم و نیکو تر از همه خلفان نماید؛ باشد که بچشم‌دیگران زشت ترنمایه . و نیزهرزهان اد دا میوه مده دتفقد مکن و هرساعتی او را مه آن و در گوش ارسخن و , 3 که من سود و زیان ۳ از مب‌کويم 3۳ ) بیایت که وش تا مردسان برئوصب ۳ 2 باب با نز درم ۳ تمتع آرگتن بدان ای پسر: که گرم را ددست دادی ؛ یوسته در مستی و هوشیاری :مجامعت مشنول میاش "که آن نطفه که از نو جدا گرده معلوم است که تخم جانی ۶ ششخصی بود ؛ س ار کنی در «ستی مگن؛ که پمستی زیانکار تر بود * اما بوقت خدار صوایتر و بیتر آید . و هر وقتی که ناذا بق ان مرن شا ۶ که ان فعل بپایم بود که وقت هر شغل‌درانداند . وهروقت که‌می‌يابدمي‌کند» اماباید که ] دمی‌داوقت بیدا باشدتافرق بودهیان دی ببایی امااززنان رغلاعان» میل‌خویش بك‌جنس مدا ج ازهر دو گوته‌بره رد باشی وار دو 5و نه ۳3 دشمن تو نباشد , , . ...4 عقایل این عمارت در ن صفعه ۰ ۶< که سود و زیان ميگويم , که دانند که باوی چیری نگفتی > و در ه . صفحهٌ ۷۷ ‌ پعنی که فن سود و دیا نی همی گریم که مر دمان دا نرد که چه کو لی > آمده است , باب شانز دهم در آ تین گرمابه رفش ۷۵ زهمچنانکه کنتم که محاهعت بسبار کر دن زان داز ؛ نا کردن یز زبان دارد*س‌هر چه کی تاد باتفا دام و سکاف نکنی *تازیان کمتر دارده ۳ باشتهال ۱و بی‌آشتماب رهیز ده ر گر ای گرم وسرهای‌سرد ‏ که دراین‌دوفصل مجامعت زبان کار تر پاشد » خاصه پیرانرا . و از دقتها (۲) دقت بپار سازگاد تر بود» که هوا معتدل باشد و چشمهای آب زیادت باشد وجپان روی بخوشی دازد " پس چون عالم کییر(۳) جوان شود ؛ و ثبروی تن ما که عالم صغیر(۳) است همچنان شود ؛ طبایم که در تن مختاف است معتدل شود وخون اندزد با زیادت شود * مني آندریشتپا زیادت شود » بی قصد مرد محتاج معاشرت و نمتم کردد » پس چون اشتم‌ای طییعت صادق شود : آن‌گاه زبان کمتر دازد ۳ رک ردن هیچنین ؛ تا توائی در گرمای کم و سرهای سرد ر کب مزن » وا گرخون زیادت بینی‌تسکان کن بشرابهای سرد ء و تابستان میل بغلامان کن و در زمستان میل کن بز نان ؛ و ددین باب سخن مختصر باید که گران کند. پاپ شانزدهم - در آ لین گرمابه رفشی بدان ای سر؛ که اگر بگرمابه دوی * برسری‌مرو * که زیان (۱) ل صفعهٌ 44 < آشتها > ن . صاعه.۱ ۵ . صفحه 2۷۷ باشتهاه (۲) ن . صفعه ۱ < واز همه فصاپا > ۵ . سفح؛ ۷۷ دوازهیه فصلی > و بعد (ز همه پپتر است و مناسپترست که اسم مفرد استع‌مال شود مثل جهیه شب شمه روز بنیی یه رورها ی هبه شییا ۳ (۳) ل , صفجه 4٩‏ < گبری - صفری > ن . صفجهٌ ۰٩۱‏ ه , صنمةً ۷۷ کی م صلس > ۳ پاپ شانردهم - درآئبن گرم به دفتن دارد . و در گرمابه بجماع کردن مشغول مباش " حخاصه در گرماية گرم » محمد ز کریاء رازی گوید : که عجب دارم از کسی که سیرخوزده ۳-۳ هابه جماع کد» ویمقاجا تمیرده آها کرمابه سجخت ون یز ست و سحکیمان ساها نپاده ند » از گرماره بیتر حزی تساخته اند و لیسکن باهمه ۳ هر رور با دفتن سود ندازه بلکه زیان دازد ؛ که اعصا ومفاصل را نرم کند وسشتی وي ببرد 2 طبیعت عادت کند هرروز بگرمابه شدن و چون يك روزنروی » نروزچون بیمادباشی واندامپای تو درست نشود » پس‌چنان باید که هردوروز یکبارشوی . واول درخانة سرد ببکرمان توثف کون ؛ چنداننکه طیم از ی حظی تابث کا ۳ رازه هیان‌گین‌رو و سا زمائی‌بنشین تا ازان خانه پیز بپره یاب :| نگاه در خانة کر رو و ساعتی صمی باش تا حظ ان کرم یز بابی ؛ چون گرمی گر مابه دد تو اثر کرد » درخلون خانه برو و سر | تا شوی و پاید که در گرمابه بسیادقام نکنی و آب سخت گرم و سخت سرد بر خود نریزی؛ باید که ععتدل بود و !گر گرهابه الی باشد دار 5 دان, ۰5 حکیمان فرمابة خالی دا غنیستی‌دانند از حملهٌ نغنیمتها . وجون از کر مابه پیرون ای » هم رت ببا که در رقته بای . و «وی ؛ سوت خلت پاید کردن ٍ آنیگاه پبر ول دلثن ,که کار خر د شا نس و ازآن محتشمان ‏ ونیز از گرمابه بیرونآهده با موی تر» پیش‌بزر گان نداید دفتن ‏ که بی ادیی بود » تفع و شرد کر مایه اینست که گفتم» ما اژ خوردن آب و فتاع در گرمابه بررهین که سجخت ژیان داژد و باسشتقا ادا کنف > مثر سخفت هشمور باشی: | نگاه زوا باشد که اند کی بخوری سکن خماو را ؛ نا زیان کمتردارد . باب هفدشي در خفتی و ] سودن بدا ای سر؛ که دسم حکیسان روم آنست که چون از گرهابه ببردن آ ینت » ژماند در مسلخم گ ماه بخسسینف ,اه مرن زو ند . 2 هیچ گو دیگر را چنین رسم نیست .ها حکما خواب راموت‌الا صفر خو انئد ؛ از بر آتکه جه شفته و چه مر ده هر دورا ازعالم | گاهی‌تیست و بیش از این تیست یگی‌مرده است بی نفی دیکی مرده است با شی و بسبارخفتن عادت ناستوده‌است ؛ تن را کاعل کند رطبم ر شوریده کند دصورت روی را از حالی بحالي برد . و قجی هت وت ور ون بمر دم رسد : دز وقت » صورن روی رآ بگرداند و متغیر کند » و تشاد تاگبان د یکی غم مقاجا د یکی خشم و یکی خواب و یکی هستی و ششم ببرگ . جون مر دم برشو ند آز صودت خوش بگ دند و آن ستجوو ۵ نوع دیگرست آما هردم خفته, نه درحکم زند کان باشند و ته درحکم مرد کان , چنان‌که بررعر ده 3 سس ؛ بر خفته هم متا و کفته اند : ر باعیی هرچند بجفا بخت هرا[ دادی خم .» من مر تو در دلم نگردانم کم از تو ثبرم از آ نك ای شهره صنم_ مه تو خفته و بر خفته نرانند قلم و همچنانکه خفدن بسیاز زیا نکار است : نا خفتن نیز زبان دارد ‏ که اگر آحعی را هفتاد ودو ساعت بقصد نگندانند. که بخسید و بستم‌بیداز دارند بیم مر گ مقاجا باشد . اما هر کاری دا انداز؛ است ۶ حکیمان ۰ نیب ۳۳ ۳ ۲ ٩‏ ۰ چنین فته اند : که سبانه درک تست و یار ساخت بات , دور +پر ه ره باپ شفد هم تب در حقش و آسودن بیداد باشی و بك بپره بخسیی : هشت )٩(‏ ساعت بطاعت شدای تعالی و بکدخدایی خویش (۲) عشغول باید بود, و هشت ساعت بعشرن و ظییت مشقول باید برد و روح خویش تاژه باید داشتن . و هشت ساعت ببادآمیدن:نااعضاها که‌شانز ده‌ساعتد تسه کشتهبا شنت سوده‌شخوند.وساهلان این بسن وجپارساعت » تیمی بخسنده نیمی بیدا باشند؛ «عافلان بت‌پپر ه ند دور بپر ه بید‌آد باشد بدین قسمت کهیاد کر دیم,هرهشت‌ساعت بلونی دب ریأید بودن . ویدانکه‌جق قتعالی‌شب داز رای ۱ آسایش بندگان آفریده است چنانکهدر کلام خو دق موده: _(وجملناا الیل لیاسو جعاناالنپارساشا) و سقیقت بدان که همه ژئه گانی بجانست دتن مکانست وجان متمکن است و سهخاصیت است‌حانر ا, چون‌زند گانی وسبکی ور کت. وسه‌خاصیت است تن‌را» مر ک(۳) وسکون و گرانی, تانن وجان بيک‌جای باشد (۶) جان بخاصیت خویش‌تن زا نگاهداره و گاهدر کار آ ردو گاه تن دا بشخاصیت خویش از کارها باژدآردوآندرغنات کشد. هر 1 کت خاصیت خو بش بدید گندهمر گت و گرانی‌وسکون فر وشسیند وعئل‌فروخفتن نخان بون که بىفت» سس شح 9 ۰۹۰9۰۹99(تثفة‌فظةفةفضس(«ج-«-_«<«<««ِ«-_ٍِِ«_ِِ ۳۳ _ن نت۳ سپ 4 ن . میفقعه ۳ < و هشت ده , صقحه ۰ لاهشت‎ ٩ ی . حیفیجه‎ )٩( بطاعت‎ < ٩۳ )ال صفحهٌ 9۱ < بطاعتغدای‌تمالی‌شنول > ن . صفحه‎ ( حق تعالی و بکدخدایی مشنول 4 مه صنعه ۸۰ 2 بطاعت خدایتمالی و‎ > مکدعداتی خویش مشدول‎ (۳)ال . صفعه ۵۱ ن . سنعه که مرگ و .6 ۸۱ < ون مر گ و ...6 (6) ن - صفح ۵ , صفعه ۱ ظ باشند 4 و هردو < باشد, باشند؟ صحیح است , پاپ هفدهم - درخغتن و آسردن ۷۸ چون <انه بفند: هر که درخاأنه بوذ فرو گیرد, یس تن که فروخضد » هبه ارواح مردمرافر| گپرد » تا - سمح بشنود و نه بصر به بنده و نددوق چاشنی داند و نه ی وسبکی دنرعی وددشتی زا دزیاید و نه نطن گویابود: س‌هرچه در مکان خویش خفته بود , ایشانرا فر کیرد ۶ حفظ وفکرت مرن مکان خویشی باشد » ایشاتر| قرو تنواند گرفت » نه پینی که چون تن بخسید » فکرت خواب همی‌بیند کونا ون و حفظ یاد میدارد * تا چون بیدارشود بگویدکه چنین وچنین دیدم ؛ دأگراین دو نز درمکان خویش ‌بودنه‌ي » هر ده را فرد گرفتی » نه فکوت توانستی دیدن ونه حفظ توأنستی نگاهداشتن ‏ و ! گر نیز نطق‌درمکان‌خویش بودی ن در خواب نئوانستی شد , و اگر دز خواب شدی دسخن گفتی, تخود خو آب شسودی و راجت و آسایشی نبودی , که هده ۳ دن حانوران در خواب است ۰ پس حق تصالی عبج چیز بی حکمت نیافرید * اما خو اب روزدا سکاف از خویشتن دود ان وا گر نتواتی اند مایه باید شفت , که دوژرا شب گردانیدی نه از حکمت پاشد ‏ اما دسم‌هحتشمان ومنعمان چنان است, که در تابستان نیم دوز بقیلوله بیاسایند * اما طریق تنعم آ نست» که چنانکه زسم بود پیاسایند يك ساعت» دبا کسی که دقت ایشان با وی خوش بامد خلوت کنند تاافتاب فرو گردد و کرما شکته شود | نگاه ببرون آبند : فی‌الجملد " جید باید کرد تا پیشتر عمر در بیداری گذرانی » که خفتن سیار در پیش است ‏ اما بروژ دوشب ؛ هر گاه که بخواهی خفت ‏ تنبا ب‌اید خفت ؛ با کسی باید خفت که روح ترا باره دارد : ار بپر آنکه خفته و مرده * هر دو بقیای یکی ۳۹ پاپ هیژدهم - در تغجیر گردن باند (۱) هردو را اژعالم خبرنباشد ؛ لیکن یکی خفته باشد با حیوة و یکی خفنه بي حیوة » اکلون فرقی باید عپان این دد خفته: که آن یکی را تیب ] همیی با ید بود بعذ ز عأجزی ؛ و این خفته ۳ اضطراری ثست ‏ سرا چتین سید که آن عصاحز _ اضطرار ؛ پس مونس بستر این جان * روح افزای باید » که مونس در آن بمترنیست » تا خفتن زندگان ازشفتن مردگان پیدا باشد , لیکن بگاه خاستن عادت بایدکرد , چنانکه بیش از آفتاب بر آمدن برخیزی 5 رقت طلوع فرص حخ " بی گذارده بای ,. و هر که بوقت آفتاب بر آمدن برخیزد . تلگذاروزی بود » ازببر آ نکهوقت نمازازوی‌در گذشته باشد » شومی آن ویرا دریابه پس پگاه برخیز و فریضة خدا بگذاد آنگاه آغاد شخلیام خویش کن ۱ وا گر باعداد شغلی شاشف رخواهی که تماشاروی؛ زرا باشد 3 بشکاروعش عشغول باشی . باب هپزدهم - در تحجیر کردن بان 1۹ سر ! که بر اسب تشن دشکار کر دن کارهحتشمان ات راید بجو اتي 9 هر کاری راحد وانداژه بایف همه روژشکار نت آن گردن وهفته «فت روز باشد: دوروزشکارروسه روژر,طاعی مشغول‌باش و دورور بکدخدایی خویش ؛ اما جول بر اسب نشنی * بر اسب رد ره وه مردا گرچه منظرائی باشد * بر اپ خرد حقیر ت‌اید , سس سا ادا تا (۱) لب . حرفبحة ۲ < یکی باشد > ن مفعة 1۵ 2 یکی یاشنزد 4 ظ . صفییه ۸۲ < پکیست > باب هیژدهم - در تخچیر گردن ۸۱ وا گرمردی حقیر باشد و براسپ باند نشیند » بزر گ نماید . وبراسپ راهوآرجزدرسفرمنشین »که چون اسب رآهوادبود ؛ سرد خویشتن دا فده دارد ۰ آددشیر ومحلت * بر اسب یز وحپنده نهین » ثااز تندی اسپ او یشتن غافل نباشی. مادام داست نشین » تازشت د کاب‌نتماگی ودرشکاناسپ بر خیره هتاز؛ که‌اسب بربیهود کی تاختن » کار کود کان و علامان است . ژدر عب سیاع درنده ستاز که در شکار سپام نیم تارده باشد وجزخطر جان هیچ حاصل نباشد » چنانك اژاصل ما ؛ دو پادشاه بزر گ درشکارسباع هار شده آنه 4 یکی جد بدژ من آمیر دشم‌گیر ودیگری پسرعم من آمیرشرفالمعالی . پس بگذارتاکپتران تورتازند ؛ ی بادشاهان بز رگ »که آنسا از بیر نام جستن وخوشتن دا باز نمودن ؛ رواباشد * بس ! گرشکار دوست داری » بشکار باز و چرع )۱ وشاهین ویوزوسک مهغول باش نا هم تکار کرده باشی وهم مخاطره نباشدر اتجه ترش از این به چنانت 1 سباع وی نه خوردن‌نر| شاید و نه پوست او پوشیدن دا . پس اگر شکادباز کتی » پادشاهان‌بر دو کونه کننه : هلو آگ خر اسان باژبدست خوبش نبیر انند ولو عراق را رسم آ تست که بدست خویش برانند . هر دی کوته روا بود . و اگر یادشاه نباشی چنانکه میخواهی میکن و اکر بادشاه باشی و خوأهی که خود برانی زواست . اما هیچ باز د! بیش ازیك باد عبران که ادشاهاتر! نشاید که بازی دا دوباریرانند . بکبادیرآن و نظاره همی کن | رصید گیرد نيك " «اگرنه ؛ پس بازی دیگربستان دیران . (۱) جانوربست‌شکاري مشپور ومعروف بازجنس سپاه چشم ؛ وعربی آن مار | ی «بر‌هانب تام باهتیام د در دید #ین ۴ ۸ بأب نوزدهم- درچو گان ژدن مجیاب و مقصود بادشاه از شکار » باید که تماشا بود ته طعمه . وا کر بادشاه با سگت شکار کن بادشاه زا نشاید سک تک تن ۰ باید گنه در ۳ او بند گان همب‌کشایند راو نظاره همیکند . وازس تخچیر اسب مجاز وا گرشکازیو ذکنی, از .سبشت خودیوزدا بر اسب نخیری(۱) که زشت بود که بادشاه بوژدازی کند دهم شرط نیست سیعی دا از پس قفای شود گرفتن " خاصه مل لك را ؛ اشست شرط تمامی شکاز کردن . باب نوز دهيم - درچجو ان زدن بدان ای سرد که | گر اشاط چو گان‌زدن کنی * مادام عادت مکن که بسیار کس را اژچو کان زدن پلا رسیده است. جات چنین گویند که عمردین لیث بيك چشم تأیینا بود . دجون امیر خر اسان شد . دوزی بمیدان دفت تا گوی زند اورا اسپپسالادی بود ‏ که اورا ازهرخر گفتندی ؛گویند این پیامد وعنان او بگرفت و گفت : نگذارم که تو وی دی وچوگان بازی؛ عمروبن لیت اودا گفت : چون است که شماگوی زئید وروا ندارید که هن چوکان نم « گفت: اد بپر آنکه مارا دور چشم 0 اگر گوی درچشم ما افید * بيك چشم کور ججه ده . صفحهع < عمی ناززد» (۱) ن. مقه ۷۲ ه, صفحه ۸6<مگیر>-درجواب شرط مب‌کلست فعل آمر یا نی پامقیار ع[لتز امی مبیث يأه‌نفی است‌یال شرو 3یا استعبال فعل اهر یا نی فمیعتر ورو انتر است, 2 | قاکعیدا لعظیم فر یب مر کانی استاددا نشگاه‌تهیان> و باپ بپستم ‏ در کارژار کردن با دشننان شویم (۱) يك چشم بماند بدان جبان به‌بينیم (۱) دتويك چش داری » ا گرناگاه اتفاق افتد که گوی بررچشم توافند » امیری خراسان بدرودباید کردن.عمروین ایت گفت : پاهمه خری که هست (۲)داست گفتی؛پذیر فدم که تا من باشم وی نزئم . اما اگرددسالی يك دوبارنشاط چو گان‌کنی روا دارم اما سواری سیاز کردن نباید که‌مخاطره باشد . سواد؛ آژجمله» باید که‌ازهشت نتفر بیش نباشد (۳) پس شایدکه توبرسرمیدان بایستی‌ددیگری با خرمیدال وش کس در میدانگوی زنند » هر که گوی بسوی تو باز گردان. واسپ دابتقریب می‌بر و درکروفر مباش »تا آزصدعه ایمن باشی و مةصود توئیز ازتماشا حاعای ده باشد * اینست طریق چو گان ۲ بل ؛ تو وی باب بيستم - در کارر ار تردن با دشمنان چون‌تودر کارزارباشی آ نا سستی ودرنگ شرط نسست» جن‌الن بآید که‌بیش از انکه دمن برنوشام خوزده توبروی‌چاشت خوزده‌باشیی. وچون درمیان کارزارافتی طیعع تقصیر مکن وبرجان خود مخهای» که کسی داکه بگودباید خفت ‏ بخانه تخسید بپیچ حال چنانکه من دوبیتی دفثه ام درین معنی : (۱) ل.صفحهء شوم بینم> ن . مه .صفعه۸< شوب بینیم > (۲) ه. صفعهٌ ۸۵ <باهه خرگ نو > (۳) ن . صیفحه 1۸ 2سو از هش بش تما بد > ه. صفعحا ۵ بر 2 در جبله سو از بش آزهشت نیاید باشند» ۸ پاپ بیستم . در کارژار گردن با دشسان ر باعي گر شیر شود عدو چه پیدا چه نیفت با شیر با شمشیر سخن خواهم گفت آنرا که بگوز باید خغت بی جفت با حشت بان شویش انواند سفت ودر معر که : تايك گام پیش می‌توانی تهادن » يك کم پس منه . مچون در میا خصمان گر فتارآمدی, از جنگ میاسای » که از جنک ؛ خصمانر | بچنگتو ان آ وردن ,وتا با نو حر کات رود بیی می‌بیننی ایشان نی از توهی‌شکوهند ۱ واند آن جای 1 مر گ و ۳ دل توش گردان و آلبته مترس و دلیر باش که شمشیر کو تاه دردست دلاوران : داز کردد. و در کوشیدن هیپچگونه تقصیرمکن که اگر از توترسی و سستی پیدا آید اگر ترا هزار جان بباشد » یکی دا ببردن نتواني بردن و کمترین کس بر تو چیره‌گردد و آنگاه با کشته شوی یا نامت بید تأمي با و چون نو بنامردی ؛ در میان هردان عر وف شده باشی و در چتان جا گاهی ؛ سستی و تباون کنی و اذ پاد خود بازمانی * میان پادان و همساران (۱) خود شرم زده باشی دنام وناز نماند و درمیان افران و باران شود شرم زده بمانی ؛ ومر کت از آنز ند کانی برتر باشده بام نبکو مردن ‏ اولیتر از ان باشدکه آنچنان بدنام زندگانی کردن . اما بخون نا حق دلیرمباش و خون هیج مسامانرا حسلال مدار * (# خون ‌۱) ن ۳ سر آن > ۲ سسارهم بیمنی‌سر باشد که بسر بی‌ر آس کو یندم و بعتي شبه ونظیر دس و مانند,‌هم آ مدهاست , برهان‌فاطم باشتمام دک فوجپ اب معین + باب بيستم - در کارژرر کردن با دشدان ۸5 صعلو کان و دزدان و ناشان و خون کسی که در شررعت * خون وی ریختن (۱) و اس شود » که بلای دوحران بخون نا حق سه داشث ؛ اول آنکه درروز قيامت ؛ عکافات آن ییابی و انددجهان زشت نام گردی د هی کپتر برتو | جمن تباشد ۶ اهید خدمت‌گاران از تو منقطم گردد و خلق ازتو خورشوند و بدل » دشمی تو باشتد »و نه همه مکفات دران جپان بخون ناحق باشد »که در کنابپا خوانده‌ام و رتسر به معلوم گر ده » که مکافات بدی‌هم بدین <پاأل برسد بمردم . ۱ طاألع نیات آفتاده باشد * ناچار باولاد برسد * س بر خویش و فرزنیدان خوش بخشای و خون نا حق مرپز اما بخون حق که صلاح در آن‌بسته باشد, تقصیر :که از تقصیر ,فساد متولد گر دد . حگانت +4 چنانکه از جد هن شمس الععالی حکایت کنند » که وی مرديی سخت فتال بود ,و گیاه هیچکس را عفوتنتوان-تی کردن ۹۹ مر دید بود . و از بدی او اشگر بو کینه ور اعد و با عم هن تاال المعالی یکی شدند . دی بیامد ۶ بددخویش شه شم س المعالی زا ۳ بصر وت ) اژ آنکه لشکر کفتند؛ کها گرتو درین کاربا ها یکی‌نیاشی » ما لین ملك را ۹( دهیم . جون شا نست که ملك از خاندان ابشان بخواهد شد ) نضر ورن از سرت ملگ > این کار بکرد . مقصود آنست : که چون این کار بکر د و اورایگ فتند و بند گر دند ودزمردی نادند وبردی مو کلان (۱) ل صنعه ۵0۵ < ویر ختن*ن. صفحه ۰ ۷<«خون‌وگار بختن > . +#در اصل نبود. باب بیستم . در کارزار کردن ب| دشبنان ۹۹ بگماشتند و آودا یامه چناشات فرستادند ؛ واز حملهٌ مو کلان او مردي بود »اور عبدالة حمازه‌بان گفتند. و درآن دراه که‌میر فتند؛ شمس المعالی این‌هرد را گفت: با عیداله ۱ هبح داتی که آین کار که 9 و این تدبیر چون بود ؛ که بدین وشات و من نتوانستم دانست ؟ عبداله کفت : این کاررا فلان و فلان کر دنده , بنج سیپسالاژ زا نام برد که این شقل بگردند ولشکردا غریفتند . و در میان این شغل + هن بودم که عرد تام ! همه رامن‌سو کنددادم و این کار» من ین جای‌گاه رسانیدم . دلیکن تو این کاراز من هیین , از خود بین .که ترا این شئل از کشتن بسیادافتاد نه از گشتن لشکر. شمس المعالی گفت : توعاط کرد ۰ مرااین شغل از مردم ناکشتن افتاد ۰ اگراین شفل‌برعقل رفتی * ترابااین بنج ۳1 میبایست کشتن و اگراین چنین کر دحی " کارمن بصلاح بودی وهن بسالاعت بودعی . ۶ این بدان 5فتم که دز شدلی رسیاست تقصیر نکلی و انچه از ان برابرشون کردن‌است . از آ نکه بپرشووت خویش انسل مسلمانی ازجپان کم کنی د این بژد گنر بیدادی نباشد . و ا گر خادم (۲) بابده خود‌خحادم کر ده بدست آد؛ که فع‌آن ترا بود و وان در گردن دیگری باشیف در ۵ :۴ سل تن و تمت رادم کردن (۱) عادی نکنی ۱ که این و 7و شود را ازین گناه " باز داخده باشی * اما دز حدیت کاز زار کر دن : چنانك فرهودم چنان باش و برخود میشای * که تانن خویشرا خوردنی (۱) خادم کردنعت خواجه کردن - بریدن اعضاي ند کیر ب مقطوع النل کر دن )۲( نیا دم سب مقطو عا لنسل اش باپ بیست ویگم - درجمم کردن مال ۸۲ سکان تکی ۰ جون نامع خویتی را دام شیران توان کرد؛ سی ت و ۳ نام و نان بدست! ید , وچون‌پدست آوردی , جپد کن که مال‌جمم کنی» وچون جمم کردی » نگاه میدار وبرموجب اندازهغرج میکن . باب بیست و نکم ب در جمع کردن‌مال ای بسر! ازفر از آاوردن چیز(۱) عاول‌مباش ؛ لین از سپت‌جن خویشتنر ادرخطرمینداز , وجهد‌کن تا هرچه قرازآری , ازنیگوترین دی شدتایر تو گو ارنده‌باید, و جون‌فر از | وردی. نگاهدار وپپر باطلی ازدست مده (۲) که نگاه داشتن سخت ترازفر از آوردن‌است . وهنگام دربایست که خرج کنی » جهدکن ناعو ‏ آن زود بجای نهی ؛ که آکر برداری دعوض بجای بازنتهی ۰ ار گنج قارون بود » سپری شود + و نیزدرآن جندان دل مبنه که آنر | ابدی شناسی » تا ا کروفتی‌سیری‌شود اندوه‌مد نباشی , وا گر چیز بسیادباشد: تو رقدروانداژه بکادهی پر که زر آذ کت ردقنوا ترشارش ازتو بازماند * دوست راز آن دارم که نیازمند باشی. که گفته‌اند؛ چیزی بدشه‌نان ماندن بپتر که آزدو ستان‌حاحن‌خواستن وسخت داشتن به که سسخت‌حستن . وا گر چند گم مابف‌چیزی بو ده نگاهداشتن راجب دان: که هر که انداه مایه ناه دازد بسیارهم بو اند نگاهداشتن : و ارخوش کردن * به از کار کسان دان» داز کاهلی نگ دار* که کاهلی‌شا گردبدیختی‌است ودتج بر دادباش, سب ۳۳ 0 َِِ‌۹ (۱) چیز سد مال (۲) .صیفووه ۵۷ ۵ ندهی 4 ه. صتییه۹با 2مده» ی پاپ دیست دیکم ِ درجمم کردن مال که چیزازرنج گرد شود وچنانکه‌ازرنج زایدشود (د) از کاهلی ازدست بشود , که حکیمان گفته اند :که در کوشیدن باش , تا آبادان باشی» و خوسند باش ؛ تا توانگرباشی » وفروتن باش تا بسباردوست باشی . پس آنیه از دنج و سهد بدست 9 از کاهلی و غذلت از دسیت دادن کار خر دمندان مود 45 دروفت حاحت پشیمان شوی سود ندارد . دلیکن چون‌دنجخودبریجید کن تا هم خود خوری . ومال هررچندهزیز باشده ازسزاواران‌دریغ مداد که بیمه حال کس چیزدا پگورنبرد , اما خرج باید کرد که بادازء دخل باشد تاسازمنه بباشی, که تباز نه همه درخاتی 4 شزو بشآن‌بو ۵ بلکه‌درهمه‌خانها بو د * فی‌المدل درعی دخل باشد و دیعی وسحبه خرج کی , همیشه ی باید که جون دی دخل پاش درمی چره ؟ م خرج کني با هر گر در ان خانه نیاز نباشد . و بدازجه دادی انم باش (۲) کهقداعی دوم بی 0" هر آن روزی که ی بتورسد. دعر آن کار ی که ازسغن وشفاعت مردمان نيث‌شود,مال دز آن کار بتبل سکن دزم تو ره ضایم نشود؛ که کارمر دم بي‌جیز را هیج قذر نماشد » و بدان‌که هر دم عاهد همه ۳ دوست دارنی بی‌قعی ژر مب وی دشمن دار بد .ی ضرزی : که بداتر ین حال مر دم ناژ است» وهر خصلتی 5ه آن میج ۳۹ انست »همان خصلت نگوهش * درجیزی دادن بین و فدر هر ۳ بمقداز آرایش شنای . اعااسراف دا دشمن خدا دان وهر چه خدای تعالی | نر | ۰۹٩‏ ۰۰(سمملتا (۱) زاءداسم ذاعل عر بی است. بمنی «ز یادشود> كِ- تیه ۲ ۷ ظ صفحح4 ۰ * «فر از آ بد4 (۲) لد . صنعُ۸ه <باشی>ن. صفحة ۷۳ ه. صفحهً ۹۰<باش» باب بسست ویکم ته درجعم کردن مال ای دشمن دارد , به با شوم بود . چنان‌که خدای تعالی در گام یل فرموده‌است : ( ولانسرفوا انه لایحبالمسرفین ) چیزی که خدای‌تمالی آزر دوست ندارد, توئیز آنرا درست مدار. وه ر آفتی ر[ سببیاست . و سیب فثر دا اسراف دآن , و نه‌همه اسرآف خرج فقات بود , در خوردن و گفتن و کر دنه درهرشفغلی که بوت» اسراف نماید کردن . از بپر آنکه اسراف تن دا بکاهد و تفس دا بر نجاند وعفل زنده زا بمیرائد له بیش که ریق کانن چراع ازدوغن است » پس! گربی حد واندازه‌اندر چراغ دوف کنی (۱) چنانکه از نو چراغ دان بسرفتیله رود , درحال چراغم داپیر انده دهمان دوعن سیب مردن شود ؛ اکر باعتدال بودی, سیبب‌حبوة او بودی* چون اسراف کرد سیب عمات اشد . یس ععلومشد. ۳۹ راغ‌ازردعن زنده بود وچون‌ازاعتدال بگذرد واسر ای پدید آ بد؛ بدان روعن که زنده بود هم بدان بمیرد » خدای تمالی اسراف را بدین ِِ" دوست ندازد: وحکما نیز نمسندبده | نداسر اف کر دن‌را درهیج کاری؛ که عاقیت آسر اف همه ژبانست . آها زندگانی سویش و تلم مدارو در رژدی بر خود هینده و خویشتن وا نیکودارو از 0 داز باست بود؛ تفصیری ‌ کن» که هر که ز کار خویش:قصبر کند» ازسعادیت توف ر نباید وازغرضما بی بپره ماند , وبرخویش آ نچه داری وتر درا شتت ناهن نفقه کره: که آخراگرچندچیزعز بزاست ازجان عز بز تر نیست ۰ و ی‌الجمله جبد کن که آنچه‌ید بای ]رم بصالام بکادبری . ویر خویشر أاحز بدست بخیلان عسیار. ومقامر و شراب خواره ز ۱ هیچ استواز مداد زهمه اس وا دز د,ندار سنوی سس موی نت ( ۱ )لصف ۸ نی > ن صفحهٌ ۷۳ «روغن کنی> ه . صفسُ۱٩‏ <روفن ی اندازها ندز چراغدآن کنی > ۹۰ پاپ بیست ویگم - درجمم کردن مال نا جیز نوازدزد ایمن بود . ودرجمم کردن چیز تقصیرهکن که تن آسانی اول ؛ درد آ خر باشد شرت اش 1 0 - جناننکه آسایش امروز, رن فردا باشد » ورنج آمروز؛ آسایش فردا بود . !گر بر نج 2 بی ولج بدست آ ید ۲ جبد کن 5 آزدرمی دودانگک ۳ خانه خویش کنی واز آن عبال خویشی (۱) وا گرچه دربایست باشد و محتاج باشی ؛ بیش اذپن‌خرح مکن . وچون این دودانگ دا بکابردی, دو ۵ نگ دخیر ه زه از بپر ضر وت وبشت بروفگ که ۶ پر خللی از وی بادهیاد و اذیپر وار نان ب‌گذارتا ایاء‌ضعیفی و اوان(۲) پیری دا فریادرس تو بود . و آن دودانگ دیگر که بافی مانده بتعمل شویش‌صرف کن وتجمل آن کن که نمیردو کین نشود . چون‌جواهروزدینه وسیمینه‌وروگینه دیر نجینه ومسینه ومانند این . و اکر بیشتر باشد بشال ده که هرچه بخاك دهی بازیابی؛ وماید؛ دایم برحای به ۵ , وجوي تجمل‌ساختی؛ ۳ هر باستی 2 ضروددتی که ثرا باشد » تجمل خانه را مقووتن و مسگوی : که اکنون ضر ود است بفروشم ووقتی دبگر بازخرم ؛که از بپرهرخلل : تجمل‌خانه نشاید فروختن بامبدعوض با زخر بدن که‌خربدهنشود و آن از دست بر ود و خانه هی ماند , مس دیر نباشد که مفلس ترازنمه مفلسان توباشی ۰ بر ضرودتی که ترا پیش آ ید دام مکن وچیزخویش گردمنه والیته زربسود مهو مان ووام خواستن دلبلی بر گگ دا رتابتوانی هیچکس رایاگ دز ۴ میه م وم مده ) خاصهدژستاتر | که اندر وام باز خواستن از دوست و وگن ازاری بود » س چون‌وام دادی؛ آن درم را از خواسته(۳) مس اش 0 «عمي خرج خا زه لاو عیال خو بش [ ( لِ ی تج اه 4 94« آولن > ِ (۳) خواسته مال باب ست ودوم. در امانت یادن ٩‏ خویش مشمر و دردل چدین دان که این درم بدین دوست بخشیدم وتاوی باز تدعد اژرمطلت که بت ماض دوس ی منفعلم شود ء که دوست را دشمن زود ِ» اضا دسمن را دوست گردانیدن:ترگ خه ات : آن کار کودک . ت واين کاربیران . وازهر چیزی که ترا باشد ‏ مردمان هستحق دا بپره گن و بچیز مر دمان طمم مدارتا برترین‌مردمان توباشی. وچیز خویشی رااز آن شوش دان و چیزمردهانرااز آن مردمان » تاباماتت معروف باشی «مردمانر اب رتواعتمادافند وازین فعل همیشه‌توانگر باشی یاب پیست دوم م درامانت نهادن 7 ۳ بو آماتتی رن رگ > ایح وال *عدرر و سدوی بد‌بر قد ۳ نگاهدار » از آ نکه‌امانت پذیرفتن بلا پذیرفتن بود ؛ از بپر آنکه عاقبت آن ارسه جیز بیر رن نماشد: با (۱) اين امانت دا بوی بازدهی. چنانکه اب د تز وعلا در مسکم نز یل خود ع,قر مارب که ۱ ار توح الا ماتات لی آهلپا ) 5 دم طر بق مر دمی وآدء کر طونم فش | تیه جفاماف نبذیری » و چون پذیرفتی نگاه دادی » و بسلامت بخداوند باژرسانی ییا بت جسن یت و دم که ۳ ر دک ور اد ۳ یره ارت کر رون أ مد ۳ بگرمابه دود ددرراه دوستی را !زان خویش بدید گت : موافت کنی امتح کت _____ ___(ظش تست وت 2 تحص ۲۳۲۲۳ رح ۳-0 (۱ ال .صفییه مد دتاع ه صبعهٌ که باودقي ل‌صفحه ٩۰‏ <«یا #ن رصیفیعة «اگراین امانت بو باز دهی» ۲ باپ پیت دوم مد ها سح تبادن تا بپم بکرمابه زدیم ؟ مرت کی ؛ با بر کرمابه با و همراهی کم ایکن در کرمابه اتو انم آمدن ۹ شغلی دارم . با بنز ديت گر دابه بای دفت » بسرتوزاهی رسیدند»ه پیش از آتکه آن دوست را شیر دادی باز گشت »و براهی دیگر برقت » اتفاقا طرادی از پس این مرد همی آمد تا پگرمابه رود بطراری خویش؛ قضادا این مرد بازنگریست ۰ طراردا دید و هنوزتار رت بود؛ بنداشت که آن دوست ادست؛ صددرناردد | ستین داشت ء دردستارچه بسته» از آستن‌برون کرد وبدان طر آرداد و تفت : ای برادر؛ این امانت بگیر تا من از گرمابه بیردن آیم » بمن پا دهی ؛ طرار زر اژ وی‌ستاند وهما تجا هقام کر د. تا وی از کرماببر اعد ردشن شده بود » امه موشید و روان شد , طرار او زا بخواد و گفت : ای حوآنمرد؛ ژرخویتی بازستان و برد که هن آمروز ازشغل‌خویش باز ماندم از حبت آمانت تو , کفت : این امانت چیست و تو چه مردی ؛ طر اد و : من طرارم و تو این زدیم‌دادی تا از گرمابه بر ان هرد گفت؛ اگر طرادی جرا از عن ابردی ؛ طراد گفت : اگرااین بصناعت خویش پر دی » اگر هزاد دیتاز بودی , بستاندمی و كت جو باز ندادمی, و لیکن تو بزینبار دادی و سیردی: و در حوانمردی نباشد که چون نار آمدی من خیانت کت بس این بدان گفتم که طرازی حرمت امانت چنین میدارد . تا بدانی که اماتت #مول کردن کاری عظهم بخطر تاه ات 15 او تست توهستم اک‌شودبی‌هر آدتو : ات باژ خر و دی زیلت‌یو ۵ ؛ 3 اگر خود دی تر | اززاه بمر ۵ و عمم دروی کنی 6 1 ود سیاه روی دبا و آخرت باشد ؛ و اگ بخداوند حق باررسانی ۰ و آن چندان رز نجر-ای باپ بیست وذوم ‏ درامات نهادن ۳ ناد داشتن برده باشی . خداوند امانت اد تو هیح منتی ندارد و گو ید که چبزمن بود و بمن باز داد : و آن چندان دنج نو بی‌مست بماند (۱) و عزد تو» آن کرد بود (۲) که جامه سالاید (۳), اما | درهستهلات شود و و در آنجا هیح خیاتتی به آندیشیده ساشی ؛ هیچکس قبول نکند و بنزديك جملة عردمان خاین باشي ومیان امنال و آقران حرمت توبرود وتیز کسی دیگر برتو اعماد نکند »و اگرحبه از آن مال با تو بماند حرام بود , ودبالی عظیم در گردن تو بماند "و ددین جپان برخور دا. نباشی » و درآن حبان عقوبت حق تعالی‌حاصل شود . فصل اما | گربکسی ددیعتی نبی* پنهان منه ؛ بلکه دو گواه عدل بگیرو بدآنچه دهی حجتی ازوستان تاازدادري دسته باشی * بس ا گر بداوری آفتد . دثیر مباش * که دلیری نمان ستت‌گازٍست و تا توانی هر گز 25 دروغ و راست مخور وخود دا بسو گند خوردن هر گز ععروف مک تا ا روتنی‌سو کندی یایذوت (4) شوزدن رضرورت‌شود : مردمان تسین پیت (۱)ل رصفحه 2*۱ وازچندان ز نج و بی‌مشت بما ند 4 ن . صفعه۷۷ < بس رنح کشیدن بی‌منت بر تو بمائد» ه . مرفحة ۵بس رنح کشیدن بی منت یو بماند» ر .« پس رنج کشیدن توبی‌مشت بماند» (۲) کرد یمنی کرداد. (۴) ازپالودن بابالیدنستی پاك‌ساختن وساف گردن است . ل_صفحهُ۱ + «ودزدتو آن کرد که جامه ببالاید»ن سنیبة ۷۷ ظ ومزدتوآن ,ود که‌جامه بیالاید» (غ) ل . < وقتی بایدت > ن . صفحه ۷۷ ه. صفج۷4 < وقتی سو کندی بایدت 4 + لد ۹ بأب بیست وسیه - در برده خر پدن 3 بدان ی وق دای 1 داز ند و ور ری ۳۹ باشی 3 حول پبکنام وراست‌گونباشی , اْجملةٌ درویشان باشی * که بد نام ودروغ زن و ءاقبت حیز درو یشی نماشد , وامانت دا کاربید » که اماتت دا کیمیای زر گفته اند . وهمیشه توانگرزی» بعنی آعین‌باش وراستگوی ۰ که مال ۵ ده عالم امینان و راستکوبان هت دبکوش تا فر شده تباشی رسجدر 9 ۳9 ور که نشوی خاعیه در مد و دادی 45 درشپوج سه باشف جٍ پاب بیست وسوم س در برده خریدن چون‌خواهی که برده خری» هشیازباش که آدمی خریدن علمیست دشواز. که تیار شاه 2 بو د : که جون بوی ب«لم 9 . لاف آن باشد د بیشتر خلن جنان مان مسر ند که برده خر بدن از حمله دیسگر بازد دانبپاست؛ تدانند که برده خریدن وعام آن از علوم فیلسوقیست و زر تن که چیزی خرد ۹ آنر| حق ألمعر فة تهناسد * در آن مغبون ۰ زر صعبتر زن 3 خی + شتاحجت آدمی اس ِ که تسب و طظدر آدمی بسیاراست , يكك عیب باشد که صد هزازهنر ببوشد و يك هثر باشد که صد هر آزعیب زا بیوشد . در آدمی دا تتو ان‌شناخت الا علقر است ژ مر بت وتمامی عام فراست علم تبوتست, که بکمال آن ؛کسی نرسد الاپیفاءبری مرسل» که بفراست بتواند دانستن نيك 2 بد باطن مردم دا اماآنچه شر ظیست | .در شر ای ممال رک ورد واژهثر دعب ایشان ؛ بگویم رقدرطاقت خو بش تا معلهع شود . بدانیکه آندزشرای هم-البت سه شرطست ؛ 9 شناختن عیپ دهنر ظاهرو باطن ایشان ازفراست؛ دیاز علتهای نبان و نس تست تا - ویس با را کج یو 9 ی سا له در ستدوداد که از پر شپوت و۵ یب بیست‌وسیم . دربرده خر بدن س آکارا بعلامت [ گاه شل > وگ دانستن جنسیا دعب هن ره و جنسی. اما اول‌شرطفراست آ نست؛ که چون بنده‌خری ؛ تیگ تأمل باید کردن از بپر آ نکه‌بند کار امشتری‌ازهر گونه باشد» که ی باش که بروی بنگ ردو بتن‌و اطر اف ننگرد و کسی باشد که بشحم ژ لحم پنگرد» آماهر کسی که دز بنده نگرد اول باید که در روی نگرد . که ‌ردی او بیوسته توانی دیدلن دنن او باوثات بیئی * پس بچم و اپرو نکن آنتاه در بینی ولب ۶ دندان : بس درعوی او مخ که خدای عزوجل ؛ هیه آدمیاتر| نیگوئی در چشم و ايرد نباده است ؛ و علاحت دد بینی و حاژوت در لپ و دندان ؛ و طرآوت دز بوست ؛ و موی سر دا مزین اینبمه گردانیده است » ازبهر ‏ تکه موی ازبپرزینت آفرید * پس چنان باید که ندرهمه نگاه کنی ۰ چون‌درچشم و اپره نیکوگی بوذ ؛ ددیی ملاست * و درلب و دندان حلاوت. ژدروست طر ارت : آن بنده وا بخر وباطراف تن او مشغنول مباش » پس ار آینیمه نباشد ؛ باید که ملیح بود ؛ که بمذهب من » ملیح بی نیکوئی, ببتر که نیکوئی (۱) بی ملاحت » و گُفته اند که بنده هر کاری زا شاید ؛ باید دانست که بچه ف راست باید خریدن وبچه علامت: هر بنده کهازبیر خلوت وععاشرت خری » باید که معتدل بود بدرازی و کوتاهی « فریبی ولاغری دسفیدی وسر خی وسطیریه بازیگی د بجمدی و ناجمدی موی‌چون‌غلامی بینی " نر م شت و دقیق پوست و هموار استخوان و میتون موی و سیاه مذه وشهلا چشم و سیاء آبرو د کشاده چشم و کشیده بینی د باديك میان و ستین ص. (۱) ه .صفحةٌ ٩۸‏ ی «نیگرئی» ن , صفحُ ۷٩‏ «دنیگوگ» ۷ باب بیست سیم ب در پرده خریدن ی ز بان و سرخ لب وسفید دتدان و همواردندان همه اعضاء در خرد انکه کفتم , هرعلامی که چنین باشد یبا وععاشر باشد وخوشخو ووفاداز ولعلیف طیم وس او اد (۱) وءلامت غلام دانا و دوذبه باید که ‌ ات قاعت باشد وعتدل هو ی وععتدلی 3 نت وین ذف و گشاده میال ارگنتان » بپن بیشانی ‏ دنگ‌لعلفام * شپلاچشمد کشاده‌رد» بی خنده؛ ان چنین غلام , در علم آموختن و خازنی کردن « بهرشغلی شایسته برد ؛ وعلاهت علامی که علاهی راشاید نرم کوشت و کم گوشت بابد 5 برد " خاصه بر بشت و باأز يك ازگی ‏ تدلاغر ون فربه * و هر غالام که پرروی ام د گوشت بساز ود هیچ نتواند آمو خن » آما باید که نرم تف ود و کتساده عبان ان انگععان و زدشن جبره 2 تیگ بوست ۰ مویش نه تفر زر اتود و نه سخت گ ناه و نه سخت مساه * و به که زیر کف بای ار همم از باشد . چنین علام هریش که دقین بود زود آموزد خاصه خیا ری " وعلاهت غلام که سالاح داری راشاید ‏ سطیرهوی بود وتماء ل !راست قامت دقوی تر کیب وسخت و ش‌وسطیر استخو ان ودزشت 0 انداء او درست بود . سخت مفاصل * کته عروق . ورگ و همه برتن بیدا و انگیشته . د پرن کتف و فراخ سینه 9سطبر گر دن و یرد سر وا گر اصلم بود به باشد . دنبی شکم و بر چیده سرین و باق باي دی چون همیر ود : کشرده مشود . و باید که شیاه چشم بود لام گم چنین مود " مار و شجاع و روژبه بود ء و علامت علام ۳۳ وسدا زز‌هنگ فیس > باپ پیست وسيم - ذر برده خریدن ۹۷ که خادعی سر ای رتانر آشاید و یاه دق دیب دارش ار بل تشر ار سس جو ثم ار خشت اندام وتناك موی و باريك | واذوباريك پای وسطیرلب وپخیج یینی و کوتاه‌انگشت " منحنی فامت و بار یاک گردت» چدین عالام » خحادمی‌سرای زبانرا شاد . اما نشاید که سپید بوست بود وسرخ گونه » 2 برهیز کن از شمه خراصهاز [وداده عو ی 4 ونشاید که ای تمس رو نت برگ بو ۵ که چنین با زن ددست بود یاقواده » وعلامت غلام که بی شرع بود دعوانی ستودیانی ۴ شاد ۹ بای ٩‏ گداده ابر بٍ قراخ چسم بو ۵ . ویلکیای چشم وی منقط بود بسرخی , «درآزلبودندان رفراخ دهن بود . چنن علاع سخت بی شرم وب بالك بود وی‌انب. وعلامت علاهی که فراشی و طباخی دأ شابد * بالك روو باه تن باید » و کرد روی وبار يگدست وبای بوش وشملاچشم که توت نا ؛ونمام قاست دخاموش دموی سروی میگون وفرود افتاده * چنین غلام این کارها دا شاید.اما شرطی که گفتیم جنان باید داشت " وعب هدر هر رك ده وم سایف دأنست ‏ باد که به‌انکه ترلك نه يكث حنس است . وهر حنسی را طبعی و گوهریست . در میان ایشان آزهمه بدخویت غزوفیچاق باشند . وازهمه خوش خوی نرو فرمان بر داز تر نی وخلحی ۳ 1 و ازهمه دلبر تر و شیماع خر تر ای وازهبه زتجورترو بلا کش تروسازنده‌تر: تاناری ويغماي بود , و از همه سییر جوا ی بچمم معلوم بود نیکوگی #ذشتی اینپا . وهندو بضداست + چتانکه بتر اه ننگاه کنی کتشعصییلی 4 سم ربزد که و دوف هن و . 5 توله نیکومی ‏ بتفصیل وزشت بی‌تفصیل نخیزد و هندو بضد ایدست .> ۵ صفحاً ۱۰۰ قو بجمع »علوم کند که ازترت نیکوگ بتفسیر وزشت بي سیر نخپزد , وهند بضد این‌است.؟ ۹4 پاپ پیست وسیم ‏ در برده خر یدن چشما تک بیی بح و اب ودندان ند تبگوجون تفیل نخوی‌لیکو باشد " آماهمه دا بنگری دجمم کنی نیکو باشد » دصودت هندو پشلاف انست, چون 2 بذات خویش * نیکونساید . وایکن بجمم ی ؛ جون صورت تر کان نم‌اید . اول تراك را رطوبتی دانی وصفائی هست که هندودا یست . وتر کان بطرافت از همد حنسیا سبق برده آند . لاسرم ازتر لك هرچه خوب باشد » درغایت خوبی باشد. و آنچه زشت باشد » بغایت ذشتی. دیشترعیب‌ایشان | نست(۱), که کند خاطرونادان دعتگبر وهغبناك دناداضی ویی انصاف دبی‌بهاده آشوبگر وید بان باشند . و شب بد دل باشند "وان شجاعت که بر و نمایند ؛ پشب تتوانند نمودن . اما هنز ایشان | نست که شجام باشنن دبی ربا ظاهردشمن ومتعصب پپر کاری که بدیشان سپادی . وأزبپرتجمل بپتر از یشان حدسی یست » وستقلایی دردسی دالانی از ديكت اند بطیم تر کان ولیکن اذتر کان بردبارتر. اما الانی بشب دثرتر ازتر ك اند و خداوند درست تر* وا گرچه‌پفعل‌برومی نزدیکتر همچون ترأك(۲) نفیس‌باشند. لیکن درایشان چند عبب هست , چون دزدی وبی فرمانی دنبان گویی دبی‌شکیباتی و کند کاری وسست عطبعبی رتداو ند دسمی و گریزبائی . اما هنر ایشان آن باشد . 4٩‏ ترم طیم ودعبوع بأشند د گرم رم ۳ اند کاروددست زبان ودلیروراهیروباد گر. وعیب‌روعی آن باشد که پدژبان (۱) ل . مضه 1۶ <استهن . صفیحه ۸۱ ۸ . صفحةً ۱۰۱ <آست» (۲ )ال . مبثیعهٌ ۵ «از آنکه ایشان» ن. صفحه ۸۱ ه صفیحه۱۰۸:حاشیال رز 26 5 «همچین ترك , 6 باپ بیست و سیم . در برده غریدن ۹ بود وبد دل سست طبم و کسلاث وزود خشم وحریص و دیا دوست . وعنر شانآن بود؛ 4٩‏ خویشتن دارو هپر بان و خوششوی و کدخداسر(۱) وروزه و بان نکاهدار تاشنتت * آها غیت ارمنی آن بود که بد فعل و گنه دهن ودرد و شوخ و گر یز نده 7 فر مان وبیپوده گوی‌ودووخ زن و گفردوست وخداو ند دشمن‌وسرتابای وی بعیب در ولسکن تم زفوم و کار | موزباشد , اضعب هدوآن بود که بد بان بود و دز اه کنیز اد ازدی‌ایمن نباشد . لع؛ احناس هندو نه چون قوم دبخر باشند زیر آنکه همه‌خلق بایکدیگر آ میخته‌اند مگرهندوان . که ازروز کار آدم علبه السلام بان عادت ایشان چنن است که یج پیشه ور لاف یکدیگرپیوند نکنند : چنانکه بقالان دختر به پقالان دهند و قسابان بقصابان وخم-ازان بخبازان و لشکری بلشکری. پس ایشان» هرجنسی ازایشان طبعی دیگردادند ومن شرح هريك نتوانم داد »که 5تاب از سحال خود بگردد . ما بپترین آیشان که هم عبر بان بود د هم شجاع و کدشدا بود برهمن باشد با روت با کراد. آمابرهمن عاقل بود وزاوت شچاع و گرار کدشدا بود وهرجنسی آزجنسی بت ر بود . آما ویی‌وحبشی بی عیب تراد . وحبشی از تو ی ۵ بو ۵ 45 درستايیش حیشی بسار چیز است از بیخمبر صلعم این بود معرفت اجناس و هنر و عیب هرياث »۱ کنون شرط سیوم آنست که | گاه باشیی تا از عيپ‌اي ظاهر وباطن بعلامات ,وان )٩(‏ ن . مفعه۸۱ < و کدخدای سر(ف» ۵ . صفحه ۱۰۲ <و کدخدارو» و «و کدعدای > 1 باب بیست و سیم بت شو برده خریدن چنانست که دروقت خریدن غافل مباش ويك نظرراضی مشو* که باول نظر بسبارخوب باشه که ذشت نماود » و بسبادزشت باشد که خوب نماید 1 دیگرانکه چیرة دم ببومته برگت خود تباشد 2 گاه‌پخوبی کر اید وک ؛ وئيک ثگاه باید کرد اندرهمه اندام وی + تسا بر توچیزی بو شیده نگ دد »که سیارعلدیای تپانی بو و که ات ان ؛ روز تبامده باشد , :۱ چند روز و اهد آمدن ۲ آ یر علامتپا بو د ؛ جنانکه [ گر در کون وی درد فامی باشد #۳ اد هه بو ث برع ررشه‌باشی؟ دلیل پواسیر باشد + وا گر پلاك چشم مادام آماس دارد ؛ دلیل استسقا بود وسرخی چشم ده‌متلی بو دای گرای بیشانی نان صرع بود . موی کندن وجنبانیدن مژ گان ولب خائیدن * دلیل مالیخوایا بود . وکزی استخوآن بیدی ناهمو ازی پرنیی ۱ تلم تاسو ر سود , ومری سخت سیاه چنآت‌که‌سای حای سیاهتر بود ؛ دلیل بود که موی ازرنگ کرده باشد . و برتن * جای که نه ای داغ ود داغ نی ؛ نگاه کن تا ذیر اویرص تباشد . ورردی چم و کتتن ریگ اردوی ؛ دلبل بر فان بود . رهننگام خر بدن ؛ عالاء دا باید که دب رآبستانیو بخوابانی دهردو بپاوی دیرابمالی وگ بنگری» تاهیچ دردی آ ماس دارد: سس| گر دارد؛ درجتر وسیرز پاشد + چون این علتهای نبانرا تجسس کردی *شکارا رانیزبجوی , از بوی دهان ۶ بیدیی دگرانی کوش دسستی کفتارو ناهمواری سین ورفتن ند بطر بق #درشنی‌مفاصل دسختی بن دندانها * تابر توضدری نکنند .] نگاه چون‌این همه که گفتیم ۵ ببه باشی و معلوم گر دائیده » اک رشاظ ازمر دم تیه ات ات زوس | ات بت تسس( ساپس تست سس ۳5 9 , 3 ه مبنیجة ۱۰۳ «و دیدر چپرهآدمی بر يكث حال نباشد 4 پاپ بیسث و سیم د در برده سر بلدن 4 ۱ پسارح خر تا درتدازد توئیز بصللاح باشد . و ناعجمي یابی‌تازی وی هیتدر * که عجمی د أبخوی خود توانی بر آوردن ونازی‌گوی توائی , ربوفتی که شهوت برتوغالب شود "کنیزك پیش‌توعیای که غلبا شهوت, ذشت دابچشم توخوب نماید ‏ نخست ۳ شروت ان و آنگاه بجر ید مشغول شو. وان بتده که ی عز یز بوده باشد مر . که کر ویر عز یز انآدی » ازتومنت تدارد پایگریزد یا فروختن خواهد دیا بدل دشمن توشود رجون عریزداری ازتومنت ندارد ‏ چون خود جاگ دییگر همجنان دید با و یادها جائی بضر کهء بر ادر ان‌خانه رف داشته باشنه(۱) , تاباند مایه ثیات داشت تور سا هازد و ترا دوست گیرد .و هر چند کامی بتد کانراچیزي بت و نگٌذاز که بو سم تاج دزم‌باشند * که‌صرودد نطاب درم رون ژبنده گیمتی مککد دور هن مت مداد مت وی بود . ۶ 9 بشده که خه اجه بسیار داشته باشد مخر + که زن سار شوی وندذسیار خواجه را ستوده‌ندازند . ۶ آنیچه خری رورافز ون ۳ ۶ حول ده بحقشت ؛ غرو تن خواهد ؛ مستیز ۶ هر رش که ج بسده که فر و ختی خو اعد وزن که عللرق و آهد؛ بروش و طلاق ده » که از ان هر دو شادمان نیاشی ۳ رنه بعمدا کاهلی کند و درخدمت تقصیر کد ه پسروی وخعئی» دیرا ستم‌دوزبری عیاموژ وچشم مدار ‏ که‌ری بپیچگو نه < دورو بدنشود ۱ زود قوش که خفته ببانگی وان بیدار و : ان عرده وا ساتکت صد وق و دشل 9 بمآز کر دن و ۱ ۱ ۳ سر ۳ شدعتکار نان دار که تطر بزت ها نراگه د 2 از تیسکو دار ؛ که ل ۳۳ کنر عال تابکار ۳ حجو 3 7 مکی 0 ۹ 1 سب ۳ ی توانحر مستِ )۱( لن . عیرخ اه ۷ ت باشه 4 ن . فده ار ,< رفح ۶ «باشند» ۱۰ باپ بیست وچپارم - درخانه وضیا م‌مریدن ا گر يك تن را ساخته داری 4 به که دو تن نا ساخته ‏ وب‌گذار که بففة تو در سرا بر ادر و [زشه گرد و کنیز کان با یشان خواهر خواند کی گیر ند که آفت آن بزرک باشف , و باز بر بنده و آزاد بقدز طسات ایشان نه ؛ نا از پی‌طافتی بی فرمانی نکنند ؛ و خود را بانصاف آراسته دار سا ار آرستگان باشی ۶ دااه باید که بر ادر و خو اهر وم دز و بدز » خو اجه و بذر اداند +3 و ده تخاس فرسونه مخر * 4٩‏ بشده از ناس جذان ترسان بود که خر از بطار »و بنده 45 تقو وفت وش کار فروختن خواهد و از خربد و فردشت خویش باك ندارد » دل بروی عته : که از وی قاراح تیانی رو ۵ بدیگری بدل کن 4 و بان طاب که کنتم + مراد حاصل بت و در دیجم نشوی . باب پیست و‌جهارم - در خانه وضياع خریدن ای پسر ۱ بدان که اگر ضیعت و خانه وهرچه خواهی ؛ بخری» حد شرعرا باید کیژام داری. و هرجه خری در وقت کاسدی خر )۱ ذهرچه بفردشی بو قت دراگی قروش :و سود طب کن سب مدا » که گفته‌اند: که بباید چمید اگر خواهی خرید. دازمکاس کردن غافل مباش که مکاس‌ياك تيمةٌ از تچجارتست ؛ اما آنچه بسري » بانداز؛ سود وزیان باید خر بد و اگر خواهی که عفاس نگردی ؛ از سود نا کرده خرج مکن . و اگر خواه ی که در مابه زیان تکنی , از سودی که عاقبتآن س ‏ ۳ اسات بست س ب سو ‏ ی نت سس ۳۳ 7 ۳ ت . . . ج ه صفعهً ۱۰۵ دوبنده باید که بدر و مادر غویش ء خداو زد خو یش ر| دانه. > (۱) ل مفحه ۸ <خری ن صنحه ۸۵« خر > ه صفبعة ۱۰۵«خر > باب بیست وچپارم ‏ درخانه وبا م سر یدن و دیان و [هد بو 5 در لح سس اگر خواهی 1 با خو استة سیار باشی 3 دروش ۳ : حسود بش وذرهمه گازها ور باش کاصایری‌دویم غاقاعدت ۳۹۹ همه کار ها ژر صالاح‌شویش عاسل «یای ۰ که غافلی ۳3 ال رازن تب له کدف دق کعلن رید زو ستط گردده زود بر سر رشته شو دصنود باش + عاروی کار بشیف ات 5ذ هیچ کاد از شتاب زد کی ترلت و . 2 جول م ی اس و ری شسبی ۱ اگر خواهی 1 ختانه خر در کوگی خر ٩‏ م‌ردم «صلح دتاسشمل ۱ و بکناره شیر مخ ر و در زیر بارتشپر هر و آز بپر ادذاتی , خان‌ویران مغر . دازرل‌هه‌سایه زا یک نی که کفته‌اند : (الچارتم الدار) یز رجمپر کوید : چبار جیر بای ۳ : هم اه بف و عبیال سار و دزن تاساژ واز وگ دستی . ودرهه‌سا: عاو بان و داشنندان : تاه مخر , از زحبت آتکه حق حرهت ج آیهان نگاه دام تن دشوار 8 3 بپسایگ شادمان دیجر ؛ رید کن که در کوی ۳ خری که ی ۳2 اژ و شباشند ۰ اما همیباید ءصلح گزین رجولی تیا ید رگ ۰ طجب اه و سق وحر هت بگاهداژ که کفتهابد :(الجاراحق) و بامر دمان کوی‌هحلت خود زند انی ۳ , و سماران دا برسیدن زو و شداو ندان عزارا تعزبت‌داز و ناژ مر دمان حاضو شو در پر شغای که شمسایه ۳ باشد موافقت کن ؛ اکرشادی بودبااوی شادی کن ؛ و بطاقت خویش‌هدیه‌فرست تا محتشم ترین گوی باشی »و کودکان کوی دا پرس ء بتواذ » وپیران کوی ز ابر سل رح هت‌دار 3 دز صیحد گوی: جباعت بو بای ۰ و ی ۳" رصان لژ ت وفندیل #رستادن ۳ سکن چ که مردهان اساهر نت پاب بیست و چپارم . درخانه وضیا خریدن ۳ ان راد زگره دآرند ۱ که ایان ِا «ر دما همی‌دأد ند. وبدانکه هر 42 مر درا( ۱)باید از زیلکو بدم از و زز رد تخود بایث .)٩(‏ «س تا درد ۳ ن د نا گفتنی مگوی , که که ان کند که تماید کرد ۷۹ نف که تما بت3 رد. ۴ ۳ بتوأئی دطن و یش | آندر شیر های بزر گ ی و اندر آن‌شپر باش که‌تر اساز گارتر باشد. وخانه چنان خر که بام تویلند ۳ از با دیگران باشد تا چشم مر دمان در یانه تو ترچیتل ) ولیکن‌تو وت ی و ۵ ازمر دمان ۵ دار ۲ وا گر دس جر چی؟ بیسآ یه بی‌معبلی مر ً ژر یه ری شراخ ۳۳ سر ه سس تا ضرعت مب ۴ ۳ سرت شماشفت تور ۱( و خو استه بی‌مضار م هر هن ۳ شناس ی ها چولی رس خر ی 4 اج م4 ت ابر اندرشه عازن مت باش :هر روز عماد تی نو همیکن تا بپروفتی دخلی نو همی بای لته ازعمادت گردن ضیاع وعقار میاسای که ضیاع بدخل عز یز وف و که پی‌دخل روا باشد ) سجزان‌دان که شمه بسا با نبا ضیاع بت ۲ 45 ده خدای | رن ر4 رضیاعگیمت ۳ بات نو ان «اقت تو ۵ ؛ و ضیاع‌دا بدجل ّ و دخل را - تحت خح: تس ۳ گ تت دس تست ما ی سل تست ات تم ج (۱) ل , صفجه 1٩‏ د«مردمانرا باه ن . صفعا تا ده صفجه۱۰۷۲ هر دمژ آم با بل 4 (۲) ل صفحه 5 در تا طیعت هقوم و بی#بهت باشدمعر > ن صفحه 3۸5 وتا طیعت نی مقسوعو بی‌شمپتبانی با موم و با شییت «یخر 4 . صطیوه ۷ ی زر نو لا ضیعت مقسوعویی شیرت با ی تا سوم و با پاب بیست و پنچم - در خریدن اسپ ای‌پسر؛ | گراسپ خری؛ هوشیارباش تابر توغلط نرود ‏ که‌جوهر اسپ وآدمی یکسااست ازجپت آنکه اسب نيا را دمرد تك دا هر فیمتی که تقد بر مکی > زوا بود . چثانکه‌اسب بد داومرد ید دا هر چند نکوهی » بتو ان نگوهیدن . و کته اند : که حپان بمردمان بر بایست :؛ ومر دمان بحیوان . وتیکوترین حیوانی آزحیوانات ؛اسپ است » کهتعید ری هم از کدخدائیاست ژهم‌آزمروت . ودرمئل است : که اسپ ۶ جاعه را نیگودارتا اسب و خاهه ترا تیکو(۱) دارند . ومعرفت نگ وید اسب از آن مردم دشه ارتراست , ازانکه هردم دا با دعوی ععتی موحوداست؛ ودعوی اسپ دیدارااست , تا از معثی خبریایی , نخست بدیدآراو نگ » که اعلساسب نياک‌ر | صودت تباث باشد و بد را بد > بایث که د ندال سوسته ژر باریات وسفید بود ؛ ولب دیرین درازتر ازلت زبرین باشه : وینی بلنش وفر اخ و شید دسبن سانی و اما ی ودراز گوشدسر ؟ وش دز وبلند » ومیان گوشپا کشاده » و آهشته گردن و باریكت‌شک گاهون ؟ردن گوش » سطیرخوردهگاه. وزبرین قصبه کوتاه تراززیرین ۰ خردموی؛ درازدسیاه سم , گرد پاشنه ؛ بلنده پشت د کوتاه یی گاه و قراخ سبنه » سان دست و بابیا کشاده , دم ؟ من (۲) ودرازا بر قدم باریاک > کو تاه مت اه یه معیاه ق س ً سیباي سم ۵ و دررأء دفتن هو شیار ومالیده‌خو رده گام (۱) ل‌ صفد؛ ٩‏ <آنیکیه )1( بفتح کف . و فتح و سکون و کسر شین - انبوه‌وبسیار و فراوان 2 فرهنکب نفیسی > ۱۰ باب پیت ٩‏ تج ب در خو یذ اسب معلق سرین ؛ عریض کقل » درون سوی دان بر گوشت شت دبیم در زستش حون ظر ۵ بر ود ۳ قت کید باید که ازحر کت مر دا گاه سوه ۵ 1 این هنرها که گفتم ۱ اند که دزهر يت باشد علی الاطللای. و | نچه‌دريك اسب باشد ؛ دردیگری باشد . ازدنگها بیتر, کمیت دا گویند ‏ دخرماگون هم نیکو باشد ؛ دز در ما وسر‌ها صیوز باشد ورنج کش باشد "وا گر خابه ومیان رانا و کون وم ودست دابا و برد تاصیه‌ساه باشده نسکه باشد. واسب زردم هم هناد کارت زرد بو 3۵ زیر وی‌دی درم بود ۴ ۶ ار و تأصبنودم وخایه و کون وعیان زان وچشم ولب‌اف این همه سباه بود. وواست سمژت باید که همچنان چنان باشد . و تون بایف کذیگر نگ باشد هیچ ابلهی نز ند 7 وادهم باید که میباه و بر اق باشد و نشاید که سرخ چشم باشتب 5 پیشتر اس سر ح چشم دیوانه دمعیوی(۱) بو ۵ ً 2 اسب دی ۵ که سیاه قوایم بود ۰ بدان صفت که زرده را گفتم نيك باشد . ولسپ یلق ناستوده است ون نداشته ویفتر بد خو باشد : وجون هترهای اسان بدانستی * عبیهای ایشان هم بدان : عبی بود که رکارز یا دادد و بدبد‌آرزشت بود : ولیکن صاحب کش (۲)بود وعیبی باشد که قاجا 2۱ خوبپای ذشت باشدکه از آن عضي بتوان برد و بعضی که ننوان‌بردن. ذهرعتیبی رعلتی دا ناعی انیت وه بذان نام بتو آن دانستن چنان؟هیاد کنیم: ۱۱ ل‌ ۳ ۷ 2د یو | :4معبوب گن ۱ زد ۸۸ <د و اه باشدو عصوب #4 بد . دا به « ٩‏ د بوانه بش ۳ «عروب ؟ ۲ بقمم گاف وسکون مین ص لب هاده دی و 1 طالت ثر ازع رده «ذرمنك فیسی > پاپ پیسیک ‏ باعديم م. ذرغر بان اب ۷« پدانکه علت اسبب؟ ی آ نست که گنک باشد.و اسپ گنگ را بپابسیاز کم.3 علژعتشی 1 است کدچون‌مادیال‌بند | کرچه: رهءفروهلدبا نگ نکند: و اسپ اعشی بعنی‌شب کود علامت‌وی | نست که بهب‌چیزی که سبان‌از ان ترسند, ری تترسد وئرمد » دهرجای بد که بر نی برژد وپرهیز نکند ۰ وأاسپ کر بد بود وعلامت وی آنست که بانیکگ آسمان نشنود وحواب باز ندهد » : وعادام کوش بازاف‌گنده و اسپ‌چب بد‌بود وخطارسار کند » وعلامت وی آنست که جون اورابدهلیزی در 9 دست‌چب بش نپد واشناه‌نداند, اسب آعمش بل بو ۵ که ز زر لسن + وعالاسصت وی آست که دوه چشم ری سیاه‌بون که بسبزی زند» ومادام چشم کشاده دارد چنانکه درّه برهم نز ند؛ این در بلث چشم باشد وباشد که درهر در چم باشل > هر چند که بظاهر هعبوب بود اما عرب وعجم بر أن‌اتفاق کرده اند که مبارله باشد * وچدین شنیده ام که دلدل احول بوده است یعنی کوچشم + وارجل آن باشد که یلگ بای باب لک دست سفیت باشد 4 ۳ بای وهست چب سید بود شوم بوذ , و ازرق | گر بپردچشم بود روا بود و اگر ببكت چشم ازرق‌بود» معیوب بود خاصه که چپ بود » دهغرب بدبود یعنی‌سپید چشم » و اسپ بوزه نیز بد بود " اقود نیز بد بود یعتی داست گردن دد چنین اسسپ تنگر ند واسپ خردنات ۳ بد بودار بپر آ نکه هردد پایش کر بود »‏ فادسی کمان بای خواند دبسیاز افتد؛و اسپ قالم شوم‌بود آنکه بالای کقل و کرد بای موی دارد » و مپقو ع مچین آنکه گرد بای و بر یفلس (۱)هوی بود * و ! کربپردوحانب بود شوم‌تر ود .دهم شوم شود که 1 د بای پالای‌سم‌دارد * درون سو وان ری سو زواادد و اسخق نیز بدبود یعنی سم درنوشته ,وا نا کی 2 آنکه دسش با (۱) ل . صفحة ۷۱ <«نعلش> ن . صفحه ۸٩‏ ه. صفعهٌ ۱۱۱ < بش > ۱۰۸ باپ بست و تیم _ دوخریدن اسب پایش‌دراز بود هم بد بودبه تشیب وفر آز؛ و آنرلاثرق خوانند اعزل هم بد بو ۵ ه کردم ویرا ا ذشف نیز خوآنند ؛ بعنی عورتش بیدا باشد؛ سگدم یز بد بود , و اسپ افحج نیز بد بود* آنکه پای برجای دست نتواند نیاد , و آشبی هم بد باشت که دایم انگت بود . و او 1 بود که در مقاصیل دست شلتی دارد ؛ وا گر در مفاصل بای دارد ؛ افرن شود هم بد بود " ومانمالر کاب وسر کش و گزنده و بسیار بانگ و ضراط و لکد زن و آنکه در سر گین افنگندن درگ کند 2 آ که ثره قرو ند ۱ واسپ‌راغ چشمم. شب کور بود . حکایت شنیدم که گله بان لحمد فر بغون , روز نوروز یش دی دفت ۳ هد رد نوروزی و کت : زند گانی خداو ند دراز باد ؛ هدب نوژوری تباوردم از که بشادتی دارم به 7 هد به ؛ احمد فر 5 کشت 1 و گله بان گت 15 تودوش هزار ره زاغ چشم زادء | ست ؛ آحجدن ویر | صب چویب فر عون زدن 6 که : 9 سیک شارت بود 45 روز ِک هز ار کر شپ کود بز اد ! | کنون جون این بگفتم و علتهای اسیان دائستی بدا ن6ه ر ۳ را نامیست + چون لساد و فان و دحلس و فتق و عدن 2 سفیق جر و حمعو نامورهد الاو بر ح‌زرسر عانت تمد هلو ناه و قیدان وشقای وئبی ومبا وحان ورنیم ممقل ف عصداص و سه‌ل‌سشتدی یوم دسمار [۳ 7 , ان صفیود ۰ ه صعجه ۱۱۱ < و اس اعز آن دمته بور ۵ بای کردم 4 ر دو اسپ اعزل نیز به بود که کردم باشده باي بیست وششم - درژن‌خواستن 1-۹ سم 3 بو هد ی این علتپا داکه بگفتم » اگرهمه دا تقسبر کنم درازگرده ؛ واین‌همه که ؟ تم عیب است , وأمین عبیباً بت بدرست که با این عسیا که گفتم پتوان کاری بس بردن , وأما با پپری نتوان پردن " آما اسپ بزر ک خر که | گرچه هرد فربه وعنتظرانی بود » بر اسب حقیر شود نماید ؛ وبدانکه ددیپلویچب. ازملوی راست استخوان زیادت باشد بشماد؛ د گرهرددبا یکدیگرداست بوده بخربزیادت ازا نچه ارزد . که هیچ آسپ آزری بپترنباشد . وهرچه خری ازچمارپای و ضیاع ؛آن‌چتان خ رکه تا زنده پاشی * متافم آن بتورسد ؛ دیس آزتویمالان دوارتان تومیرسد . بی‌شك | خرء تر ازن باشد و فرزندان * چنانکه گویند: هر که‌مردست : حفت او زن بود . بابب بیست و سشم - شرزن حواستن اي سرا کرزن خواهی جرعت درا نی‌کودار؛ وا گر چه چیزع یز است؛ اززن دفرد ندز بزثرنیست .و چیزرازدنوفرز ندخویش دریغعدار ولیکن از زن صالحه و فرزند فرمان برداد " و این کاریست بدست توه بچنانیکه درببتی کفیه ام : ایا جوز فرزند چه بروری ورن جه داري ‏ چون نبست‌آزهر ده ترایرخوزدادی اما چون دزن خواهی ؛ طلب عال زن مکن ودر کارژن بشگر ودر بند نیکی روی ژن مباش که بسبب نيك روئی معشوقه گیرند » زن‌باید که با کیزه وبا دین و کدبانوردوست دارشوی وشرم الك وپارسا باشد؛ هِ۳ فمل بیست‌وششم - در زن خواستن و که تاه زبان و واه قندت ووبراع گام دار تده باشد :] تبلث بود که وخون زری نود ندیه > سار خجو د زا بدست او عده و زیر فرمان ارهباش "کاس دررا گفتند : گه چر ادختر دارادابز نی شکنی که پس توب روی است +گفت: زذشت‌باشد که ما چون برمردمان حپان غالب شدیب ؛ ۷ برها ال شود : ام رن معونشم بر از خود عجو أه ۳ یایف که ی خواهی , :۲ دردل آدحر هیر تو هبار ماه دیگر لباشد 0 بندارد که همه مر دما بك گو نه باتهم وعمع (۱) ار یمردی ِ# نیفتد . واردست رن درازژبان‌ب‌گر یز که گفته| زد کد‌خداژود گریزدچون‌ژزن پامانت(۲) نبود . و تباید که چیز تر | دردست کیرد و نار د که تویرچز خود مالك شوی ؛ پس نوژن باشی دعرد اء* وزن ازخاندان بصلاح خواه . ون را از برای خر ید که جندین خر ج ود نیح تباشش . باید که زن ماع ورسیده و عاقله بأشد: 5ه باتوی در خانه مادزو بدرخود بیلی ض باشد اگرچنن رن جابی درخواستن وی تقصیرهکن وجید کن تا ویرا بغواهی وبکوش تا «یرااژ هیچ دوی عبرت ننماگی " اگر رشكت نماگی دزن تخواهی بیتر تاقق* وه ژنار رش نمودن نا بارسا آموختن باشد * و بدا که نان شرت ؛ مرداترا نسیاز هاگ کدنت ۲ و تبر ان و ۵ را ژدای میرن تین دطیل ٩‏ زار رل وجممت باه ندارنت » اما ۳1 زن را رت تنماگی و نیکو دازی 3 سس ات (اال . صفحه ۷۲۳ ن . صفیحة ٩۳‏ دطمم > هم صشحه ۱۳ رد وطم > (۲) ل. صاجه ۳ دبامانت> ن . صفعهٌ ٩۳‏ < باامات > وهردو صحیح ااسث فعبل بیست وهفتم - دی پروردن فرز ند ۹۹ بدانچه حق تعالی ترا داده باشد * آزری دریغ نداری » ازمادزو پدد برتو مشفقنر باشد . بس‌شویشتی زا ازوی‌دوستر مدانو کر رشك‌نمائی»ازهزاد دشمن دشمن بر بود ‏ ترازدشمن یبا بهحذرتوان کرد وازوی تتوان کرد. وچون زن خواستی دبسپارددست داری » اکرچه مولع باشی هرشب با وی‌صحبت‌عکن(۱) ,و گاه گاه کن» تا بندازد کههمه ی چنین باشد » تا | گروقتی ترا عذری بود یا سفری افتد , این زن آزبر ای توصبر کند ء که اک ی چنبن عادت کنی * ری «مچنان آرزو کند ودشوارصیر کند. ژ ی را بر هیچ‌مرد استه آزمداز» | گرچه سر بود ورذشت رهیج ادم را در خانة زنان‌راه مدها گر چه سیاه‌باشد و بیروزشت . وشرط غبرت نگاه‌دان ومردبی رت دامرد مشمر* که هر که دا غبرت تیاشد آورا دین نباشد چون زن خویش‌دابرین موجب داشتی, اگرخدای عزوجل ترذ فرزندی دهد آنديشه کن به پروردن فرزند . باب نیست وهفتم - در پر وردن قرز ند اقترا کشت ا یت اول بایدکه وی که ایا حق فر زندان بریدران | نست که نام خوب‌نبند > وددیم آ نکه فرزندانرا بدایگان عایل و هپر بان ساری وبوفت سنت کردن تباید ثر تججسب طاقت خجویش " در آن ختنه 1 سوزی دوف وشادی لازم داری * آنگاه قرآن بیاعوزي نا حاف شود * وجون بز رگ شود " او را بعلم سالاح و سوازی تعلیم دهی * 2سالاح نگاهداشتن وطریقت 1 ان بباموزی * با بدا ند که بپرسلاح کارچون باید کر دن . وچون‌ازسلاح قارع شود شداه در دن (۳) مچاست مکن ۱ ۱۹ فعبل يست‌هفتم - دزپروردن رز ند سس ات اک و و 7 و ۳۳۳۳ بیاموژ» چنانکه من چرن دساله شدم :ما را حاحجبی بود واو را منظر کفتندی + آورایصی وفروست تسود نش ,و خادهي حبشی بود نام ار زر رحال, وار تیزهترها؛نیکودانستی * بدرمن مر آشیشان‌سیرد تا مراسواری وزویین انداختن وتیرانداختن ونیزه باختن بیاموختند . د چوگان زدن و طبطاب و کمان افکندن وعرچه ازادب وهنر بودهرا پیاموختند * س <احب منظروریحال بیش اهیرشدند و کفتند : اي خداوند ! هرجه ما دانستیم تدای تن زا امه تاج , خداوند فرمان دهد تا فردا بشکار گاه بر بش نف غر ضه گتشه , بدزم گت + ٩‏ با 0 رود دیگر برفتم هر چه‌دانستم بروی عرضه کردم " بدرم ارشان راخلیت داد ۶ گت 0 فرژ:ده آ نچه آ موختها- تن هو لیکن بت آزین‌هلری‌هست که نیام و خته است گفتند آن 4 هر ست ؟ بدرم گفت : ازینیا هرچه داند ازه‌عنی علم و فص 4 این حمله ازازست که اک نتواند؛ کسیدیگر از بپراو بکند : اما آن هثر که او و| باید کردن از پر خویش : دهبچکس از بر ای اونکد و نتو اند گرد او را نیاو سره این ؛ و آن شناه کردن ات ۸ از برای از ۳ ای دز جرا" س بفرمود تادو ملاح حلن را بباوزدند ومرا بدریشان سپرد نا مرا شناه بیاموختندبکراهیت نه‌بطبم» اما نيك آموختم. نا اتفاق افتاد درآن سال که بحج میرفتم ازداه شام , ما دا بردد موصل فطع اه اقجاد و تاغلورا پزدنه " و جون‌عرب بسیاز بوده‌ماباایشان بیمنده(۱) نمودیم - فی‌السجمله من برعنه وهیج جزازه ندانستم و بدحله اقدار کشت شم وبه فداد رتم و آنیما شغل هن تم شد وایزد تمالي مت ی تاد اس تلا تس سسکا نس سس تست تس (۱) ل صفدا ۷ « مارادایشان > ن , صفعه ٩‏ ه صنیهٌ ۱۱۳ ۶ ما ايشاي ؟ وعیایت ل فلط بت ما شاخ است , فصل بیست وهفتم - ذرپروردن فرز ند ۱۱۳ مرا توفین حح کر اعت کرد. غرض فشنی 5اه بش از آنکه به بفداد( ۱) رسند " جالی مخوف است د گردایی‌صعب ‏ ملاحی دا نا پاید که ازآ نجا بگذرد , وا ؟ ر عأم ان نداند که ۳ جون گنرد وچگونه باید کر دن کشتی‌ملاك شود ۰ وماچند کس اند آن‌کشتی بودیم . پس آ نجارسیدیم؛ أن مالاح استان نبود + تدانست که چون باید رفت ؛ بفلط انسدر هیان ای انداخت کشتی‌را و کرد کشتی خواأست که‌غرق شود» می وچندعرد بصری «بندهّاز آن‌من زیرگ نام * خودرا از کشتی‌در آب انداختیم ۶ بشناه مرون آمدیم * و آن دیگران جمله هلاك شدند * بعداز آن مپر بدد بردل من زیادت شد * واز برآی وی‌صدفرا دادم و رحمت بساد فرستادم و بدا نستم 2 زوری دا یی دیده بود ؛ کر | شاه ژدنن یاموخت . بس بایدکه آنچه آموختنی باشد از فضل وهنر فرزنداتر| بساهو 14 » تاج بدزیوشفشت رن دای ۳ رده باشی کهازحو ارت روز کار ایمن نتوان بودن :ده نتوان داستن که بر سر مردمان چد گذرد از نماكو بد(۱) وهرهنر وفضلی روزی‌بکاد آ یدش ,س‌درفطل‌خویش وهترفرزندان قصیرنباید کردن ؛ در آموختن علموهرعلم که آموزی حرص بید بودن :و اگر مان رز ترا از پر یبن بر آن شففت هبر و بگذارتا بژنند ۰ که کوده علم وهنر وادپ را بچوب آموزد نه بطیع » اما اگر از کوداه پی‌ادیی آید دتواژ دی بخشم شوی بدست شوش دبرا هزن ؛ د بمعامان اورابترسان. وادب » ایشانرافرهای بسک ۳ (۱) ن . صفحه #۹ ه . صقیعه ۱۱۲ «یعیگره 4 (۲) ل صفحه ۵ ۷ « واژ نيكك وبد» واین‌عبارت در نسخه‌های دیطر لیست. و بنظرم 2 و > اینجا زاید اسح, ۱۹ باب بیستو هفتم س در پرورئن‌فرز ند تابکنند تا کین تواندر دل او نمائد * امانو بروی هميشه بهیست‌باش 5 ۳ خواز نهبند دایم از تو ُرسان باشف ‏ و سیم ۲ نقدر که اورا باید دریغ مدار ؛ تا از بر ای سیم هک تخو اعد : تب ودر اب آموختن او ر| بانواع» «قصیر سکن و اگرفرزند ودزروز وید بت باشده مودباله تا تچه‌شرط یدری بود کرده باشی *وعهدهدد گردن تونباشده داگر دشیداشد ونیکیخت : خدودباید که تعلیم دریاید و تجربه بابد ویکمال رسداز نظر زیر کی د تجربةٌ روز گار » که گفته اند :امننلم پژیه ترالده ادبهاللیل والنپار ) و بقول دیسگر ( من ۳ بوّذبه الا بوان آدره المله ان ) اما توشرط بدری 1 دار ,وا خود جنان‌زید کهبروی تقدیر کرده باشد » که مردازعدء چون بوجود آ ید ؛ خلق و سیرت وی بای موجود بود * وروزبردز که نشوونما می یابد » هرچند کلان می شود ؛ خلق دسیرت دی نیز تربیت می‌باید ؛ تاکه بکمال دسد, تمامی زود بپی او #ادباری بیدآشده باشد . 2 لیطش تونصیب خویش اد وی دریغ مداز . #پسر مردمان خاصه دا" میرات هیچ بپتر از فصل و هنر نسست : و فرز ندعام را " هییج بپتر أَر پیشه و اد است : هر چند که پیشد نیز کار فرزند مستشمان ات ۳ است ۶ حرفه دیگر اها بیشه بنزديك ما ببترین هنرست‌از روی‌حقیفت. و اگر فرزندان‌خاص واصیل صدبيشه دارزد واز آن کسب نکنند؛ عیب نباشد بلکه هثر باشد. و صنعت و هنرورزی دوذی بردهد و ضایم تماند +« سس« سس سناسا جد ...وان , صفعه ٩‏ < اند رآموختن اد وک تقصر مکن> بل م مینجه ٩‏ ۷ ۳ و :و اذدب و آموشتن در من > باب بیست وهفتم - در پروردن فرژنه ۱۹ حئایت جهن گشتایش اژ مقر وش سفناد ‏ و أن قصد دزازست آما عقصر د آیکه او , وم آفتاد و درشیر فسطاطنیه وفت وبا وی از مال‌دزیا هیچبود واز سژال کردن و طمام از کسی خواستن ؛ ننگ هی آمدش و سب هید اشت ۳ * در کود ای دزسرآی بدرخویش آهن‌گران‌را ۵ رد8 بود که کاردها وتیغپا وسکانبا ی ساختند. واز حکم طالع » اورا در آن صناعت دیداز افتاده بود * هر روز کرد او همیگشتی و صديندي زژ از آن صاعت چیزی آمو خی ؛ و آن‌زوز که بر وم اتدرآ من یج حیلت مینست ۱ بد کان آهنگری رت ۶ گفت : من آنددین صناعت جبزی دانم , ما اورا بمزد گر فتند و (قدز که در آن علم هید نست ؛ هدش دادند و آنر| خرح تفعات خویش مهرد ودست سوّال ی درار تکرد » تاآن وقت که بوطن خویش دسید و بسر مملکت شویشی باز و آیگاهمنادی فرهود که هیچکس فردند ود را از آهجو خرن صناعت بازندارد و عیب نداند, که بسیار وقت‌باشد که ابون وشجاعت مر د را سود ندازد وهردانشی که بدانی روزی‌بکار | ید : بعداز آن‌دزعجم آن‌دسم افتاد وهییج محتشم ابودی که صنعت ندانستی؛ هرچند که او را حاجت نودی بعادت کر 14 پس هرچه بتواتی آموختن بیاموز » که منافم آن‌یتو باز گردد » آها چون پسربالغ گشت » دروی بنگر » اگرصالح بود دسر کد خدائی دارد و دائی که شغلی توآند کرد وازان جبزی بدست تواند اون دزوی دوز بپی داني » تدییر زن خواستن او کن دزنی بده * تا اینحق ۱۷۱۹ باب بست زذهدم .. دوبر وردن فرز ند یز گزاده بلفی دباخوبدان‌خویشی‌مکن وزن اذییگانگان خواه! گر بااقربای خودوصلت کنی , ایشان چون گوشت تواند » پس‌از قببلٌدیگر زن خواه» تا سگانه راخویش کرده باشی ویک قوت دو گردد واژ هردو جائب تر! معا نان باشند. و[ گردانی که سرسر کدخدائی‌وروزیپی‌ندارد دختر مسلمانی رژ در با 9 , گد هر دو از بکدیگر رنج پینند » بگذار ۱ جون بزر شود چنانکه خواهد کند ۱ وا گر بر ! دختر باشد بدایگانمشفق بسپار ونیکوش پرورو چون بر ک‌شودبمهلمشده تالحکام شریعت و شرط فرایض بیاموزد ولیسکن دییری میأموز» که آفت بزر گث باشد وجون بزر گ شود‌جهد کن نارود بشوهردهی که دختر نابوده بذو چون بوده‌باشد ۰ بشوهر به‌بادر گور . چنانکه صاحب شریعت محمد مصطفی صاحم فرموده‌است:(دفن‌الیتات من المگر مات)آماتا درشانهاست باوی برحمت باش ؛ که دختران اسیران مادران و بدران اند . و بسرانرا | گر مادره بدرنباشد " چون سر باشند ‏ نوانند خود را داشتن دشغلی کردن ازهرروی کهباشد * اما دختر بیچازه بود وعیج کاری نتواند کر دن, آنچه توأنی » بر گ دختر بسازوشخل آورا ست کن و اورا در گردن کسی بند تا ازع دی برهی » اما | گر دختر بکر باشد * داماد بکر پیز طلب کن ۳ جنان‌که رن دل دزشوی بندد شوی نزدل درژن ندد وج وی کسی دیبگر را نو اد ازپی 1 که که ی دیگررا نشناخته باشد . جات چنان شنودم که دخترشپر بارءجم وا از عجم بعرن اس بر آوردند؛ عمر خطاب دضی‌اننه عنه : فرمود تا[ور! بفردشند ؛ چون ن ارو به بیع گاه بر ون ؛ آمیرالمژهنین عا ی کرلله وجهه » آ نا رسید و گفت : ( قال‌النبی باپ‌بیست وهفتم » در بردردن فرز اش ۱۷ صلعم : لیس‌البیم علی آبنه الملوكث ) چون‌این خبریداه ۰ بیم ازشهر بان برخاست ؛ ویر ا نزد سلمان فادسی بنشاندند تا بدوی دهند , جول‌سخن شوي برژی عرضه کردند ؛ شپرباتو گفت : تأ هن عرد و بچشم خود نه‌بینم تضواهم مرا بر هنظری بنشانید وسادات عرب دا برمن گذدانید, ما آن؟+ اختبار من باشد شوی من دی باشد . در اند سلمات یارسی. #یرا بر منظری‌نشا ند ندوسامان پیش او نشست و آن‌قوم زا نعر یف عمی کرد وهیگفت : این فلان است و آن فلان است و آدهر کسی را یز ی همی لت ونمی‌سندید . نآ حضرت ای ال مرن و امامالمتقین علی بن [بی طالپ رضی اله عته بر وی مگذشت یا سس ۱3 گفتند : آمیرالموژهنین علی‌است , پسرعم حضرت مصطفی صلعم. شور بانو گفت : خوش بزر گواریست وسزآوادمن است ولیکن بدان جپان مرااز فاطمةٌ زهر اشرم آید, درا ازیو جه نخواهم . پس‌حسن بن علی بگذشت, چون از سب وسیرت او باز دانست کفت : این دت حور می لست اما شنودع که او سار یکاح دازد. با حسین بن علیی بگذشت جون جال از برسید کت : شوهر من باید که وی باشد : که هن هر گر شوی نکرده‌ام و اه نبز دن بگر ده است : ما سر اوار ور الجمله بسین بن علی نکاس کر دند. اما باید که داماد 3 روی باشد : که دختر وب رزوی شل بشوهصتر زسشت رودی دهد و از ] نیما رسوائی حاصل شود ؛ از بر اي آنکه دختر کسی دیگر دا که خوب روی باشد؛ معشوق گیرد ز بدنامي بوجوداًیده پس داماد باید که بالا ددی د بالك دین باشد و از اصل بالك و بصازح د ۷ ا باپ بیست وفثتم - در دومایی و دوست گرفژن از خاندان‌پزر گان . و بابد که‌داساد از تو کمتر باشد:تا اد بتو فخر کند به تو بدو ‏ و تا دختر براحت و پربزد کی (۱) زید. و چون چنین باشد که کفتم: از دی هیچ طلب مکی و دختر فروش هاش 5 او خو 3 مروت خویش فرو نگذارد و داری بثل کن و جبد کن تا دختر در خانهٌ تو نماند وود بشوهر ده و خودراهر چه زودتر (۲) ازمحنت باز دعان و صلهٌ دوستانر همین بند ده که دزین بسبار فایده هست ؛ باب یت اي نشیم ست ار دو‌سنی ِ دوست آر قتن بدان ای بسر؟ که مر دمان‌را تا زنده باشنده‌از دوستان‌نا گزبرست. که ا گرمردم زا بر ادر تبوته لهتر کب ن از حگیمی بر سید ند: ۳ ِِ؟ . سس نی با بر ادر ؟ توس : بر اد بمز شا مدمه پر . سي اندیشه کین از گاز دوستان » ببه نازه داشتن سم هد به دادن ومردهی کر دن. زیر | که هر که از دوستان نه اندبددم هی‌شهیی‌دوست ماید 4 نی 3 عادت 0 ۳ #ر 9 ی ۵سی رف ۳۳0 3 از وچ سیان. پسبار ؛ عس‌ای مردم بوشیده و هنرها اشکار| شوت ؛ وجون دوسعان بو ری ۰ شت پدوستان پن من " تا همشه بسماز دواست باشیی ۰ که گفته اند < که رن كّ زک و و تبز تشه کن ۱ مردمانی که با تو بر ام درسدیی رب بت 2 ام درس باشیّف ً باانشان ۳ وساز گاری‌کن «ببر نيك < بدی‌با ابشان متفق باش دبساز: تا جون از تو همه هردهی بینند دوست ۳ و و تجول اسگندر و سین سپس سیسوس وی سپس سپس سا یس ی سس وس و سس ۳ ی و مس یماس و 119 . صفحة ۷۸ 2 ویر بزد کی یی ار و بترم <«از 4 در ین هبار ت ادتیاه چایی | سح , باپ بیست وهشتم - دودوستی و دوست گرفتن ۳۹۹ برسیدند : که بدین انداك مایه روز کار 4 چنهین «ملکت بسچه خصلت پدست | وردی * گفت ؛ پذدست آوردن دشمنان تلطف عمج 2 داي دوستان بتعید . ودوست داز دوستانی را که دوستان ترا دوست درد ج و بترس از دوستانی که ددمن ترا دوست دادند " از آنکه روا بودکه دوستی ایشان بان دشمن سو ‏ آذ دوستی تو زیادت گر ده سی با تدارند از بد کردن بائو از قبل دشمن تو . وبرهیز از ددستی که از تو بی بپانه وحجتی بسگانه شود * بر دوسنی او اعماد من , وا تدرحپان وت و را مدان : اعا بر دوستی دوست هتر عند باش؛ 45 هتر هد کم عیب باشد . و دوست بی هدر مداز , که از دوست بی هنر فارح تباید , ودوستان دح ر! از حملة دیمان شمر نه از حمله دوستان : که ایشان دوس قدح تو باشند نه دوست تو وبانیکان دیدان دوستی کن وبا هر دو گروه دودت باش ه با گروه نیکان بدل دوست باش ‏ وبابدان بر بان درستی نما ء تادوستی هردو گرره ترا حاصل شود ,که مردم را نه همه حاأحت یسکات اند ؛ وشفت با شد که از بان نیزر حاجتی بر آید» (۱) از آنکه هر کاری از دست دیگری برتباید ۰و اگرچه از 9 و بابدان‌تی‌کانر | خوش نیایت و از توت تک بانسکان نداند | خوش نياید » اها و ببر دو گر وه زند کان: جنان کن که دل آن‌گروه دیگر از تو تبازارد و بکلی با پاک گروه چنان در مبوند که آن گروه دبگر با تو دشمن شوند . 2 بطریق حکمت رعلم بر و وحاات زا نگاه دار تا مللامت باشی ‏ اما با بی خردان هرز دوستی هگن و وتا "وه ات پتحححح تاد تحت تحت اد وس تن ار دا سس سس (۱) ن . صفعهٌ ۱-۱ < وقت باشد که بدوستی بدان نیز حاجت افتد» ه . صفحاع ۱۲ < وقت باشد که بدوستي بدان حاجت افتد بضرورت»# "۱ باب سست و هشدم سب ار دوسسی ودوست گرفتن بی‌خرد بنادانی خودکار می‌کند که دشمن بخرد نکند , و دوستی با سردم هنرمند و پيك عید و تيك محسر دار ؛ تا توئیرز بدآن هنر ها هعر وف و ستوده شوی که ان دوستان بدآن ععر وف در ستوده باشند * وتنهائی بپتر از همنشین بد دان » چتانکه گفته اند : رباعی اي دل رفتی‌چنانکه دژ صحر آدد اه من و ردی وله انده خود همچالس بد بدی و تو دفته بيی تنبالی به بسی ذ هم جالس بد و باید که حق وحرعت دوستان بنزديك خود ضایم نکتی اس اواد علامت‌نگردی ۱ که کته این در گر وه درد * سراوازر مارهت باشدد : بکی ضایم کنندة حن دوستان و دیگر ناشناسنده کر دار 2 وبدانکه مردم را بدوجیز بتوانن شداشتی 1 دوستی زا شاید با بي : بگی انکه جون‌دوست او را ی زا باشف " جبز خود را اژزوی دزیم داز د انسیا الا خویش بو ات ی تا یه 9 ازوی ۳ نگردد وا گر یی از ان ی آذین جپان بردن شود » فرزندان وی داطاب‌کند وبرسد د در سح ایدان شفقتپا کند و 0 بز یات ثر بت این دوسیت رود هر چند که ان - ار ثم ار دسر ۳ بو ۵ سل در مس #الب دسا از بو د حدا بت نان شنودم که سر ام ۴ در ۵ ۵ دوب زشا ۳ بکشند : لژ اور آعذ ات 1 عب‌گردند ۱ ری باش ؟ سقر اط مرت + که معادایره که عن‌صنم جیر نع‌را پرستم ۰ قوعی ازثا گردان بای همم فنند وزاريی همیسگر دند ۳ اپ ست وهشتم - دردوستی و دو ست کر فنی ۱7 ی تراکچا دفن کنیم , پس‌او تبسمی کرد و گفت : اگر چنان که مرا از بایید » هرجاکه خواهید دف نکنید . یعنی آن نه من بساشم کالیدهن باشد. دییگر آتکه با مر دمان , دوستی میانه دار ؛ و بردوستان به‌امیث دل ند و 0 دوستان دارم " دوسیت خاصه خو یش باش و از پسژ یش تخود گر ویراعتماد دوستان ازخویشتن غافل مباش ء که ا-- عز از «وست باشد ؟ از ۶و دوست‌تر 5سی‌تباشد . ودرست‌دابوقت ی آژمای , که بوت قراخی " همه ۹7 بر ! دوست داد . و با دوستان درو قی که ۵ مجنان باش که درو قب‌ و شنودی؛ و " حولد دو مت دار که او ترا دوست دارد , و با دوست از راز های خود چیزی هر که ۳3 وقتی میان شما جنگی سادن شود ژ بدشمتی اتمجامد , ان ۳ ژبان دارد وبعد ازان پشیمانی سود ندازذ۱ وا گر تو دردیش باشی »؛ ۹ ات شا ,که در وان زا ین کیت نباشدخاصه توا نگران؛ بسی دوست رایدرحه خو 3 وت و اگرتوان؟ باشیی و دورست ددردسش داری زوا باشد . آما در دوستی مر دمان دل بر ای دار و استواد بساش در أن‌تا کار ها و استواژ بود . وا گر دوستی بی گناهی دل از تو بر دارد و بیاز ازد ء ینار او دناد مشفول میاش ۰ به ارژی ‏ و آنکس که این عادت دارد دل اندرو سند .و از دوست طأمح دور باش , که او باتو بطیح دس کنا وبا عرده حقود هر گز دوستی مدار * 4-5 دوست رانشاید؛ از آنکه حتد هر گز از دل حقود دور شود و جون همیشه | ژارنده و گنه ژر بود ؛ دوستی تو اندر دل او ساشد » و جون "۱ بانب بیس نک و پم - در اندشه دردن از دش حال و حکم دوست گرفتن بدانستی , اکنون آ اه بای از حال و اد دشمن و هه نو ویاد دار و بدان کار کن تا #لاح پابی . باب زیستو نهیم در اند بشه کردن از شم جید کن ای پسر "ا ب«شمنی تورزي ؛ ۳ دشمن باشدمترس و دنکب دل ماش که هو کر ادف لبود , دشمن کا ۶ بود. دلیکن در تیان و اشکارااز کار وی غافل ميا داز بدکردن وی مپا سای ودایم بتدبیر مگر کردن و بدی ساختن او باش گّ بپیح‌حال از سای وعکر اد ایس مباشو ازحال‌ورای دشمن بز سندهباشد گوش دهوش حویش دا بدان اه دار تا در اقّت و با برخود بسته باشی .و باروی کار دز استظبار تام تیان ۱ )۱ با دشمن دشمتی بیت! سکن ۳5 خو بشتن ر | ی از کت تمای » و | گرچه افتاده پاشی , غیرت وحمیت کار بند و خود دا (۲) از افتاد گان مدمایی و رکفتاد ترك کر داز نت دسمن اعهاد مکن و دل دز دشمن مد وبرسن او درچاه مشو ,و اکراز دشمن اش بابی" شرنگت (۳ شمار ز از دشهو, قوی شاهسشا تر سای بش ۳ که کفته اند از دو کس بیاید ترمیدن نیکی از دهدن قوی و دیگر از بار غداد . و دشمن خرد زا بفااهر خوار مدار و و + که ود او ؛ و با دشمن ضعیف همچاان دشمنی کن که با دشمن قوی . (۱)ان. صفحه۱۰۳<تاز وی کار نباشد4ه صفحث ۲ ۱< وناروی کار بائو نیاشده (۲) ل . صفجهة ۸۱ «خودرا» ([۳) ها و س ون ملک مملای ره را گویند بر هان تاطم راختیام د کثر مجید معین * باب بیست و نپم - دراندیشه گردناز دشمن ۳ حانت 0 و دم که در خر اسان عساری بود محتشم و تيك‌مرد ومعروف نام او مپذب _ردزی‌در راه میرفت » بای او بر پوست خربزه آمد پایش باغزید و بیفتاد . کارد بررکشید , در پوست خربزه ژد ! چاکران آو گفتندی : که ای‌سر هنک تو هرد همعتش‌ی و عیازی ؛ شرعت 9 1 بر پوست خر بزه کارد ۳ تم ؟ مپذب حجوأب داد : که مرا نوست خربزه افکند ؛ دهمن ادست . دشمن دا خواد نضاید داشت ار چ حقیر بود ) هر له دشمی را شوار دارد ؛ 1 خواز گرده ۱ سس بو ستهدر بل بیر هالاگ دشمن باش ار آن انش اد در هالاك نو کوشد . آما بر کسی که دشمتی کنی »چون بر وی جبره گردی ؛ ار زا سکوه و ژنپار که دشمن خود را بعاحری‌منمای. ثه ترابی فحری بود؛ نف ببنی که جون بادشاهی فتحی ۳ گر جهن خصم یال راز نباشده اما چون در ان تاد قتح او سب اول؛ ص_ را قادری نام نپاده: بشیری و زدهاگی 1 مد ار ۹ ر بان خصم را ستماز بدماش ) سوار بیادد او را و معبای ار 3 جناح ی گر شجام زا :هر جند وان ستود ستایت و آانگاه گویند : لشیگ ری دسن #ظمی را چون خجداو ند فالان زسید : همه را بسات حمله هزیمت کرد ونیست گردا مد تا صفت مخدوم خود گفته و قوت لشگر خود نیوده باأشند * یا یت شنودم اي سر که دقتی در شهر دی بر نی بود ؛ ماك زاده و عشفه و زاهده و دختر عم مادر من بود و زن قخرالدوله بود . و چون ۱ یاپ بیسث ونیم - در اندیشه کردن‌ازدشسن فخر الدولة فرمان یسافت ‏ او دا پسری اند خودد ‏ مجدالدولهة لقب تراد ند و ام بادشاهی بر وی افشگندند , ,ادشاهی مادزش می‌داند » چون معد‌الدو له بر ک شد , تا شاف ای ففان 13 پادشاهی نبود و وی در خانه با کنیز کان مشغول بودی و مادرش سی و نه سال بادشاهی کرد ۱ عقصود من اد این حجکات آنست که حد و ساطان عحبوت, بذو سول فرستاد رکفت : باید که خطبه و که بنا ی و گر 4 بیایم ۲ ری‌دابستانم د ترا نیست گردانم . چون دسول بیامد و پیفام بگذارد, یه کشت : که سلطان محمودر! 1 تا شوهر من فخرالدو له زنده بود مرا لین اندیشه همی بود که ترا رای افتد که فصد دی‌کنی» جون فرمان یافت و شغل یمن افناد * این ا ندیشه ار دل من بر خاست ؛ گفتم : که برلطان محمود بادشاهی عاقلست , داند که جون او بادشاهی دا بجنگ زنی ماید آمدن » که شبر هم تر بود هم ماده . را گر از ۱ س تعالی دانا ست » که نخواهم 1 و گت استاده ام * از آنکه از دو وحه برون نبود : با ظفر هرا بود باتاکست بر من افتد , اگر ظفر مرا بود و ترا بومه عالم نویسم که سلطا معمود را بشکستم ومرأ فخری بود وتو سلطانی باشی که صد مل‌گر| بیش عم ود کرده باشی و أکتون که من ترا بشکنم بمالم ۳ که زنی سلعلان محمودزر! پر کرد و بشکست و ناع توباطل گردد ژرهیحح عارو توا از انتتز شاه که ک وت زین عاطان مضودرا بمکست وا گر طفر ثرا[ باشد د هر | ۳ ۱ هی خر ی و نا می ترا تخواهن بودن و نه شعر فتح ارین ی مد که از وه رن بامي رفخری حصا صل نشود . چون ین سخن و بیخامرا بساطان مود رسانیدند » تاعمر وی باپ بیست وئهم - در اندیشه کودن از دشمن ۵ ۱۳ ان امس نیقی پس دشمن خودرابسیار منکوه واژ دشمن بپیچ حال ایمن مباش . و پیشتر از دشمن خانگی پترس که ببگانه دا آن اطلاع و دیده نیفتد در کار تو که خانگی‌را افند . و چرن ازئو بریده گشت ؛ دل وی هر گز از بد اندیشید تو خالی نباشد و از لحوال تو پرسان باشد و دشمن برونی آن نداند که وی داند ؛ پس با هیچ دشمن ددستی يك دل مکن ولیکن دوستی مجاژی می نمای » مگر آن مجازی حقیقت گر ده تک از دشنی ددستی خیرد و از دوستی دشمنی . و حید کن تا دوستان تو اشعاف دشمنان باشند و بسیار دوست و کم دشمن باش » و نیز باهید هزار دوست ازيك دشمن غافل مشو »از | نکه هزار دیست از ناه داشتن تو غافل باشند و آن دشمن از دشمنی تو غافل نباشد . وبادشمنی ؟ه از تو قوی‌تر باشد *غاز تشمنی مکن وا که ضمفتراز توباشف از دشغواری نمودن‌آومیاسای . ولیکنا گر دشمنی از و زینهارخواهد؛ اگر چه سخت دشمن بوذ وبا و پد‌کردار بود اورا زینپار بده و آن غنیمتی بزرگ‌شناس * که گفته آند: که ذشمن چهعرده و چه گر يخته و چه بزنباد آمده , دلیکن چون زبون یابی * بکباده منشین .2 اکر دشمنی بر دست توهالاگ شود * روا باق[ که شادی کني » اما ا گر بمر ‏ خویش بمیرد ؛ بس شادمائه میاش ۱ وا نگاه شادی کن که و یقت دانی که تخواهی مردن ؛ هر چند حکما کفته اند : که هر که براگا #س بیشی اد دشمن بزید وت باب دانست , اما جون دائیم که همه بخ وآهیم مردن ؛ بس شادمانه نباید بودن » چنان؟ه من گفته ام : ۱۳۹ باب یی مگ و نبم در | ندیخه گردن از دشمی ۰ب سس سسظطحهسیییصسیاسصسصسصسصسصسیصیصیصیصیصیپیپیپیی ۲ رباع ۳ مرگ 2 اورد ز‌ درل و اه و دو۵ زان درد سین شاد جر کت زو وه و ان 0 ۳ مز بخو هن فر سود ابر مر کت ی اد جر | بایت :ود حدادت ۶ شنودم که درالفر نسن گرد عاام کشت 4 ط ررك عالم ۳ جویتی یکره و از گدت و قصد خانه نمود . چون بدامتان دسید * توت ورد 1 ۳۳ ار تأبوتی دنل وتابوت ر سوراخی کنبد 9 سای س از ان سوراج روا کین کتما کشاده * وطیجدان همی بر دك تامر دما به بستبه کدهمه عالم ۳3 فتم و با دستپای تببی هیروم - و دیگر گفت که مادرهرا بگونید : که اگر خواهی که دوان من از تو شادمانه باشد * غم هن با کسی خور که اورا عزیزی نمرده باشد . بس اک ۳ هر گرآید‌ست دای سای هی کشی ,(۱) از | ۹ زیسمان با بجد وانداژه تایی ,ای دد پکدیگر همی پیوندد » وچون ژزیادت بتابی . از هم بگسلد . بس [ندازه کارها تگاهدار ء خو اه در دوستی و خواه در دشمتی »که اعتدال جزدیست ازعقل کل . و باسفیپان‌بردباد اش ولیکن با گردن کشان گردن کش بای عدده رکاری که باشی طریق مر دی ۱ دار ی بو ات شم , بر و ۵ واجب کن خشم فرء حور دی 4 را ج در اصل نیود )۱ . صفحه ۱۰۹ «وهر کسی را که بباگ بیندازها بلسی همی گیر 4 منوا ۱۳۱ < واگ رکسی دا بدست بیندازی بپاگ همی گیر > باب تست و کیب در اندیشه گردن او دشن ۱ قدر خود بدان ؛ و بر داشتن سردو گرم از مردمان عار دان ؛ که هر که دار خویش نداند درمردی و نقصان بود ۰ ۶ با دوست ودشمن گفتاد آهسته کن و چرب گوی باش که چرب گوتی ؛ دوم جادوکیست . دهرچه گوقی از نیک وید ؛ جواب آن چشم‌دار وهرچه خواهی که نشنوی کسی دا عشنوان و هر چه پیش مردمان نتوانی گفت ,از پس مردمان مگوی. و برخیره مردمان دا تبدید مکن و بر کار ناکرده لاف مزن و مکی که چنین کنم , که گفته ام : ر باعی از دل صنما عپر تو بسروننگردم و آن کوه غم تراچو هامون کردم امروز ن‌گویمت کهچون‌خواهم کرد فردا دائی که گویمت چون کر دم و دردادیش از گفتار شناس؛ اعا زبان خویتی دراز مداد پر انکی که اگر خواهد ؛ زبان خوبش برتو بتواند گشاد ؛ وهر گز دو دوگی مکن و از مرده دو روی دور باش واز ازدهای دمنده مترس و آز میردم سخن‌چین بترس .که هر چه وی‌بساعتی بشکافده بسالی نتوان دوخت حکیم گوید: که ده خصلت پیشه کن تا ازبسیاز پلاها دسته باشی : اول اگر چه محنشم وبرر گ باشی: با کسی که از توقوی تر پیکادمکن و با کسی که ند بود لجاحت مکن وبا بخضبالان صحت مداد و با نادأنان متاظره‌مکن و باکسی که غیودبودو همچنین بامعر بد (۱) شرابتور و با نان تیار تست که ور بخو دبا ۳1 ی‌مگُو 5 یه که آب بز [ گی‌وحشمت خودنیری وا کر کسی برتوعیب گیرد» آن جیز دایجرد ارو تن دور کن تسسص بیتکت کبس ۳ سپس بوو ست و را )۱ ل چپ تیوه 4 ۱۵ ظ معر 4و ین در آستعمای قاه پم صمیحییح است ۳۳[ زوسن تست سپ ۱۸ بأب بیست و چم > در|ندیشه گردن ازدشمن وخویشتن را ق ی : ی‌تکلفی فرو نیائی» « هیج اس راچندان هستای تک نی حاجتی آید که بنکوهی؛ 1۳ نی نکوهیدن وجندان نیز «نکوه که ا گر دقتی حاحت بو تابستایی» نتوآنی ستودن ؛ و هر کرا ی که کازی ش | ره ۹ توارزاعترسان؛ کههر که‌از نودستغنی بود رخشم و ولتواترسد زهر که از تو تترسد؛ (ورا بترسانی؟ هجای‌خویش کرده باشی. دهر کر! کاد بی‌تو بر نبایده یکبارگی او دا ذبون هگیر و بر ها جبر گی‌مکن. 5 کر کب 25 حسود بود چیره هشو وخشم‌دیگر ان بر وی مران « ا گر کاهی‌کند از وی در گذراندبر کپتران خود بهانه مجوی تا برایشان میتر باشی و ایشان از تو شور نهوند. و کمتران دا 1 بادان دار؛ که کیت ان ضیاع تواند ای ضیاع خویش را آ بادان دازيی؛ کار نو ساخته باشد و | کرضیاع دا ویران دادی" بی‌بر گدبی‌نوا باشی. و چاکر فرمان برداد(٩)‏ مخطی *به که منیب بي فومان . وچون شنلی فرمائی " دو تن رامفره‌ایتاخال از آن شغل‌دوربود * که گفته‌ا ند: دیگ بدو تن آنددحوش تباید * چنانگه خانه بدو کدیانو زدفته نباید. ثرخی گفته‌است: خخانه باشند درو دو کدیانو ۵ خاک پنی همیشه نازانو و گر در کاری باشی +در ان کار باز وانباز میخواه * ۱ در آن کار خللی دزنماید ر دایم سس شتداو زد سرخ روی باشی. ۳ با دوس و دشمن 1 باش و بر گناه هرد ست درغضی معشو وهرسخنی را برانگشت - تَ سس یقت ست تست تون و فا و ات بدا دا ٩ (‏ ) ل ‏ مغعه ۸9 < فرمان دار ان . مفعه رن مه مسج دذرما نبردام» بآپ‌سی ام ب درعفو گردن وعتویت گردن ۱۹ مییجچ وبر هر نیو باط طلی دل در عقوبت هیند د طریق کرم 1 نگاه دار جا بیرزمانی ستوده پاشی. باب سی‌اع- درعنو کردن وعقوبت فردت هر کی ویب ری تا نی گناهی کند , ازخوبشتن در دل‌عذر تام ار بخو اه که وی‌تیز آدمی‌است و نخستین کناهی از آدم علرهااسسادم در سرد آمد که بر ما بود . دباعي گرهن روزی زخده‌تت گشتم رد صث بأز دام از آن‌بشیمانی خورد ححاز] یکی گناه از ده مر ق آدمی‌ام که نخست آدم کرد بر یره عقو بت هگن 9 بی ناه سای عقو بت نردی 2 بر چپیزی بششم‌هشو و بوقت‌ضجرت‌خثم فروخوردن‌عادت کن وجوز بر دناهی از توعفه خواعند ؟ و کن وعفو کر دن بر خویشتن واحب‌دان! گرچه کناهی شت توف 45 کر بنده کناه کار ببود ‏ عفو خداوند پیدانباید . وچون مکفات گناهی کرده‌باشی؛ فضل تو آانگاه کجا باشد ؛ مچون عفو کردن وأحب داني » ازشرف 3 ۳ خالی نباشی و جون عفو ذردی * ویرا رت واز ان کناه باه ماز" که آن همحنالل باشد که و نا > تردن. اما تو حهدکن تا گناهی نکنی که‌ترا حاجت آید بدان عفو خواستن . وچون کردی ۰ از عذر خواستن نگ مدار * زا ستیز+منانظم شود . آما این تن گناهی کند که مستوحب عقوبت باتش +جد کناه‌ار ۳ ۳ ابدر خور گنه عفو بت فر ای ۰ که خجدای‌دان انصاف چنین گفته ازد . که عقوبت سزای گناه باید کر د . اما من‌چنین گویم: که اک کت کاهن +۱۳ پاپ سی ام س در عفو گردن و عقو بت کر دن کند و بدان گناه هستوجب عقوبت گرده » توبسزای ان گناه : اوراعقوبت من و او را عفو کن با طر یت حلم دمرحمت سبرده باشی ؛ وا کرعقوبت ۳1 وعفولازم تداری ‏ باری چذان کن 45 بکرم گناه ۳ رم درم ععوبت فرمای * تاهم از کریمان باشی دهم از سایسان . و شاید که کریمان کار بی رحمان کنند. حخاات شنودم که بر وز کارمعاد به قوعی گناه کرده‌بودند که کشتن برارشان و اجب بوث . معاوبه ایشانر | بش خو یفن گردن فردو د ردل " بس ور آن فتاوت که ایشان را صگشتند ۳ تین ار آوزدند تابگشند ‏ برد گفت : هرچه با ما خواهی کرد . سزای ماست دما بگناه خود حقریم » اما از برای خدای تعالی از هن دود سخن بشنو و جواب بده "معادیبه گفت ؛ ی مادم رات , همه عالم حام و کرم تودان‌ته اند ؛[گر ما این کناه ۳ پادشاهي ميکرديم که نه حون تو کریم رجا ِ + باما چه کردی ؟ععاویه گفت " همین کر دی که مه ن میکنم . آتمرد؟ دغت : س لین دتا وی تن 3 توهمان ؟ نی‌که آن بیرحم ؛ عافد یه کفت : اگراین سن زا آن مر د تین مییگفتی .همه زا عقو ۳ ۱ اکنون انپاکه مانده آندهمدرا عه تن من چجول‌مجرم عذزخو اجدباید که‌اجابت کنی. وهیح کناهی مدا که بعذر نیرژد واگر حاجتمندی دا توحاحت افند ازممکنات که دین را ذبان ندارد ددر میمات دنباتی خللی نبود » آژیپر مایسةٌ دنا ,دل آن نبازمند نومید سکن هآ نکس دا بي قضای حاجت باژ مگردان و ظن باپ سی ام در عفو کردن وعقوبت کردن ۱۳۱ آن حاجتمند در حن خویشتن فاسد مکن , کهان «رد نا در کیان ليك نبرد » از نو حاجت نخوآهد » داو در وقت حاجت برداشتن ؛ اسبر او باشد؛ که کته اند : حاتمندی دوم اسرست و بر اسیر آن زحمت 19 درین معتی تقصیر زوا مدا تا مصدت هردو حبان بابی . د ا 9 بکسی حاجت باشد ؛ اول بتگر , که آن مرد کریم است يا لثم , اگر هرد کریم بوث > حاحت خواه , اعافرصت نگاه دار » وقتی که دل تنگت بود, مضواه و ثیرز بیش از طعام ی «خواه * با اهید احابت‌بود» و از با ممفنان متواه و در حاحعت و استن : سخن ت یتدیش و بیشتر قاعده نیکو نه و آنگاه سخن ماخص بدان کس دسان و پیردن برو .و درسخن گفتن ؛ سسار اعلف ‏ نماي که اعلف در حاحت خواستن دویم میم 9 اک حاحترا بدأنی خواستن 4 بپیج حالی بی‌فضای حاجت باد نگردی : چنانک‌هعی دو یتی کفیه ام: رباعی ای دل‌خواهی که‌بر دلارام زسی بی نیمادی بدان مه تام دسی باری بمراد او یزی ای‌دل از | یلک کردا نی خواست کامه‌در کارسی ور که محتاج او بشی؛ چون‌اسیر وچاکر او باش* که‌مابند کی خدای تعالی از آن میکنیم که مارا بدوحاچتست؛ کها گر حاجت نبودی؛ هیبب اس دوی سوی طاعت نگردی» وجون أجابت بایی پر حال شگر کن» که خدای‌تعالی میفرهاید (و کن 3 رن کار دراو ند تما لی‌شا کر آنر| دوست دارد وشکر کردن برحاحت نخستین امید اجابت حاجت‌ددیمین ۱۳۹ باب‌سیام م در عفو کردن وعفربت گردن باشف؛ وا گر جات ترا روانگند: از بخت شویش کله کن واز اس کله‌سکن که اگر از له توپاک داشتی؛ ساجت نو روا 5 0 دا گر هرد بخیل لیم باشل* پشمازي آزوی هی مخواه ؛ ۰ که تباب ؛ لر بو فت هستیی خواه ؛ که(تیمان بخبلان بوفت مستی سخی باشند؛ اکرچه دیگر روز بشیمان شوند» و ا کر حاجت باتیمی آفند» خویشتن دا بچای‌رحست دان» که کنته‌اند: که سه‌ کس بجای دحمت باشند : یکی خردمندی که ۳ یی پی‌خردی باشد > 9 ی بزد کی که ضمیفی بر 1 مستولی 9 داشتد 2 و کریمی 3 محعاج موی باشد 0 بدانکه چون این نها که ۳ مقدمه گفتم پر داختم از ظر نوع ۱۳۳ ی گفتم بر ناو تسب طاشت‌ج و سس و ای ستم که بشمامی» داد ون بدهم راز مشوانمز باد کذم 5 1 ۷ و بخوانی و بدانی؛ مت بدان‌حاحت افتد . ۶ اک عم ادلن دا خرین هن داستمی » ترا بیاموختمی و ععاوم توگردانبدمی * تابوقت در گگ بیفم در (۱) از ین سوبان بر ای ولیکن چه نم که درداش بیاده(ع۱ و | گر نیز جبزی دنم" نار من‌جه قایده کند» را گر تواز می‌همچنان شنوی که از بدر خویشی شنیده سی ترا جای ملاعت نیست , که من‌خود داد از خویشتن بدهمء اما گر تورشنوی یا شنوی؛ من‌ادد هربایی چند سخن بگویم ۳ له یی تین بخیلی نکر ده باشم وتا یه هر | درطیح 1-0 زج شه پاب‌سبی چم در صالاب نایم دی و فضاه وجزآن بدا اک سر ! 1 در ال چم و ن کفتم - که از بیش‌پا نء نیز باد 5 مرش ۳ (۱) ن . صفحه ۱۱۱ < بي‌غم تو > د. صنحة یر باب سی‌و یکم در طلپ علم دین وفضاء وجز آن ۱۳۳ از دشه + ه دو کان دارست بسلکه ظر کاري که مر دم بر دسج گیرد (۱) * آن چون یمه باشد ؛ اما باید کهان کار دا نك بدانسه وردبدن » بآ ار آن ۳ توانی ورین . | کتون ۹ من بیسم س مد و سار لصی متا ۹ آشتین راد ۳۳ بو بد و ان بسشه از داستان و نظام (۲) وراستی مستفنی باشده الاهمه داترتیپ داشن باید: ۶ سشه بسبازست هریلی راحدا شرح در دن ممکن نشو ده که کتان دراز گردد واز نباد اصل دقتد» دلیکن هر صرق ی که ۳[ سد دجه پرژل نمست:ایا علمیست که تعلق به‌یشه دارد: يا پيشه ایست دارد چون هیردسی طبیبی یبد ی دشاعری و ایند این و مه که «علد ق مام داردءچون‌خنیا ؟ در ی و بطاد ی و بنا؟ رین کی وشیر 1 9 هر یکی را ساماتیست؛ وچون تودسم وسالم آن ندانی؛ ا کر چه‌استاه باشی » در ان باب‌همچون اسیری . وپیشای نص؛ خودهعروفست» بشرح دردن ۳ آن‌حاجت تست اه جندانکه سورن نندد: سامالن هر یک بتو پنمایم» ازبپر آنکه از دو بیرون نیست: اگر تراحاجتی افتد اذاتفاق روز کار و حوادت زمانه» بوقت‌نیاز: از اسراد هریک آ گاه‌باشی وا گر سحاجت امه ۵ 2 #چعر با یی ههتر انر [ عم بیش أ دانستن ی 2 بدا > لصنس۸۸ <گیر نده ن . صفحةٌ ۱۱۲ هصفعهً ۱۳۸ د گیرد‎ )٩( ۱۳۸ داستان نظلام > ن . صفحه ۲ ۱۱ 2 . صفحة‎ < ۸٩ ل . صفحهٌ‎ )۲( «داستان و نام‎ (۳) ل . صفحهٌ ۸٩‏ « شرح کردن > ن . صفحه ۱۱۲ ۰ , صفحة ۱۳۹ <بشرح کردن» وهردو صعیح است ۱۳ باب سبی و یسم مس مان طلس عم دین و فضاء وجزآن ای‌پس رکه از هیچعلمی برتتوانی خوردن الا خرتی (۱) واکر خواهی که از علم دنیائی برخوزی ۲ نتوانی 0 بحر فه که در وي‌آمیزی چون علم‌شرع و چون‌ةضا وقسامی ۶ فرسی‌داری‌ومن کرک یه سد و آنکه بدورسد فائده آن بسیاز باشدهو در نمی 2۶ تقویم گری وفال کوگی 9 آرایش جد جد و هزل درو نرود" شم‌دنیائی بمنجم رسد .۶ در طب‌تا دستکاری ررنگ آميزی وهلیله دهی بصواب و نا ضواپ در نرود (۲) مر اد دئیائی طبیب حاصل نشود؛ پس بزد کوادترین علمی عأمدینست که اصول آن برددام تو حیدست و فردع آن اجکم شرع و سحرقه آن‌شم دتیاست و آاخرت ۰ سای سر تابتوانی گردعام دین گردتادنباو آخرت بدست آیده وجون توفیق بابي + نخست اصول دین داست کن » آنگاه قردع » که بیاصول؛ فردع تقلیدبود. پس اگر ازپیشهاکه کنتم طالب ع باشی» پرهیز گاد ژقانم باش وعلم‌ددست ودنیادشمن و بردبار و سبکک روح ودیرخواب و زود خیز د حریص بکتابت و دراست و متواضع و ناملول از کار وحافظ دی‌کرر کلام قصص‌سیر وفتچسی اسمر ار ی عالم دوست و بلاقار دحرمت باش. و در | موختن حریصدبی‌شرم وحق‌شناس استاد؛ وباید که کتاهای وافروفام وقلم تراش وقلم دان و محره و کارد وپر کار وقلم سود ترصستلر ومانتی این چزها» همیشه بائو باشد و بغیر این دل نو باچیزی دبگر نباشد. وهرجه , بشنوی باد گیر و کم سخن و سب سس سا سپس ور پوس . (۱) ن صفحة ۱۱۲ نیز «آخرتی> ه , صفاٌ ۱۳۸ < آغروی > ینیعم آخرئي‌یااشروگ. (۲) ل صفیعةٌ ۸٩‏ < نرود 4 ن صنعة ۱۱۳ د< دروی ترود * ها . صفةٌ ۹ « در ترود» باب سی‌ویکم - دوطلب علم دين وثشاء وجزآن ۱۳۵ دور آندیش باش وبقلید راضیعشو دعر طالب‌علمی که بدین‌صفت بود» زود گانةٌ روز کار گردد. فصل اگر عالم فتوی باشی؛ بادبانت باش و بسیار درس و بسیار حقظ و با عبادت ژنماز و روژه * واز آن تجادز مکن و باك دین ویالگ حامه وحاضر جواب باش* وهیچ هسئله را تانیکو نیندیشی» فتوی مزن به بی حجتی. و بتقلید خود قانم‌مباش وبتفلید کس کارمکن و دای خود عالی بین د برو جبین و قولین قناعت عکن « جز بقول معتمدان کارمکن و هر کتابیرا وحز وی را معتیر مداد وا گر روایتی‌شنوی؛ براویان سخن‌اندر تک سلان مجپول ازرادی مغر ی فشنو ویر خی احاد اعتماد مکن» -‌ مگر برراویان معتمد و از خیر متوانر هی‌گویز*ومچتبد‌باشو بسی تعصب مکن وبته‌سب سخن مگوی واگر مناظره کنی بخصم نکر اگرقوت اه داری ودانی که‌بسخن ازوی راجم‌باشی؛ مداخباه کی درمستلپاه الاسخو را موقوف (۱) دار . و بك مثال قتاعت مکن ۶ بيك حجت طرد د عکس ۳9 سجن اوق ناه داز تاسخن بار یسین تیاه نکنی وا گر مناظر ۲(۵) ققبی باشد » آية دابر خبر مقدم دار و خبر دا بر قیاس . و مسکنات گویودرم‌تاظر 2 (۲) آصو لی‌هو یات و ناموجبات دممکنات بیم,عیب نمود. کین تشم موم کر داش وه با رب کوی واس سوق و ات ست مه (۱) ل . صفحةً ٩.۰‏ < و الا موقوقب» ن ۰ صفحهً ۱۱4+ ه صفحه ۱۶۱ < والاسشنر امونوف+ (؟) ل . صنیعه «٩دمناظره۹‏ ۱۳۹ باب سی و یم ار طپ علم دین وفضاء وجز آن - درا و یی «نهت مق فصل | کرم کر باشی حافظباشد باد بسیاردادو بر کرسی جدلمزن‌وهناظره هنکن اد رچه‌دانی که خصم ضعمف أمست و بر گرسی‌هر چهخواهی دعوی کن وا گر سایل‌باشد بات نمود وزباندافصیح کن‌وچنان دان که | ن‌قوم کهدرمجاس تواند ) همد بهایم آین ‏ چنانکه خر اهی همی گوی 0 سکن ثلر نمائی ۱ دلیکن تن جاصة با داز و مر بدان بجر وین بدست ار ‌ چنان؟هدز ماس فیو یه تسه باشنّد ِ تأپر هه که ۱ آشان لعر ج ز نند و مجلس گرم کنند زر جولی هرت مان و + نو نیز وقت بفت ۰ 9 اگر اس ی سیفن درمانی ؛ ۳( مدا بصلو ات ۳ ترایل مشغول باتش ۶ ترش رو مماش تا باکه ا ۲ معلی تو اند همجو ی تو گران‌جان و ترش‌روی‌نماشند: از بر نکه گفته‌اندد( کل‌شییمن الثقیل‌قیل) ومتحر لك با بوقت کتلن 3 میان دُرمی‌زود سست هشو و مادام عستمع دانگره اگر مستمم مضحکه خواهد » مضعکه گوی و اگر فسانه‌خواهد؛ فسانه 0 و هر سبد عام خر ,دار آن باسیمی "آن‌گوی . دجون قبول افتاد باك مداد بثف تر ین سیر را: بپترین جیزی همی‌فر ذش * که روت #مول بر زک ولیکن اندرقبول‌باترس باش * 45 خصم مذ کران در قبول بیدا | یه ار بی که قبول تیابی ؛ ؛ قراز مگیر . وهر سو ال 1۱ کننده ره دای رات 23 و آنراکه ی ب و :49 انچنین 4 ید ۳ تست بات سس ساسا ما : و سر بت تست دا تا سا . ۱ 0 ل یج ٩‏ ۹ 0 ات 3 یج * 4 ۱۱۶« بگریی> د. مه ۱۶۱ و بئوتی > باب سي‌ویکم - در طلب علم ذین وقضاه وجز آن ۱۳۷ 2 بود ؛ دعائه ببا تا حواب؛ بم که خود کسی بیخانه نیاید . 2 اگر تعنت کنند و سار توسند , روعه را بدزویجوی > که این سل( ۱) ماعدان و زنه‌شانست وسابل این مسئله ژندشست . همه تن + که لعنت بر زندیق و ملجدباه . بعد از ان : مستلهازتو کس نبادد برسیدن. و سخن که درمجلی یکبار گفتی " باددار تا دیگرباد مکرر نشود. و هر وقت تازه رزوی باش ۸ در شیر ها بسیاد عنشین رکه مد کرانر! و فسال کویانر | روزی در بای باشد و فول در زوی . تاز گی و ناموس مت کری نگاه داد وهمیشه تن وحامة بالگ دارو یز ععاملت شرعی بظاهر و بط خون دار و نماز ۶ رود اطع تشنماز 2۵ و چرب ذبان باش و در بازاد بسیار مباش که عا‌بسیاز گذدد ؛ تا بچشم عام عزیز باشی - داز قسرین بدبرهیز کن وادپ کرسی نگاه دار * واین‌شرط جای دییگر باد مرده‌ییم» وازنکر و دروغ ورشوت دور باش وخلن راان ترمای کر دن که خود 0 * تا عالمی منصف باشی . 2 عأسم را نیکو بدان و آنچه دانستی بعبادن نیکو بکاز بر تاخجل نشوی بدعوی گردن بی محنی . در سخن گفتن «موعظه دادن هر چه گوئی » باخوف و دجاگوی ‏ یکباد ی خلق رز از رحمت خدای تعالی نو مید مگردان و نیز یکبارگی خلق‌را بی طاعت ببپشت «فرست . و بیشتر آنگو ی که در آن ماهر پاشی و نيكت «علومتوباشده که ثمر#دعوی‌بی‌حجت شرمسادی‌باشد . و اگر بداتشمتدی بدرجة بزرگ افتی «قاضی شوی چون قضا یانتی حمول و آهسته باش و یز قبم و ذیرثه و صاحب تدییر د پیش بان د مردم شناس و . سسح تست سا (۱) لصف ٩۱‏ «مستله» ۱۳۸ باب سی‌ویگم دار طلپ عم دب و ابا وجز آن صاحجب مساست و دا بعلم دین ی انب طر بقه هر گر وه و از احتال هر گرده و ترئیب هر فومی و هر مد هبی | گاه پاش . و باید که حیسل القصات معلوم و باشف نا اگر وقتی مظلومی کم ید واورا کواه‌نباشد 2 بر وی ظلم خواهد دفتن و حقی ان وی باعل خواهد شدن آن ماو را فر بأدرسیو بتدیر وحبله آن هستحی را بحق خورشتن‌دسانی . حخابت چنانکه بطیرستان قاضی القضات بود و ادرا ابو العباس رویانسی گفتندی " مردی بو ۵ عسیوز و با علم دددم و یبش بان و با ند بر. وی مر دی بمیولس او امد 2 برشخصی هرید بمأز دعوی کرد داضی دم را برسیث 4 متصم انکاز گر ۳ فاضبی عدعی د | کت ق آه دازی هت نداره: قاضی گفت پس خصم دا سوگند دهم » مدعی زار بگریست و گفت. ای کاضیی 1 ره بوده که ی ی دروخ خوزد و بالگ تدارو * قاضصی گفت: من آزشر یعت سرون نتوانم شدین ‏ با ترا کواه بایث تا و بر | 5 دم » مرد مدعی در پیش قاشی بخالك بقلطید و گفت :که زینهار؛ مرا گواه نیست و وی سو کند بدروغ بخورد د من مظلوم بمانم » تدیبر کار من بکی ! چون قاضی بر آن حمله زاری‌آن هراق بدیب؛ دانست که او عم ورن ۱ گفت ‏ ای خواجه قصهٌ وام دادن داست بمی‌بگوی م نا بدا تم که اصل آن کاز وته است . گفت؛ اپاالقاشی ! این هرد جندسال ددست من بوده است ‏ اتفاي‌را ی عاشق شد ۶ قیست آن کنز ‏ صدو بنجداه دیناد بود ژ هیح وحبی نداشت وشب ورور همچون شفتگان تب زاری میکرد روري شماشا زر 48 بودبم ۱ هن و دی تا باب سی ویکم - درطلب علم دین وقضاءه و جرآن ۰ ۱۳ در دشت ميگشتيم و زمائی و تیم » این مرد سخن کتیزك هسمی گفت وزاز همییگویست " دلم بر وی بسوخت :45 پیست سال دوست من‌بود کنتم‌ای دوست ۲ تراد نیست و عرا هم ببای آن تما۴ تیست و هیچ کسی نمیدانی که درین معنی کریاد پرسد ؛ اما مرا در همه کدخداگي صد دبنازرست 1 سالهای دراز جمعم کر ده(م ,هن ین صد دینارر| بتو دهم تو باقی دا دجپی بساز تا کنیزك دا بخری و یکماه مراد خویش از وی بر گیری دبعداز بکماه و برا بقر دشی وآن زر هن بار دهی . این‌مرد دز پیش‌من بضاث بعلعید و هک خورد که یکماه بدازه و بعد از ان‌اگر بزبان با بسود پخرند برشم و زر تو باز دهم . من زد را از مپان ببکشادم و پدودادم ومن‌بودم واو وحق تعالی * اکنون جباد ماه بر آمد نب در مي‌بينم و نه کنیزك صقر وشد . قاضی گفت : یا نشستد بودی‌در آن وفت که زر بدو دادی ؟ گفت: بزپر درختی * قأشی گفت: چون ۳ درختی بودی‌چرا گفتی کسه گواه ندارم ؟ پس صم را گفت " سش هن بنشین و مد عی داگفت * دل مهغول مداد و بزیر آن درخت رو و اول درکن نباز کن و صدیاد بر یغبیر صلوات فرست رن درشت‌ر | بکوی * که قاضی میگوید که بیا وگواهی بده ‏ خصم تبسم‌کسرد؛ قاضی بدید و نادیده آ ورد ژ بر خو بشتن موشید > مدعی گفت: آیباالقاضی! من ی‌ترسم که آن درخت بفرمان من نیاید ؛ قاضبی گفت: که‌این مپر هن ببر «درخت‌دا بگوی که این مبر قاضي است » میگوید که بیا و گواهی که بر مست بده پیش من : مدعی مهر قاشی بگرفت د برفت و خصم همانجاییش فاضی باشست» فاضی هراهب گر هشغول‌شدو بدین‌مر دن‌گاه کرد نا یکیاز نا گاه در هیان کم که میگرد » زوی سوی آن مرد ۷ بأپ می‌ویگم ۰ در طب عم دین وقضاء دجز آن کرد و گفت : فلان نجا رسیده باشد ؛ گفت نی‌هنوز ای قاضی ؛ و قاضی بصکم مشنول شد . آن هرد مپرفاضی بر درخت عرشه کرد و گفت : ترا قاضی‌همی خوادد؛ چون‌زمانی بنشست؛ دانست که ازدرخت حوابی نخواهد شرت غمگین باز کت قاس قاشی مد و گفت ابپا(لشاضی! رفتم دمهر عرضه کردم 1 تباید : قاضی دفت : بو دز غاطی + 45 درخت | مدر گواهی داد رويی بشصم گرد و گت زر این مردرایده بآن عرد گفت : تا من اپنجا نشسته ا » هیچ درختی نیامد و واهی رای > قاضی گفت : اکراین در از ی ی ثردر آن درجي نگرفتة " من که اژ تو «رسیدخ که ین مرد بدرخت دسیده باشد "گفتی نی هنوژ ‏ کهاز اینجاتا نجا دوراست؛ بجر | نگفتی که کدام دروت د من هیچ درخت نمی شناسم کمن دد زیر آن‌از وی زر گرفتم ومن ندانم که وی کجارفته‌است ؟ پس آن‌مردرا الزام گر ورزر ستاند و بخداوند داد . ِ" همه حک‌پارا از کتای‌نکنند " از خویشتن نیز باید 45جنین امستضر آحها و و تنل بیرها ساژ ثل و دسر بأبد که در تیاه وش تست متو آضم باشی» اما دز عجلسی حکم هر چند با هیست تر ترش دوی‌دبی خنده‌تر» بپتر » تا با حجاه و حشمت باشی . و گران سایه و انداك وی پاش و از شنیدن سخن و حکم کردن البته ملول مباش و ازخویشتن ضجرت عنمای و صابر باش وله که افتد , اععماد بر ری خورش من با مفتیان تیزمشودت کن ومادام رای خو بش روشی‌دآر و موسته حالی‌هباش ازدرس‌م له وعذهب وچنا: که کف , جر بوالمز نگاهدار که درشرعت سس له سس سس شتا تست اسسست .7 کشت تست سس سس تا اسب تست , . بت ۰ و پیوسته ه ازدرس‌غالی فا از ستاه و مذهب 2 چنانکه کشت تج اج یز تاه دار ندیه 4 پاردفی دور عرفیده بعد پاپ ی دیگم ب دز طلبعلم دبن وقضاه و جز آن ۱٩‏ رای قاضی بر ابر داي شرع است دبسیارحک بود که| کر بررای شرع گران 1 تاضی سکاب گرد وچون‌گاشی مجتپدبود روا بود. پس‌فاضی باید که راهد وعتقی و بارسا و مجتید باشد» و بچند وفت حک‌نکند: یکی ش 1 ونشنگی و دیگر بو فت ۳ مابه پسرو ن آمدن و ت یر بو کت دلتتگی واندیشه دنیادی که پیش آید. و کلان حله باید که دارد و بگنارد که دروفت حکم؛ پیش‌ژی قصه اش فلت دول و شوح سای خویش نمایند» برای آیکه بر قاضی شرط حکم کر دن است نه عتفحصی, که بسار غسص‌بود که نا گر ده به‌از کرده‌بود.وسخی کوتاء کندوزود حواله مورا ان وحای 45 دزد مال بسیازاست‌دمر دم بی بالك اند ؛ هر نجر بتی و تهسسی که داند بکند وهیح یر تبتندوسپل نگیرد و «عدلان تباث را مادام با خود دارد و هر گر حکم کرده زا باز شاد ۶ اهر خود زا فوی ۶ معکم دار و هرگ بدست خوبتی قباله وم‌شور نتورسد ۷ وه ضروزني باشد . و خط خود را عریز دارد و سخن خردرا سل کند . و بپترین هنری قاضی داعلم است و «دع . پس اگر این صناعت مز نوزژی ۶ این توفیق نیابی و نیز لشگری یشه نباشی ؛ بازي طریق رس سس« ن صفحه ۱۱۷ و پیوسته غالي میاش از درس و مسئله و مذهب چباتکه کنتم جر تا نیز بگاردار > ۵ . صفحه 3۱۷ و بوسته خالی میاش از دزس مذفت ومساگل مذهی و نانکه گفتم تجر بتها نیز بکار دار» ر. « وخالي مباش ازدرس مذاهپ وسائل مهب وچتانکه گفتم تجر بتما مدز بکار دار > ۱ باپ سپر‌ودوه - در تجارت گردن تچارت بر دست‌گیر » تا سگر از آن نفم یابی » که آنچه از تجارت باشله جالال باشد ندز ند بمزدیل شید 5 سس بسیل یه باس , باب سی د دوم . درتجارت تردن ای‌یسر: هررچند بازر انی بیش نیست که آ بر ! صناعت مطلق توان گنت دلیکن جون بحقیات دگری ؛ رسوم اد جون دسوم یشدوران است. و زیر کان گویند: که اصل بازد کائی‌بر جپل نیاده وفروع اوبرعتل. چنانکه گفته‌اند , که ( ولا الحپال س_- یعنی گر نه‌بیشردان بودی ؛ جپان تباه شدی. مقصود اژین سخن | نست که‌بازر گانان پطمم افزو نی مال چیزها دا ا شرق بغرب برند و بکوه و دریا حان خود را درمخاطره نبند و از دزد و صعلو آك نترسند و از حیوان عر دم خواز و آزنا ایمنی راه باك ندارند داز بهر مردمان مغرپ نعمت هشرق زساننه و بمردمان مشرق نعمت مغرت برساننه تا چارء | بادانی حیان بدیشان بود و این بجز بازر کانی نباشد و این چنین کارهای مخاطره ؛آ نکس کند که چشم خرد او دوخته باشد , و بازد کانی دو گونه است دعر ند مخاطره است » یکی معاملت 2 یکی مسافرت د معامات مقیم‌انراً بود که متاع کاسد بطمم أَفْز و ای بخر ند و این مشاطر ه برمال بود. ودلیر 3 یش بین مردی باید که او را دل دهد تا چیزی سر ۵ کاستن (۱) بطمم اقرونی .و عسافرت را گنت که کداء است . بر هردو روي » بزرگنی (۱) ن . صفعحه ۱۱۹ چی اسرد تعر ۵ 4 نله . صفه برع ۱ 2 یز 5اسن خرد» پاپ سی ودوم - در تجارن گردن ۱:۳ فاید 3 دلیر باشن ۶ ی با بر هال د تن و باید که بامانت ( ۱) باشٌد و بررسود خویش زیان مردمان نخواهد و بطمم سود خویش سرزنش خاق تمجو ید و «عامله با آن گروه کند که زیر فست او باشد گر پا ۳-۳ از خود کند با کتق ده آمانت و دیانت و مر ورح دارد . ۶ از هرد فر ببنده بره‌یزه و با هردمی که دز هناع تصازیت ندازد معاملد نکندتا از در کوب آیمن باشت . و با مر دم تیگ بضاعت و سقیه معامله گید و با دوستان نز ديك معاعله نکند و اگر کند ؛ طمع از سود برد تا دوستی یاه نگردد * چه بسیار دوستی از سیب اتدك هایه سود 2 ریان تیاه شده است .۶ بطمع بیشیی یه معامله نید که از پیشبی بود که کمي بار آرد. و خرد نگرش(۲) تراشد ؛ که خرد لگرشی بزر گ ژیان بود ؛ چنانکه «ن میگویم : ر باعی گفتم که ار دور شوم هن ز برش دریگر نکشد 0 دلي دزد سرش تا دشتم دور دور از ضواب رز خورش سبار ژیان باشد از اندره نگر تو( ۲) 2 اصل تباهی بازر گاتی در عبذری است » تا از سود حاصل نشود * آز عایه تباید خوردن : که ی دیانی بازر کات | از مایه خوزدنست . ما وت تست بت بت وت تست زیت تست و ان اه ...وحن ( ۱) ن صفجده ٩‏ ۱۷ با افأنت؟ و هر ذو صدیح است (۲)ن , صنعء۱۳۰ « خردانگارش» وخردنگرش وخرد ادبکارش واندك نگرش سد تدك‌چشم و کوه نظر وتنگ چشمی و کونه نظری 1 باب سی و دوم - دار تسار تن آگردن و بهترین متاع ‏ را دان که پین ۶ دطل بیفر ند و بدرم مگ فروشند و بلترین متاعی برخلاف ابسن باشد . و اد خربدن غله بر امد سود ببرهیز؛ که هر که عله فردشد ؛ همیشه بدنام و بذئیت باشن. وته‌ا‌ترین دیانت آاست که بر -قر نشه درو ۳ 13 بمزت کافسر و سلمان پرتر دده دزرر 3 گفتن ناسندیده بو ۵ جنانکه من ددین معی دد بیتی کته ام : نظم ای در دل من فکنده عشق تو فروغ ۵ لردن من نباده مار و نو بوغ عشق تور ,جان و دل ختر پدستم_ من دانی بخریده بر نگویند درد 2 باید 3 بم با کرده هیح یز از دست ندهد و در حعامله شو ۵ زدارد > کد زیر کان گفتها ند : که شرم رژزی دا بکاهد . ژعسابا کردن(۱) آز بیشی عادت نکند ولیسکن بی مردتی نیز دود عر یقت کی متصرفان این صناعت گفته اند : که اصل باژد گانی تصرف است ومروت تصرف ( ۲ ) مال تگاه دارد "و مروت اه . ییا سین چنانکه در حکا ی شنو دم ِ روزی بازر گابی برد کان بیاعی سح ی تا سرت من و حا سس .یت - 0 مایا رد حت متسر ی دلب اه مر دن (۲ , موه 1 ۶« بعصر شب فده ۷ «. ابر ش # و دراصل نبود باپ سي‌ودوم - در مجارن کردن ۱:5 بپزاد دیناز معامله گرد » چون معاماه بایان دسید؛ میان بازر گان ۳ بیام در ساب بقبراطی زر خاراف افتاد . یاع گفت : ثرا بر من عینازی زر است, باژز گان گفت : دینادی و قیراطی است. ددین حساپ از بامداد تا تماژپیشین سخن رفت و بازرگان صداع می نمود و بانگ‌می داشت ۶ از قول خود هیچ نمی کشت » تا بباع تنگ دل شد و دیتاری و ثبراطی بوی داد ۰ مرد بازر گان زد بگرفت و برفت و هر که عیدید ۳( باژر کانر| علاست مسکرد رجولی باژر گان برفت , شا گرد بیاع از بی ار بدوید و گفت : ای خواجه: شاگردانه بده ؛ بازد کان این دیناد و قیراط (۱)بوی داد .کودك باز کشت " بیاعم گنت :ای کودل !این مرد از بامداد تا نیم روز اد بیر قیراعلی دد دنج میدید ومیان جساعثی شرع نمبداشت ؛تو طمح کردی که ترا زب دطن ؟ کو دا زر بمجوش ء مر عاحجز کشت و با خود 2 این کودد خوب دوی ابست وسخت خردست , بر وی بشطا طنی نمی توان برد » آین مرد بدین بخیلی چرا گرد چنن ؟ بعد از آن بیع رن بازد کاتر| دید و لقت , اي شواحه ! جیزی عچجیب دید از تو ؛ بکروز درمیان موهی مر | درصداع قیراطی زر از با‌داد تا نماز بیشین بسر‌جانیدی و آنگاه جسمله بهاگرد من بخشیدی ؛ آن صداع چه بودد ایسن سخاوت یی ۰6 چ 3 لَفت : اي ضواجه ؛ ار من عجب هدار که مر د باژر کا: * و درخ ط بازر کٌا: خازت 5 در دثت تمح سر ی ۶ تصار قفش ۳ ۳ یا نف ۳ بت اه تست جات 2 سک مسا سس تست )۱ ( ل . صفحه 7 «قر اعد > ن . صتیعه ۱۲۰ < قر اضه ه صفیهاج ٩‏ 2 قیراطی > ۱۶:۹ باب سي ودرم - در جارن کردن ۳ راخ ۳ عضو لي گردد؛ جبان بو د که یمه مر مغیو لي بو ده‌باشد و در وت هر 2ب با اک بی#ر 3 نی این؛ ال بو د که ان اپات اصلی خویش گواعی داده باشد . ه مفبونی عمر خواأستم و ند تابا کی (۱) اصل . اما بازد گانی که کم بضاعت باشد ؛ باید که ار انبازی ببرهیزد ژ ای تنل ی ۳ 1 ۳ هرت 3 علی ناش شرگن ی توقت وی بر دی حیفی نکند * 5 بنوسرمایگی مناعی تشر ۵ 1 بخرا در صد‌اژو بر گیره واورا رح سار اقدد. و جیزی نضرد که تغیر (۲) در دی آید و چیز مرده وشاقکهه جرد و بر سرمایه 2 آزماگی کید عبر داندکه ۳ ذبانی بو اوه ذب شاد نیم سر هرایه یو ژِ ۳1 زا م4 لیا که ادن حایی بر ساب * اخسیت نامه بر خو انب أ‌ آ اه ستاند ۹ 1۳ بلاها دز نامد سر بسته بود و نتوان دانست که سال چون باشد » آعا بر امه نباز مندانن ژتهاد غورد «پر شهري 45 در شود » <بر ازجیف تدصل و ۳ ۱ 21 ‌ کب ۳ به جتوي از دای در آید» ت ر هر 2 ۳ ۴ دهد 2 بر تیست ۳ نکند؛ و بی مر اه پر آه ۳ مر ژل شود ودر ر کاروان میان‌آنبوهی فر دا ید و فباش سجای انیوه تمیگ ۳ عبالن اجه آران در ثر 2 + میگ ۹ 3 ای او اد ال فد سالاح دار کید . و ۳ بیاده باشد؛ باسو از همراهی ند و از صر دا بسگانه ژر اه اهر سب و ۹ و بر | بصارح دا ند 1 که سماز مرهم نا باك باشد؛ که‌راه علط نماید داز یس باید و کالا یستاند و اگر تا ای کت راز را ات یتست سح سس (۱) ل . صفحهٌ ٩۷‏ «ناپاك کن صفعحٌ ۱۲۱ ه .صفع ۵۱ «ناپاکی» (۲) ل . صفحه ٩۷‏ <فیر> ها فیح ۱ ۶« تشییرگ 4 ر. شیر 4 باپ سی و دوم - کرتیمارت کردن ۷ ب ۳ براه پیش آید» بتاژه دوی بروی‌سلام کند وخویش دا بعضطربی ودرم‌اند کی تق یا شرف ارت نان یا بت نکن دلیکن بخیره و سین توش )۱ درف یفتن ابشان تقصیر نکند یی زاد وتو شیر اهییر ون شود و بتاستان پی‌جامه زمستان رود ۳3 سه راه سخت | بادان بوذ و مکادی را خوشنوددازد وچون بجائی‌فرود آید که آختا دلیر تماشث؛ ببام امین گزینده و بایدکه باسه گروه مردم‌صحبت دارد:بامردم‌سجوان‌رد دعیار پيشه وبامردم توانگر دبأمردت دبامردم‌زاهبان دبوم شناس دجید کن تا بسرما و گرها و گرستگی ونشنگی خوکنی ودر آسایشاسراف مذن ۳0 اک 2قنی بضرودت ز نج‌زسد, و اسان تر باشد و هر کاری که بتوآنی کردن‌هم نو کن و مر 5سی‌ایمن‌هباشء که دنباژود فریست. اماسر مابة بازد دانی راستی است . و در خرید و فروخت جلد باش و آأعین )۲( و راست وی باش و بسیارخر نده «باز فروشنده‌وناپتوانی یه داد وستد مکن, ای کر باچند گو نه هر دم مسکن:بامر دم دا نشمند و عاوی و بامردم نو کیسه و ک‌چیز و و کیلان خاص‌قاضی و کود کان و باخادمان ؛ هر گز با این قوح معامات بنسیه سگی» و هر که گنه از صداع 2 پشیمابی ترهد وعردم چیز تادیده ژا بچیز خود استواز مدار و برمردم با زمو ده ایمن‌هباش و آزموده را بپر و یت مرا می ۳ ا زعوده بنا | زو ده توفیت. 3 تخت هی مرت سح دا ساپس سا وس ی نت تست سس ۱ تا تست (۱) صرق ٩۷‏ ( سر ۵ سای جو دس 4 لب جر سبع ند ۷۱۰ راطع و سجن خرش ۵۵ . صفیعه ۱۵۷ < یره وسیعن خوش ب (۲) ل . صفعه ٩۸‏ «ایین > ن . صقعه ۱۲۴ ۵ .صفحً ۱۵۱ < امیین» با ۱۶ باب سپی دوم - «#ر تجارث ردن رو ژ کاردر از بایف تا زو ده ۶هعتمدی بدست ات کهدر مثل است کة تر بر ازمر ده نا | ژموده. زمر دهرا بمر دم آ زمای دس هو شون ۳ که‌هر که‌مرتن خوش رانتایدهیج سد؛ ردانشاید * ومرد‌رایگر دار 1 ۳۳ بگفتار ۴۲ گنچشکی نقل به که حااز سبی یه تاد سفر خشکی ده نیم سود بدست رده پطمع ده‌بانز ده به4دریا مشو ۰ که سفر دزیارا سود تاکب‌بود وزبان تاگردن دنباید که بطمع کوچك مایث سرمایة بزرک بیاد دهی . دا گر پخشکی امه افند که مال برود» مگر سجان بماند؛ و در دریا هر دوزاً خطر بود . عال راءوض بود اما حاثر اعوض نبود. و نیز کار دریارا به کار بادشاه مثل کرده‌اند ء که بچممم ۳1 2 بجمع بشود. دلیکن اذبپر آناد تعجب داا گریکبار بنشینی دواباشه بوقت‌توانگریه که پیغعبر صلمی‌فرموده است: (ار کیوالیسرهرة وانظرواالی | ارعظمة ال سیحانهوتمالی اودر رفت داد وسند بی‌عکاس مباش و بعد از بیع مکاس‌مکن» و کار خویش حمله بدست کسان با موی + که لفتدزند ی سار مار یایرد گرفت سای کسان خبار پایه سپرد . سود و زیان خویش همه شمار کرده دار و بخط خویش نوشته دار تا از سپو «غاط آیمن باشی . بو با علامان د مسان خویش همیشه‌شماز گر دهد ار ژ بدست ود بر سود هیتم اجب مکن 4 ی اگر خوآهی ۹3 ی موی بتوانی 9 + دی مه تا بت مت ۲ ری قیت؟ سساسست. مت بت رس سس سینت زد .لد ن صفحه ۱۷۲۲ « که هر که خود را شا بده‌دکین بود که کسیی دیشر راهم نشاید» ۵ , صفعةً ۱۵۳ < هر که بکسی نشاید بتوهم‌نیز شا رل 6 و عبارت ال 2 رو تا بنظظر عبر سد, ب .4 هن صفحة ۱۵۳ < و بامعاملان+ باب سی ودوم ب در مچارت کردن ۱۹ کدخدائی خود را از سود و زیان و کم و بیش ععاملت باز همی دس ۶ مطالعه همیکن : تا از آگاه بودن سود و زیان ویس فرود ثدانیی , 2 ۳ ز خیانت ردان برهیژ که هر که با مر دمان خیانت کند ؛ باید گد نان داند که آن خیانت با خودکرده است . یدبا بت شنودم که‌مر دی بوده گوسفند دار(۱) و زمبای بسیار داشتی واورا شبانی بود بارسا و مصلح : ظر روز شیر گوسفندان چندانکه بودی گرد گرافق و بنو ديكك خداو ند گوسننند ان(۲)بردی. | نمر دهمچندان؟هشیر بودی 21 در | نبا خامط گ دی وبهیان دادیو گفتی 1 بر 9 بقر وش!و آن‌شبان آن‌عر درا تصیحت عیگر د ۶ بتلمم ی‌داد(۳) که‌ای‌خواجه! مکربا مسامانان خیانت, که‌هر که با مردمان شیانت کند " عأقبتش نامحمود بود ۳ ۳ سین شبان ننید و همچنان میکرد* تا انفاق دا یک شب * این شبان ی[ | در رودخانه بخوابانید وخود بر بالای بلندی رفتو بمخفت فصل‌بپار بود‌ازقضای‌خدائی . بر کوه باران عظیم ببادید و سیأیی بخاست و انددین رودخانه افتاه و گوسنندان دا هلاک کرد. وک ور روز ان شیر امد وبیش خداو ند گوسفندان رفت بی‌سیر) | ثمر د 13 رت (۱) ل سفعةٌ ۹٩‏ < گوسفند» ن . صفحً ۱۲۳ « گوسفند دار > ( ۲ ل . صفحه ٩۹٩‏ ب هه صفع ۱۵۶ < گوستند > ن . صفبعهٌ ۱۳۳ گوستندان * (۳۳ له ۹4 بدا داد ن . صفحه ۱۲۳ « بندمی‌داد> ۵ . صیعه ۶ج ۱ ینه هبي و( دک +۱ باب سي وذوم ‏ درنجارت فردن ۳ شبر آباوردی ! شبان گفت ج ص خو اه | ترا گفتم که آي د شیر میس‌اعیز 3 خیافت باشد, فرعان هن نگردی.| کنون نا 1 بمر دمالن بمرح شیر داده بودی «جمله‌جمم شد ندودوش‌حماه | وردنن ۶ فوسفندان ثر[ بر دند. سی تا توأنی ازخیانت کردن پرهیز » که‌هر که‌یکیار تابن سذبت) پیش »کس بر وی اعتماد نکن .و داستی پیشه کن * که بزد گنرین طرازی داستی است؛ نیت معاعله وخوش دهنده دستاننده باش و کی را رعده عکن * وچون کر دی‌خالاف سکن وبسیارهگو ی دچون بکو پی(۱) زاو تاحق تمالي دزمعامله توبر گت کند. و درمعامات ازحست (۲) استاندن ۳۱ ( و دادن هشیاد باش د چون حجتی بخو ای دادن ۰ تست تن بلست نگیری» توص از دس فرن و ذهر کجا رد فان طلب کن. وا گر باژم کان باشی‌ژهیچ باري بشهر تر فد باشي با بامه محتشمی رو تابتءر بف‌خویش ععروف‌شوی . اهر دساخته باش و بامر دم‌ناساز نده وحامل وراحمق و کامل بی‌نماز و بی‌باك سفرمکن کهگفته‌اندن(الرفین ثم‌العطر بق) زهر که ترا آمین دازد کمان او در خو رشتن در غ مکن» و هرچه بخرگ؟ادیده ونا نموده مخرو | نبچه بخواهی‌فر وختن» ارل از تر خ | کاه بأش و بشر صل دیمان بفروش ناا خر ازداوری و کرت و ۳ زسئه هک (۱) ل .صفعه ود بخویه ۵ . صفعع ۱۲ < گویی > ه , سفعهٌ و۱۵ ۳9 ۶ ی 4 ۱( ن . صفجه ۲ 1 2 درعیعوی 6 ۸۵ . هیقیووه ۵ ۵ ۱ 2 بیجعی 4 (۲) استاندن ‏ کرفتن واخذ کردن « فرهنگ نفیسی» پاپ سی وسیوم - در علم طپ ۱-۱ بای دطریق کدخداگی دون که ال و بازر کانی؛ کدخدایی ات4 ایست. وباید که کدخدائی براکنده تکنی وحوایج خا نه حمله‌درسالی کار بوقت توغان (۱) بخرعه : آزهرجه ترا بکاد آید و چندانکه در سالي بکار شودیض و از ترخا گاه همی باش؛ چون نرخ گران شود ؛ از هر چبزی آیمی بفر دش از انسه خر بده پاشی تا آن سا راب‌کان خو رده باشی» ودرین ته‌بزه بود و نهید.أمی اوهیح کس‌ترا بدین«عتی بیخل‌منسوب نکندء که این‌ازصمله کدخدالیست و چون در کدخداقی خللی بینی» تداپسر آن‌کن تا دعل خود ژبادت ۳ :ان خال" در کدخداگی رام تسا یف بن! گر دخل ز بادت نتوانی کرد" درخرج کم کن» که همچنان‌باشد که چار؛ ژیادت کرده‌باشی. سپ تاره ات نیسگو نیقتدت‌وخواهی که مالمی‌شر یف بشی؛ ازعلم دین گذشته» هیچعلمی شرپفتر وسودهندار از عم طب تب که رسول‌صاعم فرموده ات کد العلم علمان علم الا بدان وعام الا دران) باب سي و سیوع- درعلي طي ای‌پسر؛ | گرطییب باشی؛ باید کهاصول علم طب‌پدانی» چه اقسام علمی ردچه افسام عملبی. ۶ بدان‌که ددتن آدمی غر چه «و حودست » با طبیعت است با خارج از طبیعت. وطبیعی سهقسم است: قسم اول آنست 7و تست( تست تا ۰۰ ۰ 7 ی ات یت )۱ ۳ جر ایده ؟ ۲ ۱ < نو دار * ۳ یبد و و ۱ ۵ بو وا مب > + و از درحاشیه بو شته ها اس ۰ بو تال و توعاني و فت دسا سره چمر با ۰ شنت مرت 3 ۳ و اهاي سعید اميسي در ماش >« شته است: 2 ولی‌شر کتب‌ادت نیافتم » دعب ۱۵۲ باي‌سی و سیوم - در علم طب که ثبات و قوام تن‌بدوست؛ رقسم دویم آ دست که‌توابم‌است آ نچیزهارا که کات و قوام من بدوست. د قسم سیم آنست که ۳۳ از حااتی بحالی بگرداند. و آ نکه‌خارج است ازطبیعت: با بفعل»عضرن‌دساند؛ با بو اسعله بابی ۵ اسطه‌با خود نف ‌ضردفءل بود. اما آ نسم که‌تباته و تن بدرست با ارحنس‌صادت است بااز خنس صوت. [ نکه‌از جنس مادن است با سخت دور رست‌جون اسطقسای( ۱ اف عددش چبارست :هواو 1 : نش‌وخالهو آب. وبا یر از اسطقسان است جون امزحه؛ وعددش نه‌است : یکی معتدل وهشت امعتدل؛ جب‌ادهغر د وچپاد مر کب بانز کر ی از آمز حه است چون اخا(ط وعدنش چجبارست: صنر | ژسو دا بلغم وخون با تزدیکتر از اخاراط چون‌آعضا وعدنش نرديك جمعی چبازست دنز ديك بمسی‌ده. و معنی این‌سخن که کنتم آل‌است که تر کیباءضا ازاخلاطاست وتر کیب ۱۳ ازمز اج ابیخ ور کت مر اج از اسطفسات است‌واه دورثرین‌ماده احست. ۳ ازحشس‌صوزت است بربه سم است: قوی دافعال و ارواح. رو برسه شسماست: نفسانی وحبوانی دطبعی , اما نفسبانی و آن بش سصی است: بصر وذوق سمم وشم دلمس. ژقون حر کت‌است عدداقسام او پرحسپ اقسام اعناست که نراحرکت است. وقون مدرک باطن ۰ (۱) مج اسطعس بأشد بسیی نی ار ره بلعت ۳ تس اي ام شیاه جک را هم کفته اند - واصل ومادهٌ هرچیز وطپایم رائیز گفتهاند که آن‌حر ارت و برودت ورطلوبت وپیوست‌باشد - و علم نلاس زر | هم گفته | ند. «برهان قاطم باهتیام ون ی مین 4 باب سی و سوم - در علم عطب ۱۰۳ است واین سه‌فسی‌است:تخیل وفکرتو< کر. وحیوانی بر ددفسمت است: فاعله وعنفعله. وطبیعی برسه قسمت‌است: مولده ومربیه وغاذیه. وافسال پرعدد قوی‌تقسانی وحیوانی دطبیعی است» از بپر نکه‌روح خادم‌قوست دقوت شرا فعل است دفمل تاثرقوت. بس افعال» راست‌ير عدد قوی‌باشد. و آ نکه توابع‌است مر چیز ها دا که تبات وقوام تن‌بدوست: چون‌فربی که تابم سر دی هزأج است و چون لاغری که تایم ۳ ماج است د چون سرخی گونه که تابع خون‌است وچون زردی که تابم حشر است و حجون حر کت نمس که تأبم #وت فاعاه حبوأنی‌است «وچون خشم که تاپم فوت منفعله(۱) حیوانیاست ذچون‌شجاعت که تابم اعندال‌قوت حیوانی است وچون عغت که تاپم اعتدال قوت‌شپو انیست وچون حکمت که تابم اعتدال شی ناطفه است وجون جمله( ۲) عرضیا و کفیات که تام ماده پاشد پانابع صودت. و آنکه تن‌را از حال بحال بگرداند آنرا اسپاپ ضر وری‌خوانند. و أین‌شت شش سم است: بکی‌هواست دوریم #9 سیم‌حر کت ِ وسکون چپارم خواب و بداری پنچم کشادکی طبعت ۹ شعم احدژرت تفسساتی: چون آندوء وخذم وییم و ماتند آن, ۶ اینما زا ی ضروری گویند که مردم‌دا چاره نیست ازهريك وهریكرا از این جمله تأثیر است درتن مردم. چون هر يك ازین جمله بر حسال اعتدال باشد" استه‌مال‌مردم تمامتر وصوابتر وبروجهاعتدال بود. و چونبهضیداازین جمله تخیر افند؛ بااستعمال هرد بعشی‌را ازین‌جمله پروحه خطا باشد بیماری دعلت بدیدآید برموجب افراط که رفته‌باشد. و آنکه خادج اذ طبیمت ۳ (۱) ,(۲ال, مفو؛ ۱۰۱ < منفعله ‏ چبله؟ 4 باب سی و سپوم ب ذر علم طب است سه‌قسم است: سبپ وعرض وعرع. سیب پرسه فسم‌است با سیب بیداری اعشای| ی متشابه پاسبب پیمادی گرم باشد داین بر پنج قسم‌است‌با سیب‌پیماری‌سر دو آن بر هشت وجهاست باسیب بیماری‌تر پاسیپب پیماری خشات و هر بات‌ازین‌بر چپارقسی است سیب بمماز ی ای ای سمبازی باشد 1 ا در خافت افتدرا!تدرمقدآز پادروشم با ندزعدد وسمب بیماد بپای‌خلشت تاعت ات تل اش پاش اس وت فا نف یی باشد اسب خشو نت باشد وان قور ‏ هت تست اسب هریت ماه واین بر دو قسمت‌باشد. ویب مسماری‌ای مقداد برسه توع است وق سیب بیماریپ-ای وضع و سیب پیمازیهای عدد هريكك دو ن-وع است. و سیب تفرق‌الانسمال که | نرا مرض مشترأه خوانند اندر اعضای متثاپه افتد هم آتیر اعضای | لی. و بیه‌ازیهای اعضای متشابه بر هشت قسعت است؛ چپار مر د» گر سرت زار رخشك وچبار هرک گرم ۳ و گرم و خشكث وسرد دتر وسرد دخشك. وییماریهای اعفای آلی بر چهاد نسوع است بیماریهایی (۱) که اند خلقت‌افتدودرم‌قدار ودروضع ودوعدد و بیسادیهای خلقت چپاد سمت است آنکه در شکلافتد و اندر شیر و آنکه بر طر یی حشونت آأفتد و آنکه برطربق ملاست بودء یماد بپای متدار بردد کو تهاست | که ازطر ی زیادت افتد و آ که ازطریق قصان؛ و مادیپای رضم ام برده گونه‌است باعضو ازجایگاه خویش زایل شودتابه پیوند با دیبگر اعضا بفسادآ ورد بیمادبپای‌هدد هم پردو گونه است بابرطریق ات ۳ ۳ سس ۳ تس پیسون رت سح سس اف ‏ ا طاا ‏ (۱)ل . ۱۰۲ < یاری‌های که» ن . مفعة۱۲۸< بماریپایی که» 9 رد ان صفجه ۱۷۸ «یا یو نددیگراءضارساد آورد باپ سبی و سپوم - دزعلم طب > زیادت بود بایر طریی نقصان وقرق‌آلاتصال پااندد اعضای متشابه آفند با ا ندز اعضای ۳ با ندره دو. وعرص برسه قسم است باعر ضپای بوة که تعلی بافء‌ال‌داردیاباحوالتن باابدر استفراغات (۱) پدیداژ 1 ۳ آنچه تملق بافعالدارد برسه قسم‌است هآ نچه تملق بر احوال‌دارد برچپاد قسم استو آ نچهتءلق پاستف راغات‌دا ردب رسد قسم استو باید که بدانی کهطب بر دو سم اس : عم اسست وعمل: اما سم علمی این است که تر اباز نمودم»| کنون بگویم که هرعلمی از آنچه‌کنتم ترا از کجا طلب پاید کرد تا هريك را پشرح و استقصا بدانی »که آن علمها که یاد کردیم بشرح و استقصا جالینوس باد کند بیشتر درسته‌عشر دبرخی بیردن از سته‌عشر » آما عام اسطقسات | بمقدار که‌طبیب را پکار ابد ائدر کتاباسب‌طقسات طلب کن ازحملهٌ سنه‌عشر وعلم مز اج‌اندر کتاب‌المزاح طلب کن از جملهستهعشر عم اخلاط ازمقالهً دوم طلب کن از ذتاب الغوی الطبیعیه هم از حمله سته‌عشر وعلم‌اعهای متشایه از تشر بح کو چك طلب‌ههی کن هم‌ازسته‌عذر وم سای از تشر پم بزر گ طاب کن کهبیرونسنهءشراست وعلم قوای طبیعه از کتاب القوش آلطبیعیه طلب کن ازجملهسته‌عدر وهم‌چنین قوای حبوانی‌از کتابالنبض‌طلب کن هم از جمله سته‌عشر دقوایغسانی از آرای بقر اط و افلاطون طلب کن این کتاب‌تصنیف جالینوس است‌بیر ون سته‌عشر. وا گرخواهی ؟هعتبحر شوی داز پایگاه طلب بگنری. عم ا تست ازع بات تست (۱) استفراغات جمع استفراغ باشد‌یعنی‌قي. و باصعصلاح طب‌تبی کر دن بدن از هر فرونی و خلعط فاسدی‌شواه بقي باشد و یاباسپال وادرار و عرق و یا بفعمدوحجامت, «رچوع شود بفرهنگ نفیسی» ۱۹ پاپ سی وسیوم - در علم طب اسطقسات وعلم عزاج از کتاب الکون والفاه و از کتاب السماء والعالم طلب کن وعلم قوی و افعال از کتاب التفس و کتاب‌اذحس دالمحسوس دعلم اعضا از کتاپ‌الحیوایات واقساء الامراض ازمقالت نخستین از کتاب‌العلل والامر اش طلب کی ارحمله سته‌عشر داسیاب اعراض ازمقالت‌دوي آذین کتاب که گفتم داقسام اعراض از مقالت سیم هم اذین کتاب طلب کن و اسباب امراض ازمقالت چپارم وباجم ژفشم طاب کر « همانین کیب که گفتم.چون #سم‌علمی باد کر ده ناحجارشمه اف جع لي‌باد کنم| کر چهم خن درازشود؟ از بر آ نکه عم وعمل چون‌جسم رح موم | ند*چسم بی 2 ودوج بی جسم تماع نبود؛ یوب اهی کردن اندیشه کن ازخورشهای پیران و کودکان؛ که معالجت بیماران بردو گونه است دمعالج باید که بیج معالجتی ابتدا نکند تانخست اه نگرده ازقوت بیماری و توع علت سیب علّت ومزاج وسال و صنمت پیمار و سخنش و عبعش دطیم جاب‌پاه حال ماج . فصل سانث که آب زمجی رحس ۶عرض‌ظاهر وعازمات نباتءعاامان ید انواع‌رسوب ترعلامات‌پوماریپا کهدر باطن‌می‌افتد و نشانهایمران(۱) که آشفته بود بشناسته ۶ احناس حمیات ۳۳ ثر تسد بیر امر آ‌حاده‌بر چه سان‌باشد وددتر کب ادویبه مار بود تدیر مذهب اصعاب قیاس وقوانینعالجت. وا گر اين هريك راشرح کنم» قصة دراز + اعا بگویم که علم هر يك دا انز کدام کتاب باید طامیدن تاثرا سس بت مت بت ۰ یس وت مت وت سس اسب نس تس ی ۱ 0 تغیپر تا 4 بيماي ابید آ پد درآ دترهنگ اقب پاپ سی وسپوخ ب درفام طب 5۷ معلوم شود تابوقت حاجت طلب کنی اما حفظ صحت از تدییر الاصیحا طلب کن ازجم ستهعشر ومعالجت بهاران وقوانین علاج از حبلة البره اْحملهٌ (۱) سته عشر طاب و علاعات نیک و بداز ده المعر هو از فصولبقراط طلب کن وعلم تیض‌ازعلم التبش‌الکبیر واز تیض‌الصفیر(۲)و علم بول اْعقالهٌ ادل طلب کن از کتاب بحران از جماسهٌ سته عشر واز کتاب‌البول <الینوس که بیرون سته عشر ات وعلامتهای سمادیها کاندرد باطن عر باشد ازاءضای "له طلب باید کردن«علم بحران‌از کتاب البحران ازسته عشر وعلم <میات از کداب حمیات هم ازسته عشر وتدیر اهراض حاده از کتاپ ماء الشمی طلب باید کر دارجمله تصایف قراط واذ تب ادو به که حألیتو س گر ده باشدة و معالج بات که جر به بسیار کندة تعر به برهردم ممر وف و مشود ۹ و با د که حجدفت سمازستا تا کر ده‌باشت و بیماران بسیاز دیده وععالجت بسیار کر ده تاعلتپای غریب بروی مشکل نیگردد و اعلال آجعا بر ای وشیشه 3 و آنچه در کاب و انده‌باژد ۵ ی العین همی ند و بمی‌الجت در نماند وباید وصایای بر اط خوانده باشدا درهعالچت بماران شرط آمانت وراستی بجای تواند آوردن. و پیوسته خودرا وحامه ر! یال دآرد ومطیب وععطر باشد ۶ چون بر سر بمار شو دباره‌رری رخوش‌دل باشد وخوش سفن وبیماداند! گرمی #میی دهد که تقویت دادن طبیپ بیمار دا قوت حرادت غربزی بیفزایده ار سمازی بود که دار ی در دواست و جولن بشو! ۳ پاسخج دجد و لیکن ۳ نشناسد وچشم ازمي‌کند وباز می‌تنود ؛ علامت بد باشد و اگر عدهوش ۳ سا پیت سپس (۱) ل . صفعه ۱۰۵ «جبله» (۲) ن. صفعه 9۱۳۰ ثش‌صفیر > ۱9۸ یاپ سی وسیوم - ذر هام طب بینی ودست و بای بپرحاي میز فد وخو درا میشوزاند: علامت بد باشد و تیزا گرمدهوش بودوهروقتی دانگی‌بزند ی وانگشتان خود همی کیرد زمنشازد.هیء مت بد‌بودا گرسبیدی‌جشم بسمار سیدتر ازعادت‌خو بش بود و سای میاه تر و زبان گر ددهان‌میگر داد دم‌از کش )۱ امیکشد بشالادت بل ۳۳ ودوا گر آزرشك با ازعم صعب پیمأرشو ۵ یادمه( ۲ )دارد بد باشد 2 در سماژ موسته قی‌مب‌کند لون‌لون سر خج وزرد دوساه وسفین دبای باز ن4 استلی هم دوف راشف وا گر یم‌ازرا کاهش وسرفه دو ۵ خجروی(۳) 3 1 برد کوتی(غ) و خاک کنده | نگار کو را تشو یف اگر نشان‌بمانده هم علامت بل بو مي داین حملدر | که تم یم دارو عکن ان سمل 1۳ 1 تااین عااعت باایشان باشد: سمالسگیی‌ندارد پس اي‌پسر ار پسر بيمادموي و این #الاممها تباشد امد و ارتر باید بو فصل ا نگاه دست در مه پیماژ زه ؛ ا ریم له تر انگدت بدود ؛ بدآنگه خون عالب‌است وا گر زیر انکشت باریات و ترعاگ وذیرتر حرد؛ رطو بت عالب باشد وا گر زیر انگشت دیر و سطسر اسست رده سود عالب باشش) 5 مخالف ان از آنسو که میلج مس تعستدر 9 وء حک دا 09 ۷۷ سسسسست بت بت بت بت مس | (۱) کش بفتح کف وسکون‌شین : بفل وابط 9 و تعز ار دار پائینی بل وسینه وصدر و کوشه ویتوله .ه فرهنک نغیسی 4 (۲ )خی آلنفس (۳( ۲ 1 دهان (غ) قطعه‌ای از پارچة کپنه » لته , باپ سی وسبوم - درعام طلب ۱9۹ بر آن حانب د : س چون حال مجي معلو م کردی , در فاروره )۱( نگاه کن, ۳۳ سییدایینی نهزوشن؛ مرد ازعم بیماز بو 3 وا گر سبید و ردشن برد علت ازباد خام ورطوبت ناگواد! بود وا ُرچون آب‌ددشن بو د» از کر اهیتی درمز بو د واگر برنگت ثر تج باشد ودروی دره دره‌بود؛ بیمازی ازشکم رفن بود واگر آب چون روعن بنی‌ودزین فاروزه‌خعلی تماید» علت قر یبا اعرد بود واگر بر گت رعغفران بشی» بدانکه او ر! تب صفرایست وخون نیز باعفرا یادباشد واگر برسر آب ژردی بلشد و بن آب‌سیاموام باشتد از هبرگ دارومکن» هی رن سیاهی بوذ همچنین؛ وا گر بن‌قاروده برردی زند باسبزی. زود به گر دد و اکر پیمار هذیان گوید و آب سرخ بود و سیاه قام* کش سیاه با خون ی لیب ری برسررقته هم ارو مت ز باش و گرسیاه‌بود ۳۲ بر ذبروی چون خونی ایستاده بو ویر ابدرودکن وا کرساه بو دی‌مانتد سبوی چیزی بود یابرسر چون خونی ایستاده بوده برسر آن بیماد مرو 3 "0 زرد بود وان جدان نمایه که حجون آفتاب دمم يا ززدی بود سیر تفا علت ازخون بود؛ فصد باید کرد که زود به‌شود وا گرژرد بودو دژوی خطاهای سید بنازی ی جر کقت وا برش رنگ بو دعلت از سرژ بودوا گر سیزیی وسیاهی دازد ازتیش بو ش تن بیی ۵ دروری )٩(‏ ظر فی بلور ین کهدر آن:ول بیمار زار یز ند چپه مشاهده صپیب . م. و بول داتیز گویند. (۲) بضم گاف : هريك از چپار خلط بدن . و کش زرد : صفر اء و کش سید : بلغم . و کش سرخ : خون , و کش ساه: سودا . «فرهنك نفیسی> سپ رس - ۱ ست پسسست بت بت ۰ باپ سي وسبوم م درعلم طب چون کرم سوله (۱) چیزی باشد باد بواسپر بود و جماع نتواند کرد چون آب دیدی ومجمس دیدی | نگاه جنس‌علت جوی؛چون اجناس‌علتم نیت گونه باشد. فصل و چون جنس ذاستی ۰ غذا کفات شود بدازو د شماد مکوش و تا بسفوف و طلی که-ایت شود بحب و مبوخ مکوش و زنبار بدار وکردن دلیری نکنی ‏ تا پتسکین و لطف کار پر آید, در استفراغ تجاوز مکن., وچون کار از حدخواهد شده: پداروی محضش مشغول باش) بتسکین کردن مشخولدباش وهر بیمارر موم عخن 2 تخل زأهید مکن و بر تیمال شکم _ّ حکم مه که بو ل نکنده لین دفم مضر ات آن چرز ها که و رده باشد هییکن. و پترسن جبری طنیت | داروه شناختن وعلات شناختن 3 اندزین باب تس دیاز کنتم از آنکه عن‌علم طبر | تست میدارم 1 علم معتیر ست*2 بسمار از ان کفتم کههر که‌چیز یراد ست‌دار زو بسیار گو بد. اما 1 افاق این عم نیفتدت؛ عام جوم علمی شریف است: جهد کن ور و تن آن که عامی سیغت ی اژ ۱ ۷ ی 13 عوجر ه (۲) سقیر ی هر سلی بو ده‌است سس ی سس سس سس سا (۱) سوله - بائانی مجپول بروزن لوله , مطلق سوراخ را گویند عموماه وسوراج دش ای سس را ک4د بر و فر ج باشید هبو ص | اد بر هان‌قاطم بافتمام ۳ تشه دن (۲) ل . صنع»۱۰ < معجز ب> باب سی وچپارم - در علم جوم وهندسه ۱۹۱ تاک این عم تده #سمت ) اگرچه دفین ووت بحکم‌شرمت جبحیثت رسولاله باس سي وجهارم - درعايم نجوم و هندسه اگر هنجم‌باشی* جبدکن تاییشتر دنج درعلم دیاضی بری» کهعلم ایام نجو۱(۶)علمی افر ست»داداو تمأمی‌نتوان دادن بی خطائی؛ زیر که ورن کس چذان مصییب نبود که بروی خطا نرود؛ آما بیمه‌حال ثمرة نجوماحکاماست و چون‌تقویم(۲) کردی‌فابدهازتقویم احکاماست؟ پس‌چون از احکام نمی‌گزیرد جهدکن تااصولش‌نیکو بداتیتبرمقومی قادر باشی؛ که‌اصلحکم | نگاه‌درست شود که تقوبم ستار گان راست‌شودو طالم(۳) ۰۰ نت هه۵ ین 8 ی ۰ اه ۲۱ ) تقویم ۰ نامه‌ای که در آن نوشته مي‌شود انفاقات و تواریخ روزانه از 1 با یال ۳ جر کات سار ات ۴ و ع 5 و سوق و سر اي ۳ ۴ اعاه آن در آن‌سال و مانند آن . «دفرهنگ. نقیسی> و باصطلاح آهل تنم ر است کردن احوال سال از روص زع 2 نندراح > (۳) ها ام : بت ور دی # تجبسی کنترس خن لس تو شت 2 و باعلا ح تجو م: برچی که هتگام ولادت و با وفت سواد چیزی از افق شرقی نمودار میگ ردد. «فر هگ لفيسي > 1*۹۳ باپ‌سی ۳ جپار م بت دز تام تیاو ٩‏ ای سرا بحساب ونمودادات (۱) همپد کنی ؛ و چون‌حساب نموداران‌داست| مد آ تاه حکی که از آن‌کنی راست پدو بپرحکمی که ی‌مو لودی(۲ )و ضمیر ی (۳)مگیر تااحالات کوا کب کامن؟ ردی؛ و أرطالم (؛) و درحه ۳ و ورس ورس دا بو مچست. )۱( نسودارات ع جمم نمودار باشد : نمونه وتمایش وا و عاوانت و ندش و کار نامه . ودلیل وبرهان , ونمایان وظاهر وآشکار ‏ و خطی که میزان بالا و بائین رفتن مقدار یانسداد محعبولات پادر آمدها و باچیزهاگدیگررا نهان میدهد. «فرهنف عمید - برهان فاطم فرهنیگ فیس 6 ( و باصسطلاح منجمین | نست که چون ازمولودی‌طالم وفت ولادت. بهتصین معلو مشود و خواهند که آ ثرا نوی محلوم کنند که اقرب تصقیق بودیراي آن حپلتی‌ساز ند و آنر انمودار نام‌باشد ودرین فرقه بنج نمودار مشهوراست: ۳ تموداز برعس, دوم نمودار بطایموس, سوم نمودار ارهندران چپارم تیوداروالیس ؛ پنجم نمودارحکیم‌ماشا: ال مصری .) «آ نید راح» (۲) هت بر آمذن و أي ز اذاست . واورا مولد خوانند . < تغمیم چاپ دیرآن ص۵۱۹ و آحکام موالید عنی استعراج احکام و اسوال‌مو لود پیش اژولادت و بعد ازولادن‌وايام تر بیت «ت. پاورقیی۵۱۲> (۳) هر ی 5 پیج زگ | ند یشند و بیدا منگرنه سو ال م۵۳ 6 و مسائلل یر وی آنست که منییم تسد ال را استیغر اج ند و ت. باورقیس 4۰۱۲ (ع) طالم آن‌بودکه اندروقت بافق مذری آمده باشد از منطقة البر وج . و ی‌رایر ج علالم خو |نند و در جهر | شو ده طالم خن ۲۰ 4 و در چهقمتی از ۳۷۰ قس وت دلب وا و ودوره دایر هرا ۳۰ قسمت کردندد کاهنامة میدچال | ادین نهر ا نی سال ۱۳۱۲ ش.ص ۱" > باب سی‌وچپارم - دز علم نجومرهندسه اراش طالم و خداو ند طالعو ازقمر و بروح(۱) قمر و خداو ند برج قمروهز اج کوا کب که در هر برج باشد چون باشد و آزخداو ند خانةٌ (۲)حاجتد آن کواکب که ارو ماه که بودو آن کو کب که ماه ید وتو اهد بیوست و آن ک و کب که ستوای بودبدرجثطالم و خانةآ ن کو کب که مستولی بود بدرجة سیر(۳) کوا کب و از آن‌کواکب ثابته که بسیر بدو دسیده بلشد و ازدرحد منیره ومسعود ودرجههظلمه ودرجة | تار واز درحه‌عستری(4) که در جرم | فتاب بود. از صاعد وهابط (ج) عاثل عباش ؛ و ازرسپممای ساب سس (۱ ) برح یکی از دواژده بعش ملك « آنتدراج > و شداو ند طالم پادشاو ند برج نی صاأحب طالم باصاحب برح ۶ از ت.ص ۲۳ج استتیاط ده 4 (۲ ) مدطقه[ لیر وح ,یو ازده بهشش ناهموارقست کر ده‌همی [ بد. .و1 ترا شابه‌ها شوانشد رون رصع > . (۲ )ال , صقه ۱۰۷ ظ سین 4 ان . صفعه ۱۳۵ ظ سیر 6 هش صفعه ۱٩‏ #سیر 6 (2) چون کوا کپ علرگ ازحد تصسم بیرونآیند وسفلیان‌همو لکن بمیان ر جوم بایان را همه معترن ای سوخته نام کنتد تادوری از آفتاب شش درجه شود . وتصميم آاست که ستاره باآ ساب باشد و یابقارن او آکمتر ازشانزده دئیقه‌مانده‌بود و بااز مقاونه او گذشته بودبکمشی ازشابزده دقیقه . (ا تب . ص ۳۷ 6 . ( ۵ )بروج برچندین تقیم می‌شو ند , از آنبا صاعده وهابطه است کاهتامه لب با, 5 4 ۹ باب سي وچرارم . درعلم تجوم وهندسه ائنا عشریات (۱) و دریجان (۲) و ادباب عثلثات (۳) وه (غ) بپسسس ‏ سسسست نو سرپ سوت سپ سپ پوت تپ مس ی تس مت از سب س«ح_ح_حن ‏ اسآ سس )۱ نیم شش يث برج است , چون برج را بدوازده 0 ۱۳ ز اسرت ثاهر نکیدو درجه و نیم باشد < ت ص. 4۶۱۵ وسهم آن‌ط که بمیان‌تیمه و تراست ومیان نیمهٌ قوس . واو باره‌ای باشد ازقطر دایره . وت . صي بر 4 واستعلام برحال هفرچيزگ سنوظط بسیم آن است د< کاهنامه ص جد» سوت آننی عشر ب- زااجه فلیگیر ادو ازده خانه است هر بات متعسب باموری ودلیل برعقصدی است * و بروح در این خانهها چاگ می لیر ند و بیوت ازحیث سعد و نمس ونذ کیر ونأنیث نقسیم میشوند . ( زامچه عبارت ازصفحه است که درآن بروح وسپامات و جایگاه سیاران نشان داده‌شده) < گاهنامهسص ۵۷ > ( ۲ ) ادرجان کهآ نر| در بان و بفارسی‌دریگان‌خواننه و آن‌از امطلاعات فتد بهاست که حگیاء شناد ظر برچی | صه‌سیت تقسیم گر دهو فسست‌او لیر | تقد خی ای برج وقسمت دوم ر | سماحب برج ۳ که از آن ماه و سوم را بصیباخیت بر ج دیریگ آن مئله دهتد منلا حملر | سه‌شتیت گرده او لی دا به‌مر یخ کهصیاحب برح‌حبل است ودومی را بشسی که صاحت بر ج اسد و اژ مه نارگ است وسوم را بمشترگ که صاحب برحج قوس وآژهمات متاجه دادهاند < گاهنامه یه ۳ چون بروج زابرعناصی تقسیم ۳ هرسه بر ج بت عذعبر هیر مد وهی سه برج را باسم آن فنص ماه نارگ وماتی وترایی وهوائی‌نامندن وش نامه را شسعت بگو کبی داقه آن فو لب را رپ آي متلنه خوانند, و گاهنامه ۵۳ # 3 دود ود عق ند مدای است و فملا حدود ءمبر بان و اسیت 45 3 را باقسام مختلف تقسیم کرده وهرقسمی وابکو کبی دهند و آن قسمت حد ار نی کر باشه و آن کو فپ زرا صاحب ل ‏ احل ی با وو تن زد کاهناهء ي له باپ سی وچبارم - دزعام جوم وهندسه ۱۹6 ( و شرف ۶ هبوط) (۱) و خانٌ وبال (۲) و فرح (۳) و آفت (ع) وارج ( ه ) وحضیض (0) آنگاه پنگردرحالات‌آمرو کواکب‌چون خیرو (۱)شرف - به یکی از حظوف خبسه است بر آگ‌هر کو گبی در دره‌اگ از بروج »ین شده که درآن جر ۶ و را شرق‌وتوشها لی احدیتِ ور مقابل درجه هبوط است, مثلا(فتاب را در نوژ دهمین درجهحمل‌شرفاست وماه را درسیبیی دوجه تور گاهنامه ص ‏ ۳ 4 وهبوط مقابل شرف است وخانه‌هاگک هفتم ازشرف صوط است. « کاهنامه یت 6۱۷۵ (۲) بودن کو کب است در مقابل غانهٌ خود مانه آنکه شس در دلر باشد < گاهتافه بصی ۷۵ -ل,سقعه ۷ ٩خانهو‏ بالگن,صفحة ۶ ۱۳«شانه و بال» هر صفحه۱۱<«خانه ووبال» (۳) فرح شادي بود ؛ وستار کان باشند قوت وتمادت‌تویش وغوش منش گر دند و چون بر »هایگ خویش‌شو ند....ااخ «نفپيم ص- 6۶۸5 (6) بلاست , (۵) اوح در مقابل حضیش (صطلاح هیثت رنجوم است, و ان نقطه ات ازعصیط خارح مر کز که دورتر ازهیه عَاطٌ باشد تسبت یمر کز عالم واز هندی‌ما خودشده بیعنی باندگو بیو نانی آ ی | آ قنجیون :: گو ینده گاهنامه‌ص_0۷> (جد درتفهیم ص۱۱ «افیجیون»> ) (9) نی بستی هر مقابل اوج که آن نیز نزدیکترین نقطه‌ایست اژمحیط خارح مر گز ات اف و3 عالمو بیونانی اقر نجیونِ 5 گونند. < گاهنابه ص ۱( :در تفهیم سب" ۱۱ <افر بچیون>) ۱۹ باب‌سی وچپارم تب در علم او مو خیدسه سر 2 نظر ( ۱ ) و مقارنه ۱ ۲ ) واتصال ( ۳ ) واتصراف (4) اعد النور و عبت الا تصال ۴ خالی ۳ (ح) د دحشی (2) ۱ ۲ دهم وت (۱) نظر اتصال‌است. < گاهنامه‌ص 6۷ (۷۱) انتران ه.ان «قاز زه وفران است میان شمس و قمر اجتماغ ودر میان شمس وسایر و احتر اي ی ۶ کاهنامهید ۵ وذر ان بامشاو زه پشی 4 دو و کپ در یگدز جه و دقیقهُ يك برح باشند < کاهنامه عن ۲ 4۵ ( ۳ ) اتصال مطلق - آنست که کو کبی بکو کب دیگر بیکی از نظرات خیسه اتعبال بیدا بماید (نظرات مه : مقار نف مقابلهم تثلیث, تسدیس ‏ ار بیج میباشد) وهماره کو کبس یج السین به بط ی السیر اتعبال پیدامینکند . کهنامه ‏ م دجم [ ۶ ) چون کو کبي از کو کب دیگر بتمامی جر مشویش‌دورشود , گوینده | نهر اف پیداشد . < گاهنامه . 6۵۷ ( 5 ) دسو لین ببررجی باشد ‏ و تا او اندر آن بر باشد و بسر هیچ کو کپ تپیو ند » هر چن ایشاترا همي بیند , او را خالي السیر گو یند «تذويم ص۱٩‏ > چون و کبی از کو کبی‌بر گردد دراو دبرج و بهیچ کو کبی‌متصل نشود.[ نرا خالی‌السیی گویند , «گاهنامه س ب > )0 و حشی‌السیر آ نستکه کو کبی‌در بر جی آ بدو بیر ون رود و ببیح کو کبی متمل نشود. کاهنامه »یر ۷ 4 پاپ سی‌وچپارم - در علم ننجوموهندسه ۹۷ و مکافات) (۱) وقبول(۲ )و(تجریق و تغریب اجتماعی و استقبالی) (۳) (۱) ل. صذیجه ۷ دودفم و فوت مکانات >. فوت و مکادات نه‌در تفهیم و یه در کامناءه و اورد نست هت صفجه ۳ # دهم رت » متادات 4 وابن در اص‌طاح ۳ سوک سبال » جوان بو دیگر سو ندد توت ود از۴ و ا ‏ فهیم باورقي‌صس 2٩۹۲‏ > اگر کو کی ندو هبوط خو بش باشد با بچاهی و خاصه! ندز آن برجه! کهاو را ابر آن نهر ۵ بسچ هجدان ۸ مه حول با داشته‌اندر مطبق,جون کو کیی مرو نیو نداد از ان کوا لب که مان !یشان دو دی آست ۳ مز آعبآو باشني دستشی کر فته دارد و او را از آن با فر باد رسانیده دارد , ومنت نبادن این است 2 او | ممعم خو | ندش ۰ تا ]که که او در[ «مععنان ال فان احفق: آن کو اب اتعستیی تداو بو لاد و بت رقف اد ی و مسخافات این است ‏ . ۶ دشیم 1 بای در + 4 ( ۲ ) قبول درمکان » بودن کو کب است در حظوظ خویش بافوت حال . « گاهنامه می - ٩‏ > ۳۱ سر بل ۳ یی احب مت هر کو گبی‌درحدمعینی بسوقم آخر یق با نهر دپ‌هیر سرد شین بمقدار مشتخصی 45 اژ قتاي 2و لر سل طاهر میشوت و از شعاع فتاب خارج گر دة ۶ گام نامه‌ص و > واجتماع گرد آمدن آ ناب وماشتای بو ۵ بآغر ماهدن.ص۲۰۹> و استقبال [ نست که(ماه) بعتم برح باشداز پر[ فتاب ی مپی۲۱۰ 4 ۱۹ یاپ‌سیو چبارم حذ در هلم و و بابید سبه ومعرفت (هیلاج و کذ خد| و عطیه دادن) (۱) و کم کردن وزیادت کردن #مر و راندن سییر طأق بنسگانه (۲) حجو نی از ۳1 همه ا کاه گردی 4 آنگاه سخن گوی تا حکم تو راست‌آید . وحکم از تقویم معتمدکن جنانکه حتل ان تقو رم اد یی (۳ ( گر ده باشد که خی «عر وف ات ۳۳ اوساط أن نگاه کرده نت سا هیسوطله ار 0 ی بل ج واندر سس اه ۳ (۱) هیلاح»ساییست ممجمان را که بدان‌دلیلعمرراشناسند, «غیااللشات» کدخدا کو کبی است که ناطر بپیلاح باشد باتصال حقیقی واز آن میت عبر و ماه مولود استتباط کند, < کاهنامه ص 4۷۰ پامطلاح,نجمین کدداو کدبانو دلیلروح وچسم وهر دو پی‌یکدبگر بیفایدهاند بوعن مولودیی‌هر دو پقائی بدارد , و کدخدا پیونانی؛ هبلاج خوانند بممنی سر چشمة زندگانی < ۲سشدراج > عطبه ب براگ هر کو کبی عصطیه‌ ای عمتقد‌ند که درامتنباط عمر مو لو د بکاز میر ند. مثلا عطیهٌ کیرای شمس ۱۲۰ سال‌است وعطابا برچپار فسم است :عظمی ثب رکه وسطیءصغرک.< گاهنام» س۸ > (۲) ل. صیفیه ۱۰۷ 2 تسم ها +نیتا نه > ۵ ۱۷ سین هاگ بنیگا نه > تسییر استغراج بمداست ازدرجة دلیل تا آن درجه که مدار حکم بدوست «نفییم پاورهی ص 40۲5 سییر سیر دادن است درچب؟ را بیقداری همین عثلا سییر درچه طالم را ب‌قدار وسط آفتاب سیر میدهند. < ذاهنامه ص٩۵+‏ (۳) زیح مسرب زیگو آن رشتهٌ باشد که بر آن طرح عمارن کنند و بیداسیت آن علمی است دراصول احکام علم تجوم و هیتت که تعویم از آن استیخراح کنند « آ تندراج» ژائحه عبارت از صفحه ایس که در آن بروج وسیامات وجایگاه سپارات نشان داده شده ,« کاهنامه ص49۷ باپ‌سی و چپارم - در علم تجوموهندسه ۱۹۹ تعد‌یلای وی‌تامل کر ده * با این همه احتر از کن آزسهو وعلط تاخطائی یفتد » چون این احتباط کرده باشی ؛ باید که ترا اعتماد بود * که هر حکمی که من کردهام چنین خواهد ود . واگر و فول معتمد‌نیاشی» هییح اصابت نیفند . و مسئله که پرسند ؟ ضمیرهر چه گوئی توان گفتن جدانیکه بیشتر جکم و راست آ ید . آما مد یت مو لو دسا هی ازاستادخود جنین شنودم کهمولود مر دم نهآ ست بحقینت که فر ز ندازمادر یش وق که مولود اصلي طا لع ذدع است دوقت مسقط التطفه که آب مرد در رجم زن‌افند ۶ قبول کند آن‌طالم» اصلیت نك و بد همه بدان بیوسته است . اما ان ساعت که ازمادز حداشود ن‌طالم‌داتحویل کبری‌خو اند و تحویل سال که بیفتد ان‌دا تحویل وسطی خوانند وتصویل شپوررا تجوبل صغری خوازتدو بپرسر مر دم آن گذرد که ۳ طالم میهعل المطقه برد و دلیسل این سجن » خبر سول الیل صلعی که فرموده است : (السمید من سعد فی بطن‌امه دالشقی من شتی‌فی بطن‌اهه) وسخن بیفه‌یر همان معتی دارد که من گفتم . اعا تر! دش طالم زدع سجن نیست کهآ ن به سالای جوتن نوی بافته اند > آما این که از طالع تحویل کبری گوگی ۱ طریق استادان گذفته‌نگاه دار واندر هر حکمی که کنی چنان کن که پیش از این کفتم " اگر وقتی مستله پرسند " ال بطالم دقت نگراپس بقمر وبرج خداوندشو بدان کو کب که قمر بدوخواهد پیوست دبدان که کت که قمر او باز گشته است و بدان کو کب که در طالم یاپی بادر وتدی . ۱۱و ا گر در وند پیش از کو کبی با بی اک مستولی (۱) آن خانه ها که آغازشان از اقق‌آید بشرن ومنرب یااز نلك نمف ‏ بقیه پاورقی دز صفحه بعد ۱۷۰ باپ‌سی وچپارم ب در علم تجوموهندسه 9 و شرادت ( ۱ ) کر سشتر ست؛ سخن از ان 0 ۳ شیب باشی . ۱ 4 فصل آنیجه "۳ احکامستایست که گفتی اکنون أ کرپندس هساح باشی» درحساب قادرباش وزینهار تايك ساعت بی تکراد حساب نباشی ؛ کهعل حساب علمی وحشی‌است. پساگرذمینی پیماقی » نخست ژوایارا بشناس وشکلمهای مختلف الاضلام دا خواد مدار و مگوی که این دا بر نگ مساجت بکنم د بافیٍ شخمین کاب مساحت ماوت سار فت بت 9 ‌ تست ابا ز بر خعین ارز برش ۳ اد تم کت ای هرا 2 بفپیم ۱ ۲۰ 6 « «بلث جع زیت دون کوک گر دنده اندو اه جو یش 3 [ در میان اوچیزهاست که حر کت ایشان بسرشت خویش بخلاف حر کت فلك اسست . ۳۹ اند و میا او بیم ۱ واور | اه نام کر دنه از بر سر کت او که رده استهمحونعر کت‌بادر سب( فلکه) و فیاسوفان‌او دا اثبر نام همی 8 «تقپیم س که > )۱ شوادت و مزاعست این هر دو اففا در یکی هعنیی هی د و ند. و ینمی در سار ۵ و تفای رو ب4 ا در بای 9۳1 ۲ تعای کسا اوست| گر او ر اند آن نی هی + بود جويي ان یداو نها نیاو ود باشررق: شر اش ۳ بو با دیدر بپر « ار شور توب |[ ول ِ این شرادت 4 نی آود | آنجایکی ۳ دشتر | 3۶ مقصو داز پر دا حظوظ پنیگا ته | مرن : تست ع یر اقا: وله ) ۱ وجه ۰)< تغپیم 24۸۱-2۸۰ +۲4 . پاورقیت.2۸۱ > شپادت بر دو نو ع است: هز اعست ودلاات برفرض ساعل, و شاهنه " د لملی ۳ ا سس بر هبو ف سوّ ای منلامی‌گو بنده دز فان زاید+وسوال ّ شاهد قمر است نی حال‌قر برمقصود سابل دلالتی دارد از نفی‌واتبات ر وقرع وعدم دتوم < کاهنامه سید > دارد. وحپد کن تا زوابا رانیکو بشناسی» که‌استاد من سوسته مرا و کمعان تا ازژوایا غافل نباشي در حساب» که بسیاز قوات الاضلاع بود کهدروی‌زاو بهقرسی بو دبر بن‌عمالم؟* پاپر بت #۶ و بسیاز حاده بود ۳3 بمافر ج این و ا تما ای بو د که تفا ر تسار فد : وا گرشکلی بود 1 مشکل بو ۵ رب آن تین هگن بلکه هیهزأ فان و با مربع؛ که هیچ شکل تبود که بربن گونه پبر رل تیأیت بر آن رت طر یک را حن[ سون [ بك تیمای تازاست أ ید ِ دا گر همچس دنین باب‌سخن بکویم * بسیاز بنوان گفت , اما کتای ازجال خود بگردد 2 ازین قدر گفتن ناگزیر بوه از آن که سخن جوم گفته بسودم خواستم؛ ۵-٩‏ اژین پساب نیز سخنی چند بگویم نا ازهر علمی بهره‌مند ب-اشی . باب سی و پنجم دد رسم‌شاعری از شاعری باشی ؛ جبد کن تا سخن توسپل ممتنم باشد و برهیز آزسخن تحاعمن؛ و چبزی که تودانی و کسی ۷ نداند که پش وج حاجت افند» سگوی؛ که شعرآذببر مردمان گویند نه اذبپر خویش. و بورت ۶ قوافیتبی تناعتمکنوبی‌صناعت ونر تیب‌شعر مسکوی: که‌شعرداست ناخوش‌بود : باصنعت وحر کت باید که بو ۵ وغلخلی بایث 45 بو ۵ اندزشعر و اندرژخمه وأتدرصو ت» تامردم راخوش آید وباصناعتی برسی‌شعرچون مجیانس زمطایق ومتضاد دمتشاکل دمتشابه ومستعار ومکر د ومردف در سس بت بت مت ار تست تا ی و و رن و و و ار ی اس تا ون و رت اه .... ۶+ در نسه‌های معتلف » بجاگ این‌دوشکل اشعال مختلف آمده اسیت , ۱۷ باب سپی و چم ب شژرسم شاع رکه مردوج ژموازن دوعس وهسر ومسلسل زهسجم وحستوی ژ عوشح ز موصل ومقطم ومخلم وسمط دستحیل درفافیتین ورجز و قارب و مقلوب؛ اما اگر خواهی که ستخن توعالی باشد دیماند: بیشتر سخن‌مستعاد گوی واستهارن برممکنات کوی زدرهدس استمارن بکاردار؛ وا کرغزل و ترانه گویی (۱) سهل و [طیف و قوافی گوی که ممروف باشد و تازیپای سرد دغریب مگوی «حسب حالهای عاشقانه و سخنهای لطیف 0 وابالپای خوش بتار دار چنانکه خاص وعام را خوش ید و شمر عردضی و گران ماک که کرد عروض و وزنهای گران کین دردد 45 طبع ناخوش دارد وعاجز بود ازافظ خوش‌وه‌عنی‌ظریفما | گربخواهند ۹۹ بگوی که زآباشد وعلم عروض بدان رعام دار ی والماب و تقد شعر بیاعوژ» تاا گر میان شاعران مناظرهافتد یاباتو کسی مکاشفتی بکند با اگر امتعان کنجد عأاجز نباشیی. دارن همه بعر که اردایر های عردض پازسیان؛ بر خزد ناههای این دایرها دنام این‌هفده بر بدآن:چون‌هزج و رجز ورمل رهزج مکفوف‌وهزج آخرب ورجز مطوی ورمل مشبون و " عنسر ح و قرف رمضازع ومضادع اجرب ** ومفتضب رسریم ر محتث ومتقادب «قریب آخرب دطویل :3 و وزنبای تازیان چون‌سیط و مدید داب شب سل ریس حرواضدا یت ری و بت سا سس سس هت تست تسا بسانت تست نات ا دسا تست بسچ 7و مت ۳.۳۳ سس « مسبت میب (۱) لد . صفحه ۱۰۱۹ < کوگه ن .صفعه ۱۳۸< گویی. > ه . صفحه ۱۹۸ < گوئی > له ..,. که در ل . نیست و بتایرین مداد بجور در تسه مزبور شانزده رفح به همده دا نکه دراول عبارتذ کر شده است , و در ن و هد هست + دی ن ود معا بل «طریل> سیر ایب > آمه است باب سی ‏ بچم ب دز رسم شاعر گ ۱۷۳ و کامل وو افرومانند آن"جمله‌معلوم خویش گردان و آن‌سخن که گوگی اندر شعر در رهدبه و در مدح وغزل و «جاوعر تیه (آنچه گوتی) داد آن سجن بشماهی بده و طر دز سخن نا تمام .و هر آن سجن 5ه در تثریگویند در نظممگوی» که‌شرچون دعیت دنظم‌چون پادشاهه آن‌چیز که بادشاهر اشاید, رعبت دانشاید. وغزل وترانه (۱)۱ بدار گوی ودرمد< فوی ودلیر وبلندهمت باش وسزای جم: بدانومدح که گوئی در شور هملال < گوی و آن‌کسی را که هر گز کارد بر عیالی اسسته بآشد؛یگوی ۳ شیرانگن است و به نیزه کوه پیستون بر داری و بتیر موی شکافی 3 و آیکه هر گز برخری تتشسته باشد * اسپ اودا بدلدل و براق ررخش دشبدیز هأننه هکن و بدا 4 هر کسرا حچه بایث گقت. |پر! بر شاعر واحب بود که از طبع ممدوح [ گاه باشد و بداند که او راچد خوش آیده که 5 نگوئی که او خو اهده ۳ آن ندهد که‌تر اباید و حالس همت مباش ودزقصده؛ خو درا بنده وخادم مجو آن اد در مدحی که ممدوح بدان آرزد دهجا کمن عادت‌مکن که سبو بو سته درست از ۳ تباید اما گر برژهد و نو حیدقادرباشی تقصیرمکن» گه‌دزرهر دوحان نگوست. و دزشعر دروغ احدمپر هر چند بالفت درشعر هترست. و هر ثیت دوستان ومحتشمان نیز وأجب کند و 3 طععا خواهی که گوتی؛ همجنان: که در مدح اسي راستایی بر ضد آن بگوی کههر چه ضدمد< ۳ ۳۹ 2 ۲ 2 ۱ ۳ ار یود «جاباشد وغزل ومر ثبه همچسن؛ اما هرچه کوئی ازجمبة شود دو ی تس یه ( ...)دون وه لست ل() ل . صفعه ۱۱۰ ه«ترانه> (۲) ل . صفحه ۱۱۰ «شکانی» تست تسا سین ۱۷ باب سی وششم- درخنیا گری و کرد سخن مردمان مگرد تاطیم تو کشاده‌شود دمیدان شعر پرتوفرآخ گردد رهم بدا قاعده نمانی که ۲۳ اول‌دزشعر آعده باشی . اما حون بر شاعر 1 قادر شده باشی طبم تو کشاده شو ی 3 ماهر کشت باشی : 1 جاگی #دي عر ب شعوی و ترا خوش | بط اگر خواهی 4٩‏ بر گیری (۱) ودبگر سحای استه‌مال‌کنی؛ مکابره‌مکن و بعینه همان لفتظ بکارمیر:! گر آن‌معنی درم ح بو ۵ د ردو سکاز بر واگر دز هجو بو ۵ ۳ بکاد بر وا گردد غزل شنوی درمرئیه بکاد بروا گر در مرئیه شنوی درغزل بکار بر* تسا تم زب ند که‌از کعاست وا گرممدو حطلب کنی:ه و گرد بازار گر دی 44 هد برروی و بلید حامه مباش وداپم‌نازه روی و خندان باش وسکات ۲ لو ۱ درسشن 2 مت ارم سار حفط ون ودریش ممند ح گو ي: کهشاغر زا ازین جاز ه ایو ب, پاس‌سی‌و شش - در خنیا گری 14 بسر؛ا گر خنیا فر باشی خوش‌خووسيگ رو حباش خو در[ همرشه با حتاممف و مطیب محر درو رب بان باش و سجولی درسرائی ۳ سوه چا ٍ بمطربی» ترش‌رویو گرفته‌مباش‌وهمدراههای گرا هزنء نیزهمهر اههنی ** سماث مزن ب که دزهمه‌وفت از بات نوم زدندشرط نپیست که‌همه آ دمیان سبط س وس سپس سس پیب سوسپسچای ب ‏ ی ای ۱ (۱) ل ‏ صفعهٌه ۱۱<خواهی بر گیرگ # ن . صفحهٌ۱۳۹ ۰ ه صفیحة ۱۷۲ دخواهیی ۹5 بر گیرگ » 4 . چدن . مفعهٌ ۱6۰دوکار باژار کنی>ه . صفعً ۱۷۲< والر کار باژ کتی > ول , یه ۲۱ #4 از راهم‌ای 9 فیر یره ۱ ۶ و هه اعپاک باب سی وشثم - درغنیا گرگ ۷۵ بريك طبم نباشند همچنانکه خن (۱) مختلف‌است خلق (۲) نیزه‌شتلف ۳ 3 ازین هدما ات که استادان ملزهي این ستاایت ۳ در توبی نباده اند : اول دستان خسروآتی زدن از بپر مجلس ملواه ساخته آند * بعد از آن طریقا بوزن گران بنپاده آند چنانکه بدان سرود توان گفت و ۳ زاه نام کردندو آن راهی‌بودکه‌بطیم بیران وخداو ندان حجن نزديث بود » بس این رأهباي رال از بر آی این قوم ساختهازد ؛ آماچون دید ده که خلن همه بر و اهل حد تباشند گفتند : که از آن طر 2 » 7 چا بای ي نپادهایم؛ از ببرجوآنان‌تیزعر یفی نیدم؛ ی ماب زشعر هی که(۳)بوژن ۳-9 بوت . برد (۶) زاه‌ای سبكت ساختند و انز خقیف تام گردند» تااز یی حرداهی که گران باشک »ازین خقیف بزنند تادر نوبت حطریی لطرف طیع در بی بپر ه نماشاد ترانه ۳ بپراین‌قومتصنف کر دند 1 تااین وم نیز داحت بابند اژا نکه از وزنها هیچ وذنی لطیف تر آزوزن نرانه ثیست .سس همه آز بل نوع عزن # مسگوی : و چنین کهباد کردم مطربی میکن : اجه از سماأع تو بوره بابند ۳ مجاسی 1 بشييي یداه کن 1۰ گرهستمم سرخ‌روی ودموی بود »بیشتر بر‌زن . داگر زرد روی (۱) بفتح غاء ( ۲ ) بضم شا (۳) ل . صفعه ۱٩۱۱‏ <شعرهای که» ن . صفعه ۱6۱ <شعر ها که» ۵ .. صفعهٌ ۱۷۳ <شمرهاگی که> (ء) ل . صفعه ۱۱۱ د«و بروگگن . صنعه ۱۱ ه, صفحه ۱۷۲۳ ر ۱۷۹ باب سی وششم - درغنیا ثرق وف رای باشد .بیشتر برذیرژن وا گر سفیدپوست‌دفر به‌بود دمر بوطوب؛ بیشتربربم ژنوا گرسیاه گونه ۶ تحیفوسودائی بود ؛ بیشتر برسه ناره له که این‌رردها را برچپار طیم مر د‌ساخته‌اند . هر چند این که گفت‌در شروط و آئین مطربی نیست » خواستم تاترا ازین معنی آ گاه کنم تانرا معلو مشو ده دیگرجهد کن نامیحا کی باشی» که بر مقدارحکایت ۶هطایبت‌و مرا کردن بر آسائی » تادنح عطربی تو بگاهد ۱ وا گر خنیا گر باشی و شاعری نیز بدانی : عاشق شمر خویش مباش وهمه دوایت ار شعر خود مکن ۰ 4-5 جنانکه ترا باشعر خود توش بود ؛ ۳ آن وم رائیاك تباشد , که خنبا گر ان‌راو بان‌شاعران‌اند نهر اوی‌شعر خوش ؛ در بردباز پاشی * چون بمطربی روی اگر دوکس باهم نردبازند : مطريي خویش باطل‌مکن و بتعلیم کردن نرد منشین باخود بنرد وشطر نعشغول عشو » که را بمظر بی خجو | نده! ند له بمقاهری ‏ و مر سرودی که آموزی؛ ذوق نادار : غرل مترانة بی‌وذن مگوی دمباموز » که‌ناخوش بودکه سر وت حای »۳ بوه وزخمه ستأی دیگر وا گر ی ء اش‌یامی؛ شمه روز چست حخیالن سر د موی که اگر سوه ۳ این توش اد دب‌ترانراخوش‌نباید . وهرسرودی در معنی‌دییگر گوی؛ شعر وغزل‌سیار باد گر درفر اقووصال وتویخ دملامتءءتاب وردومنح‌وفیو ل ووذا را راحسان وعطاژ همه حسب حالعه‌ای ذقتید فصلی » جون سرودهای بپادی دخزانی وزمستانی ۴ تاستائی 4 باب 9 بدانی که پر و قت جه باید گفته نباید که اندربپارخزانی ودرخر ان‌بپاری گو بی ودد تاستانزمستانی ودر زمستان تابستاني ؛ و دفت هرسرودي باید که‌بداني . وا کر چه استادیی باپ سی وششم - درختیا گرگ ۱۷۷ نظیر باشی : دسر کار (۱) حریفان می‌نگر » آگر قوم مردمان خاص و پیران‌عاقل‌باشتد که حرفة (۲) مطربی بدانته ؛ بی مطریبی کن دتواها تياک‌میزن ‏ اماسرود بیشتر درییریوعذمت دنبا گوی . واگر قوم‌جوانان و کود کان باشند بسشتر طریقهای سیلگ رن ۶سرودهایی (۳) گوی که در صفت زنان گفته باشند یبا دز ستایش نس و تبین شواران . و ا فقو م لشکری وعیادپیشه‌بینی ؛ ده بیتیهای مادراءالنهری (ع) گوی و ددحرب کردن وخون ریختن وستودن‌عیاد ی ره دجگر خواره مباش و همه نواهای خسروانی) عزن وستوی که شرط مطربی اینست . تخست دز برده راست چیزی بزن! پس‌علی‌الر سم پر برده چول برده عراق( )و بر دهعش افو برده زیر افگند برده وسایاشه: ددسباهانو بر ددنواو بر ده بسته و برده سین و برده بار ز 9 ناشر طط عطر بی بجای آری:! نگاءبر سر کو ی‌تر انهرو ی کهتانوشر «طر بی‌بجای ‏ ری»حر این عست شده باشند ورفته. اما ۳ تاهر دسی چه زاه دوست دارد : چون قدحردان ۳ ثر سم ان کُوی که او خو اهد تا او تر | ان رن کهتو خواهی : که دس سس تا تست (۱) لن _ صقیوه ۲ ۱۱ مد تسراتار > ومسنی آنرادد هیچ فرهنگ تیافتم ن , فد ۱۲ «سر کار 4 تذذید راغ سر ها صقعه ۱۷ سر کار > (۲) ل , صفحه ۱۱۲ «<حرقه4 (۳)ال .صفحه] ۱۰ <سرودهاگ»ن ره ۲ ۱۶ «سرودفا یی >د «سرودهای> (ع) ل . صفحة ۱۱۲ «ماوداالاپر» ن . صقعه ۱6۳ ه . صفععه ۱۷۰ 3 ماو زر آء النیر 4 (ه)ل. صفحةً ۲ ۱۱<پیسکی>(2)ل صفحه ۱۱۲ «بردهء راقی.پرده ....لج> نص ۱۷۸ باب سی وششم - در خنیا گرگ خنیا گری و بزد گترین هد رک آ نست(۱) که بطب‌هستمع رود. زدرمچلس که‌باشی,پیش‌دستی‌مکن بیاده گرفتن وسیکی بزد کگ خواستن» دنبیذکم خود تاسیم حاصل کنی؛ وچون مقصود خویش حاصل کردی سیم ياقتي» آنگاهتن در شید بل اد و در معا بپی؛ بامستان سیصید 5 مکی سر ودی که میو هت اگر 4 میحال‌باشد ۳7 از آن ۳ بگذار تاو 0 نیب بهوری ومر دعان مست شوند. باهمگنان خود در مناظره و معا کا مقو » که ازمناظره سیم حاصل‌نشود ومردمان راضجر کرده باشیی و بس؛ دنگر تایمطرب دیگر بعریده نباشی, که از عر بدژتوسیم مطربی‌ازعبان بر ود دسر وروی کت ز یاجامه دریده ودست افراد ی باز بحایه شوي؛ که نیا گران مر دوران # ۳ ما ف هرز قورلر بر نله ۳ دأنی ۹۹ مر ۵ ند هدش. وا گر درم‌چلس؛ ۲ بستایت, آنکس ره نع نمای در آنچه آو خواهد کوی؛ تادیران ترا تایه اول برو شماری سئودان بود بی سیم چول مدن‌شود سیم ازیس آن ستودل ۳۹ وا کر مسشایی براهی و سر دی سوت گردند چنانکه عادت م.تان بو د؛ توعلولی امایك ۹۹ باشی» تاآنگاه که‌غرض توا آن حاصل کرد کهءطربان| بپترینهتری ضایر ست کذدیا دز ک ینز ۳ 3 همیشه میحر ژم مانند. و ثیز گفته‌اند که مطرب کرو کورولال باید که بود؛ بعنی کُوش‌بجائی ندارد که نباید داشت وجائی 1 د که تباید ۳ بت ژ هرحاگی که‌ر ود جیز ی که ای دیگ در مجلس دبیه‌باشد رشنیده؟ باز دوبن ۰ 4۵ چنین عطرب سو سته‌بامیز بان باشت. ۱ 9 ۲ در ساتء#ي ۱ #- لا اه ۱۷ دهتری ٩ وت‎ باب‌سی هفتم. در خدمت تردن پادشاهان اگر اتفاق افند که ازحمله حاش بادشاه باشی ۶بخدمت‌آر یوندی هر جند کد بادشاه تر | نز ديك‌خودهمکن دارد, تو بنزدیکی وی‌ظر «مشو و گریزان پاش ؛ اما از خدمت گر یزان مباش که از تردیکی بادشاه‌دوری خزد و ازخدعت بادشاه یکی وا گرتر اازخویشتن ایمن‌دارده آرروز نا ایمن پاش" که‌هر که از کسی فربه شود, زودتر ذشتن ازوی چشم بأبد دأشتن زهر چند که عربر باشی» از خویشتن شناسی عافل‌هباش رهیسخن س بمر اد بادشاه مگوی و باوی ایعاجمکن» کهدرمئل کفها ند: که #ر که با پادشاه لجاج کند. پیش از اجل‌بمیرد «بردرفش مشت‌زدن»احمقی باشد . وخداو ندخو شرا حز نیکوئی کردن ز اهنا واگر و زین ۴ فا حخادت بروژ کار فشلون مامان ابوالاسوار کهیادشاه گنجه وادان‌بوه » دیلمی‌محتشم عشیر او بود؛ ظر کسی که گناهی بکر دی اززعمد: تشمان‌ هلت 1 ند وزندان بروی و اجب گشتی » فعلون‌اورا بگرفتیو بزندان کردی. این دیلمی که مشیر | و بوده امیردا عفْتی :| زاده رامساژ اربچون آزردی بکش‌اوچند کس مشو رت دیام هار خشده‌بو دند از محتشمان؛ اقا ایس دیلم گناهي بکرد؛ امیر ا2 را فرمود گرفتن وبزندان کردن, دیلم گنز فرستاد گه‌چندین رجمدین مال بدهم «رامکش: فسلون مامان کف : ۹ از تو آموختم که آزاده دا میازاد وچون آزردی‌گردتش بزن «دیلم‌جان لب یی سر کار بد آموزی کرد. ۱۸ باب سي وهفتم ب در خدمت گردن‌بادشاهان وا گر از راك نکوهیده باشی :23ستر دارم که از بد ستوده شوی؟ و آ خرهمه‌تمناهانقصان شناس و بدو لت غره عشو واز کار سلطان حشمت طاب کننهنعمت » که‌نهمت اذیس حشمت دوان آید دعز خدمت سلطان ار توا نف ِِ اگر چه در عمل بادشاه فربه شوی ؛ خویشنن ۳ نمای تالیمن باشی . نهبینی که‌تا گوسفند لاغر بود از کشتن ایمن بود و ۳ بکشتن او توش 4 و ال فر به شوش 4 هما | سای و ری طمم افتد ؛ واز بردری خداوند فروش مباش که درم عمل ساطان ؛ چون گل و سمن بود که پيك روز خویشتن دا نیکو و خوش‌بو و عزی زکند؛ دلیکن‌جون کل کم عمر باشد . هرچند که‌منافمعدل سلطان‌چون کل‌نتوان پنپان گردن؛ وهردرم که‌در خدمت. ان جمم شود ازغیاز عالم بر کنده‌تر بوده و حشمت شدمت خداد ندال‌پترین سرمایه است : ودره که از آن جمع شود سو دست ؛ پس از بر سود ء بلاچانه از دست مده : کدعا سرمایه برحاي بود » امید سود دایم بود وا گر سرعایه ازذست برود در سو ۵ نتوأن زان و هر ک‌دره را لژ شی خود عر بر تر دارد » ازعزمز ی بذلیلی افند . و دغیت بچمم ت مال هللاك عزو عزل عزیژ آن دان ‏ 1 بعد را نداژه جمع کنی وخلق دا نصیبی عیدهی تازبان خلق بسته باشٌد و جو لی‌دازر خدمت ساطان بز رگ بشد ی 9 بابگاه دافتی + نار گز بد او 4 توش خبانت‌مکن : که او آن شام بدیختی باشد » از 0 جون عبتری لا را بزر گت فرداد و درگ در مکافات ان و لي‌نعمت ات کند ؛دلیل آن‌بود که خدای تعالیی آن بزد کی از وی بازخو اهد گرفتن ۳ آنکه سا پدیختی بدان مدرد رسد ؛ مکافات داز ند خویش ۰ یکوتی‌را تق) ت ری باب سی و هام ِ درخست کر دن‌بادشاهان ۱۸۱ حبایت چتاتکه آمیر فشلون بو السوادا بو الشیر حاحب دا بسم‌سالاری‌بد بردع فرستاد بو الیشیر گفت :نا دمستان در تباید تروم از ببر آنکه آب و هو برع سفت بدست » خاصه اسان ورین ععنیسخن دراز گشت » امیر فضلون گفت : چرا چنین اعتقاد باید داشت, که بی اجه کر کیت امیرد ؟ ابوالبشیر کت : چنانست که خداو ند میفرمابد که‌هیچکس بی اجل‌نمیرد؛ و لبکن تا کسیزااجل‌نبامده‌پاشد به‌بردع نشود. 8 از کار دوست ودشمن غافل مباش ‏ تانقم‌وضرزتوبدوست ودشمن برس و 907 بدان خوش باشد که دورست را دشمی را بنیکی وبدی مکافات کنی . وهردم که محتشم شد » تباید که درخت‌بی برباشد و از بزدگی توانگری خواهد . و کسی که از وی شم ۶ ضرر نباشد * چون جرودی باشد که ویرا صدهزار دیناد باشد » چون نفح و رو او بمر دم نرسد ‏ آژوی اعتباد نباشد. بسن نافع» خسویش از عمت کام روائي دان ومردمی‌از مردمان‌باز مگیرکه حضرت غمبر صلعم فرموده که : ( خی الناس من ینفم الناس ) وخدمت مپتری که دولت او بنایت رسیده باشد مچوی» که بفرود آمدن نزديك باشد. و گرد رابت بر ی که بپر دا گر جند عبر مانده باشد عردمان او را گنز دیکتردا تمدازجوانان*د نیز گم پیر ود که‌روز گارباوی‌وفا کند. را گر درخدمت پادشاهی خواهی که برجای بماني ؛ چنان باش کهعباس عم پیخمیر علیها لام که‌پسر خویش دا را مت : پدآن‌ای‌بسر : که این مرد * یعنی احبرالمومتین عمر دضی‌أله عنه * ترا دد پیش خویش بر شغل کرد ۶ ازحمله خلقان برتو اعتماد نمود داکترن | گر خواهی که ۱۸1 یاپ سی وغفثم - ذرخدمت گردن‌پادشاهان دشمنان بر تو ره نشو نف پنجمخصات نگاه دار تاایمن باشی » اول‌باید کداز تو هر گز دزوع نشنوند * دویم پیش وی کسراغیبت مگو 0 باوی هیچ خیانت مکن » چپادم فرمان آدرا خلاف مکن * پنجم راز آو با هیچکس مگوی " که از مخلوق پرستی * عفصود بدین پنج چیز توان فت .دیگر هرگز درخدمت دلی نعمت‌خویشقمیر مکن داگرنقمیر رود ۰ خودرا بمقصری بده منمای تانداند کهتو بقصد ۲۳ خدمت از تو بناداني شمرد نه بی ادبی دبی فرمانی * که نادانی از تو ناه 1 دبی‌ادبی دبی فرعانی بگناه شمرند . و یوسته بخدعت هشغول باش بش أد آنکه بقرماید رهرچه وی ۳ خواهعد کردن بکوش تانو کنی‌وچنان باش که هر گاه ترا بیند * در خدمتی بیند از ان خویش ‏ وماداء بردر 5اه حاضر باش چنانکه هر کهراطلب کند ترا[ بایده زیرا که «همت «لوك آ نست که پبوسته‌دد آغهایشی کمتران باشند , چون بکیاد ودو ,ازوده باز یر (۱)طلب کید " هر باردرخدمتی بایدو میم بر در کاه خویش بیند * در کارهای‌پزر بر تو اعتماد کند » چنانکه قمءری کر کانی 3 پیش‌تومارأسخن گفتن‌خطر کردن‌بود . بخطر کردن بر آرندازین ددیاگیر وتار نج گهتری بر خودننهی با سایش‌هتری‌نرسبی ۱ نهیینی که‌تاپر گگ نیل (۲)پوسیده نگرددوسمه(۳) شود ؛ وحق جل‌جللاله " بادشاه داچنان آفرید که همه خلن عالم یدصت ویند گی او محتاج باشند . و خود را سس تست تست مت زد سر 555555 سین یر سب 0 (۱)<ئر(» درل مضه ۱۱۲ ثیست ودر ن. صفح ۱۷ ه صفح: ۱۸هست , () لد . صفحٌ ۱۱۹ «رسه‌ی (۳) «نیل» باب ی هشتم 4 در آداب نا یمی ۳ب با یت بط بت سس مت مت مسر تسد بیأدشاه منماي . که ا گر بعداز آن مر کم یدود وی وی و شنود واژ حمله (۱) حستد شمرد اگر چهزاست بود. وهمیشفاز خشم بادشاهتر سان‌باش: گه و جن راهر گز خوارنه‌ایدداش تأرل خشم پادشاه دو یم پندحکما هه مر گها, ن‌دو چیزرا خوار داردءخو ار گردداین‌شروط -جد.مت بادشاه | ی رز[ چنان‌بود که نو از این درحه بیگذری و بایگاه ی بندیمی پادشاه افتي » بایدکه شرط ندیمی پادشاه ترا معلوم باشد و ترا نیز باد کنم . باب سی و طشتم - در]ذات تدیمی اگر بادشاه ترا ندیمی دهد * اگر ات منادمت بادشاه نداری صیبد‌زر ۹ هر که نمی باه شاه 4۹ ای بر چند‌خصات بباید» ینات‌که اگر مجلس خداوند را ازوزینی (۲) نباشد » بادی شینی تبود . اول‌باید 1 هر پنج حوام ی شرمان او بود» دیسگر باید که لفائی داشته باشد که هر دماثر | از زد داز از کر آهیتی مود با این 2و توت تب از دیداز اد ملول "+ود : دیگر باید که دبیری بداند تازی و بارسی * که اکردقتی بملوت ۰ این مات رامزی خواندن و زوشتن ات آفتد و در حاضر نباشد * بادشاه ترا نامه خوآندن یانوشتن فرهاید » عاجز نمانی 5۹ باید که :دیم اگر چه شاعر نباشد * بازی بد ۶ نیکی شعر یداند و نظم بر وی بوشیده نماند و اشعار بارسی و تازی یاد دارد * تا ا کر خداو ند ۳ بگاه ویب‌گاه یگ مب ی‌حاجت فد . شاعری رآطاب تباید کر دن؛ با و د (۱) ل . صفسٌ ۱۱۹ 2 7 . صفیة ۱۷ مه . ۸۱ < جله» (۲) . جیوه ۱۲ یی * ۳9 عرذیهه ۶ ۷ ی در . هیفیت4 ۱ «زینتی > وزین درز بان عربی ءقابل‌شین است. ک بد و باروایت از کسی‌کند » «همچنین از طب و نجوم باید که بدائد؛ ۳ اگر ازاین صناعتپا سخشی دودیا بدین باپ حاجت آفتد ؛ فت ‏ ژ منجم " توآ نیچمه و ۳ * تا شرط مناد مت بای آ ورده باشیی ۳ باد‌شاه‌را بر آو اعتماد افتد ۶ بخدعت و منادمت تو زاشتی شود * و باید 1 در ملاهی ندیم را دستی بود و چیزی بداند زدن » تا ۳1 باد‌شاهر | خلوتي‌بود که‌مطرب‌دا حائی نباشده‌نو بدا نچهدانی وفتاو خوش‌داری(۱) تا او برتو بدین سیب «شْفن باشد وعنابتزیادت ند و نب باید که محا کی باشیی سار اما و صی 4 باد داژی و نو ادزهای بذپم که ندیمی ی حژابان و نوادر, نا تمام بود و نیز باید ۸5 زرد و شعار مج باشتن بداند و لیکن زه چنانیگه مغاهر باشد » 45 هر کاه که بعلبع «قاهر باشیی ندیمی درآ نشایی ؛ و نیز با این همه که گفتم فرآن باید که یاد داري ۴ از تقسمیر نیز چیزی بدانی وا اخبار دسول ءنبه السام چیز بدائی و اد ذقه و از عم شر مت " ار ۳ + بی بر تباشی * تا اگر در ملس بادشاه‌ازاین‌معنی سخنی دود" جواب بدانی‌دادن‌نا بطلب‌فاض یالقیه نباید شدن و نیز باید ک۵سیر الملولك دابسیارخواندهءباشی تابیش حداو ندخویش طیلت‌ای ماه اد گذشته فیکویی تادردل بادشاه کار کند وبند ان «ْ تمالی‌دا ر آنفعی 2 تارحی میباشف وباید که دز لو هم رد باشف رهم هزل وباید که دفت‌استعمال بدانی که کی‌باشده بوقت جدهزل مگوی(۲) و بوفت‌هزلحدمگوی(۲) که هرعامی ده بدانی و استعمال آن ندانی ؛ ۳۲ و یت تست ات تست تس تست سا تس ی بل زا یت تست با ج تون انیت مت مت مت دا تست )۱ ل . صنیجه ۱۱۷ دار ن .صفحٌ ٩‏ ۲ ذارگ»وداز کادصعتر است (۲) ل.مفحة ۸ موی بت نگولی >. ن صفعه » ۱۵ 2نخوبی - نطویی» باب سي وهشتع ‏ ۳ آ داب ندیمی چ ار ٩‏ دانستن دنا دانستن بکسان بود , بابد که بااین‌همه که گفتم‌در توف دسست ورجولیت‌بود که پادشاه نههمهدقت درعشرت+شفول‌بود؟! گر دقتی مردی باید نمودل بنمای و ترأ ن_وآنای آن‌بود کهبامر دی بایك ۶ «ردبر آئی و عیاد! باه اگردر خلوتی درعیان تشاط ء کسی خیانتی اندیشدبر بادشاه و از حمله حوادت؛حادئه بیفند» تو آنچه شرط مردی بود اي | ری زا همت بجیت تو دستگاری یابدء‌اگر کشته شوی حن نممت او گذارده باشی و به پيك‌تاهي رفته‌وحق فرر ندان‌تو بر ان دا و ند راب شده‌باشد وا گر پرهی »خود بدان »تام و نان نیکویافته‌باشی تاعمر تو بوشه اگراین که گفتم درئو موحود بود ءتدیمی بادشاه‌زاشاسته ۳ چنان بو د که عرض از ندیمی ان خو ردن وشرآب حجوزدن وهزل کفتن دانی و س آن ندیمی مود بلکه وهی بود ؛ تهپیر تدیمی عاأم ذسن تاآن خدعت بر تو و بال # دد و یز تاتو باشی ازخداو ندخو یش عافل میاش ردر مجلس بادشاه‌دربند گان‌وکه‌نگر رچون‌ساقی قح بو دهددر زوی‌ام 9 مر دز بیش داد که نبید‌ستانی ۶ بخوز وقدح راز ده چدانکه درو شگری 5 راو ند راازتوتخیلی صودت نه بندد. وخودرا نگاه‌دار ما خیانتی‌تیفتد چنانکه قاشی عبدالملک عبکریداافتاد : جات شنبده ٩5‏ قاضی عبد المللش را ام خلیفه ندیمی خاصر خودرا داد : که عدا ملگ نبیذخنه ازه بود ۶ بدین سم رز فا مرول شد ‏ روزی در عجلس شراب علامي نبیذ بدین قاضی داد حون بستاند در فلام نکر بستد بچشم بد و اشارن کر دمامون نگاه کرد وبدید,عبدالملاک ۱۹۹ باپسي ومد گابی و کتابت کردن دانست کهمآمو ن | ن‌اشارت‌را بدیده‌چنان‌چشمر انیم ۳3 فته‌داشت , 2 ن بعد اژساعتی دیرا پرسیدبعمدا < که‌ای قاضی چشم تراچه‌افتاد؛ عبدالماك گت ندانم در بی‌سا عت بهم فر از امد ۱ بعداژ ان نود ده بود » درسفر ودز حضر : درخلا وماا, هر گز چدم تمام باز نکرد تاآن غبار از دل ِ" بر خاست.. پس | نکسراکه ندیم پادشاه‌بود چنین کفایت پاید باب‌سی و اهيم - در کالیی و کتابت لر دن اگر دییر باشی » باید که برسخن فادز باشی وخط نسکو داریو تجارژ کر دن در عبارت بمادت نداری وبسیار نوشتن عادت ی‌تاساهر شوی . ییا نس شنودم که صاحب اسمعیل عباد ! روز شنبه‌بود در دیوان » چیزی می نوش رزوی سوی کانبان کرد و دفت : که‌هر رود شمه "من در کاتبی خود نقصان هیبینم از آنبچه ۱ زرد جمعه بدیوان نیامده باشم و جمز ی نوشن . بس ببوسته بنوشتن حشغول باش بط کشادة مبین ۶ سر در بالا وسخن درهم باقته. و نامه باید ئوشت تاسباری‌ترعل و معايي در کم‌مایة سخن بگاد بری ‏ چناننکه گفتهاند : (۱) ن , صفحه ۲ آنج » ه. صفعاٌ ۱۸۶ , ر. < آنکه > پاپ سی و نپم - در کاتیی و کتابت کرهن ۱+۲ پیمیح نکنه‌ازدهان‌دهر یرون آهده ‏ نامقیرهعانی درحدیت‌مختصر و امه خویش زا باستءارات واعثال و آیتهای بر آن و اخیار نو ی آزاسته دارو! گر نامه پارسی بود؛بارسی‌مطلق منویس که‌ناخوش بودخاصه بارسی دزی که معروف نبود , آن‌خود نبایدنوشت بیج حال و آن ناگفته به. و بای نامه تازی ممروقست که چون باید و اندر نامه تازی سجم هترستوسخت نیکوو خوش | ید ولیکن‌دد امهای‌پارسی‌سجم تاخوش | بد» اگر نگوئی به‌بوداما هر سخن که گوئیءابی دهستعاد دشیرین د «مختصر گوی و 0 بایت که دراگ یود و اسر آد کانیی معلوم دازد و سخنان مر هوز زا دریاید ‏ حیتاات چدان‌شنم دم کهجد توسلطان محمودرحمه‌الله " نامة نوشت بخلیقة بشداد ا(قادر بالله و کفت : باید که مارراه النپر مرابخشی و مرآبدان‌منشور هی تامن منشور برولابت عرضه کلم » یاه شمشیر ولابت بستائم؛ با بفر مان و منشور نو دعست فرمان هن برند . خلیفه گت : درهمه ولایت اسلام مطیع تر آزایهان کسی نیست» معلنه که من‌این کار کنم دا گر توبی فرهان من قصد ایشان کنی؛ من‌عالم دابرتو بشودانم .سلطان‌محمود از بن‌سشی‌طیر هشد ورسولرا گفت: خایفهر ابگوچه گوئی؛ من‌ازابوهسلم کمترم و مرا خود این شغل بانو افتاده است ؛ اينك آمدم‌با هزار پییتا دارالخلافهر! به پای پیلان وبران‌کنم وخاک آن جایگاه برپشت پیلان بخ نین آ رم! وتبدید عظیم بنمود. دسول برفت و سداژ آن بچند گاه باز ربا ۷ باپ‌سی و تم » در کاتبی و کنا بت گردن آمد؛ ملطا محدو د بنشست رحاصان وغا(مان سرای: صف کشمد نل ۲ ببلان را بر درسر ای,داشتند ولشکر دأنعببه کردند ودسول دا بارد ادند, رسول رت و نامه ریب بکسته کال متصو ری بقطح تسه (۱) و اه وهیر ۳1 ۳ بش‌ساطان محمود ناد و کشت که ۳ المرْنین یت که‌یامة (۲) تو خواندیم و تحمیل تو شنیدیم, حوآن نامه تو و تحمیل «وانست حمله که درین‌نامه نوشته‌است. خواجه ابونصرمشکان کذعمید دیوان رسایل بوده دست دراژ کرد ونامه برداشت دبگشاد تابر خوانده اول:امهاین نوشته بود که( سم‌الله‌الر حمن الرحیم )2 آ نگاه‌سطری چنین نهاده( الم) و آحر نامه(الحمدله رب‌ااعالمین والصلوخ عأی یه محمد و لهاجمعین 7 دینگر سیم بو شته بو داساعلان معمو د باهمه کانبیان‌در اند رشه فتادند که این سخن مرموز چیست؟ هر آیتی که در قرآن الم بود بر خواندند و شیر کردند. هیح جواب محمود و سو حتة ابو ۳۷ #بستانی حوان بود دنور درحه نشستن نداشتدده‌یان‌ندیمان که بر ای بودند ابستاده بود؛ گفت؛ ای‌خداو ند؛ خلیةه زهالف رلام‌دميم نسشته است بلکه خداو ند او را نهدید کرده بود به بیلان و کننه که دارالخازفه دابر بشت بیلان بفز نیوه آرم ؛ جوا شداوند نوشنه است ؛ (ألم‌تر کیف فءل‌ر یک باصحاب الفبل) جواب یلان خدادند میدهد ؛ شنودم که سلطان محمود دا غشی افتاد و تا دیری ببوش نیامد ۶ بسیار بگر بست و زاری گر دجنانکه درا بت آ ن‌بادشاه بود وعذرها خواست اد .سس (۱)ان . صفحه ۱۵۳ < نوشته > هه مجح ۱۸۲ 2 بنوشتهع (۲) ل , صفعه ۱۲۰ <بامه)ن , صفه ۱۵۳دنامه راه ه . صنعه ۱۸۲ جر زامرد> باب سی و نهم - در ئانبی و کتابت کردن ۱۸۹ توا یت تایح رورس سا ی خلیغه؛ و أن قصه دراز است وابویگر قبستانی داخلمتی گران‌مایه‌فرمود و اجازن داد تا مسان ندیمان پنشیند و بدین یکت سبون درحه (۱) بزر ک بافت. حایت و ام همچنین شدو دم کذیر ور کار سامانیان؛ آمیر بو علی‌سیدجو ر که‌در ثیتاتوز نود اب که من سس سیسالار و اهیر خر اسا ند لیکن در گاه تر فتی» | خر عپد ودولت سامانیان بوه دچندان قوت بداشتند کهبوعلی ژ! بعتف بدست آررديدي, بس زو باضتر ار بخطبه وسکه وعذیه داضی بو دندی وتداایهراز خوجابی که خعلیب خوجان بوقه قصه‌نیکو دانستی وادیبی بودو کات حاد وزبر ک ماع اي یمه کار کافی ؛ امیر وعنی اووا ازخو حان بماژزد و کانپی‌حضرن‌خویش بدو داد واورا تمکیتی هام قر مه ۵ و دزهیس شغل بي مشودت نیو دی از مر آنکه مر دی با مات بو 3. و أحجیی رافع بعقو بی (۲) داب حضرت هیر سر اسان بو ده مر دی سعتعت #ضا بود و محششم ژشغل ماه د | الم ردرزیرفام او ود احمدراقع | بمیدالچیار دوستی بود بی ممالحت (۳) وملاقاتی که عیان ایشن بوده ات مت متس سس تس زر ۳ تسه ۱۳ ۱۳۳ اسست بسسستت یو یت مت مت تس ات (۱) : ۰ «درحهع ن ری 5 مه , صعیجة بل ۱ < در سده جد _ جد ل . معح؟ ۲۱ ۱ شام ات دید ۷ ٩‏ ۶ عن سب پسا یر و اهر خر اسانم > . یه ده 5۶ * من مطتم اغیر اسقپسا لار تخر اسان ؟ وعیازت (ن) باساي سا بت شاد کارت و صته,جدر باعلر عبر مك , (۲ ان , فده 4 ِ هه نيمه ۱۸۱۷ ز الیعقو بی > (۳) هم سفر گي کردن . ۱۹۰ باب سی وئبم - در کاثبی ر گثابت کردن بوده آما بمناسبت فضل بایکدیگر دوستی کردندی بمکائبت. دوزی اهبر خراسان با امرا گفت : اگر عبدالجبار خوجانی کانب بوعلی سیه‌چود نیودی؛ بوعلی رایدست شاستی 0 کهاین صیفت ۸ بوعلی از کفایت وتدبیر عبدألجبارست؛ نامه‌باید نوشتن ببوعلی و گفتن: کها کر توبطاعت مالی وچاکرمانی: چنان‌باید که چوناین نامه پتورسددروفت؛عبدالجمارد! بر أز *ن جدا کنی و در توبره نی بدست این حمل بفر ستی پدر گاه- تابدا نیم که تو درطاعت مسانی . دهرچه تومیکنی ۰ معاوج‌ماست که تو بمشورت اوعیکنیی, والامن کذاصر خراسانم» اینک بن‌خورش مي یم حنیگ را ساخته باش؛ چوی‌این تدبمر بگر دند, گفنند؛ برمه‌حال این نامه بجع حمد رافم تباید که بود» 43 احمد رافع درستعبدالجبارست. ناچار کسی‌فرستد داین‌حال باز تماید (۱) وعبدالجبار بگریزد امیر خراسان [حمدراقمد ابشواند و بفر مود تانامه بوعلی‌نویند ددین باب و گفت:چون نامه نوشتی: نخواهم ۵٩‏ سذشیانهروز ازین‌سرای بیرون‌روی؛ و ددین سه رود هیچ کس تو وار آن من‌:نر انییند؛ که مد الیجمار شورست تو اسس ی اک پلست ابید دا نم که‌تو درا آ گاه کر ده تاش ٩‏ پیش باز نموده تو باشن. احمث دافع هیج‌نتواست کت اش کر ات ۳ کاشکی من‌هر ثز کالب نبودهی تادوستی باچندین علمو فضل بخط من گشته نشدی » 2 آین کار راهیح‌تد بیر تمیدا نم آشر : این سس راد ! مدش 5 (ان‌فتاو ااویسلیوا) راخجه فبشگای از ز هر ای اداین رهز نداد و ام هر موز نمشد * مين 1 اجه رطدوستی‌بودیای ش حول : رام ایو دج دب مت نله وان ۳ كِ " بر کار نامه رس سح فت هد سس ات شترا یت ترس 7 7 ات تَ بسه ۹ اظپار کنددن , مب ص ۱۵۵ باب سي و لبم - در کائیی و کتابت کردن ۱۹۹ (الفی) بقلم باریک پنو شت وه دب در حانب( نو نی)بعنی (آن‌قتلو زاو نامر بر اعیر خر اسان عرضه کرد. مسی‌درعنوان نگاه‌نکر د؛چون نامه بر خو انداد طپر داد و ماه بان خاص داد ندو دیاز دبان را اداین حال | گاء ۳ دنر ند برد و این نامه را بامیر علی سیمچور ده؛ 9 پتو دهد بستان وییاد؛ واحمدراقع داسه شبانه روزنگاهداشتندپس ازسه روز بخا شخویش دفت بادل پر خون, هیجمز به نیشابور دسید و بیش امیر بوعای‌دفت و نامه بدات؛ چنانگهرس باشد؛بوعلی نامهرا برداشت دبوسه‌داد و از حال سلامت امیر خر اسان برسیده وعبدالچبار خطیب نشسته بودنامه‌بوی داد و گفت: عپر بردار ژفرمان‌عرضه کی اعبدالجباز نامه ستاند ودرعنوان‌ن‌گاه 5 بسشرازاً نکه مپر بر گرفتی؛ تیک کر ان بشته‌دید (القی)و ردیگر کر ان( نوثی) در وت این آبت باد مدش که (آن‌قتلو ادانست ک نامه دزباپ کشتروی است نامه‌ازدست بزپادهمچنان بمپر ودست‌به بینی نهاد» ععنیی هرااز بینی تون 1 برد و بشویم و باز یم همچنان اژ پیش بوعلی برفت دست بریینی نباده» و ز در بیردن دفت و جایی (۱) متو اری شد رمانی منتظر او بودزد" بوعلیی گفت: شو اجه زا بخو انید اهمد سای طاب گر دزد بافتند؛ گفتند: بر اسب تنشست» ساده بر فته بخانه برقت ۳ امیدانه که کچاست بوعلی گفت:دیری دیگر رایخه انید! یامد و امیش محمز بخوا.د؛ چولن‌حال «عاوع شد؛ همه خلق بتعجب بماندند؛ ۳ وی ؟ه کشت که ا ندز ین نأده چه‌ته شته‌ا ند؛ ار بوعلی | گرچه‌بدان شادمانه بود)درحصوز محدز لختی ضحرت نمود ژمنادی گر دید دز هر ات لح ححیحح. تست ان تا و وی و و و ۳ یه یتح هه سس سجن بت سس و۳ ۳7 (۱) ل بفحه ۱۲۲<جاک> نسصفعة ۱۵7«جایی>ه -صفح؛۱۸۹«جاتی > ۱۹ باب سي نم فك در کاابی و کتابت رن ۳ عیدالجیاد کس فرستاد در نپان که‌من درفلان‌جای‌متو أثری تشسته ام بو علی بدان شادی کرد دحن‌تعایی راشکر کشت د فر مود که همانسا که طستی همي باش. چون دوزی‌چند بر امد مچمز را خلعت نیکویداد و جواب ناد بو شرت کحالبر ین جمله بو شو سو گندهاراد کر د که‌مر از نون اطامر ند اشتم رحماژه بان بر بن‌حال گواه‌است.چون مجمز بر سمدو حان معاو عشف ۱ اهیر خر اسان‌دد | نعاجز شد, خط ومپر فرستاد که اوراعغو کر دمبدان‌شرط که بگو ید که بچه‌دا تست گهدر | ن‌نامه‌چه‌نوشته‌بود.احمدرافع گفت: مرابیجان زر یدیا ده‌تا بگویم؛گفت 1 دادم 9 اسجیرل رافم آن رمر راباوی بگفت ابر خر اسان عبدالیجیار را عغو 3 وان نامه خویش بار و است نا آن‌دمز زابه‌یند . نامه باژ اوردنه , همجنان بود که ۳۳۹۳۹ راشم 3 بو ۵ ۷ همه‌خلق ازادر اه آن عأحر صاند ند. تن شر مل کانبی یت که مادام مجاور حضرت باشی ؛ سبایق کار نیز فرم و باد ثبر و افر آمو شکار 4 و مشحص باش برهمه کاری و تن کره همي داز از | نچه ترا فرمایند وبرحصال همه اهل‌دیوائن واقف باش واز معاملات همه عاملان [ گاءه باش وتجسس کن و ببه گوندتعرف اءسال همیی 3 ۳ گر دروقت بکادت تباید » دفتی باشت که بکاد اید. ٍِ ین س تن عوواک و وی 1 با بو 3 ةّ و بظاهر > تحضي شغل دزیر مکن ۴ 1 بباعلن ازهبه کازرها | کاه باس وربر حساب‌فادر باش وبات ساعت از تصرف و کدخداگی ونامیای معاعلات نسشتن : خالی میاش » که این همه در کانبان هثرست . وبپترین حنري کاتبان را ژبان نگاهداشتن ات سر وی ندمت پیش نگردن و سیداو ی ویس را ال باب سید نپم خنال بان و کتات گردن ۱۳ همه شغل‌ها! گاه کردن و فضول نابودن » داما اگر چنانکه بررخطاطی فادر باسی دهر گنه خطل که گر همچنان نویسی ‏ این‌داش سضصت تیکوست : لیکن‌باهر کسی پیدامکن تابمزودی گردن ععروف‌نگردی: که ارگ اعتماد و نعست از تو برخیزدو اک ین فاسور عر ری گید و ندانند که که کر ده افت ان بر نو بسندائد : یر مجفری مزوزی مکن * تاروزی که بکادت ید ومنفعت بزر کت بود. داگر بکنی؛ کسی برتو کمان نبرد * که بسیار کانبان فاضل ده‌حتشم ودزیران‌عالم‌راعلا گرده‌اند سیب سط مزود . کات دبیم بن العطی الفصر ی کافح تاضل و محتشم بود ۶ در دیون صاحب مزدزی کردی : این خبر بگوش صاحب دسید : صاحب عاجز مانك واين هرد دا بسب فضل نمیتوانست هازتك کردن و نیز آين سخن باوی دا نگ آ شمیت کرد ۶هی اند هرت تاباوی جه کند » انفاق‌راجنان اقتاد که صاحب را عارضةٌ پدیدا مد «عردمان بعیادت مبرفتند؛ تا بیحبن الیطیر بعیاشت درشه وییش صاحب پنشست ؛ جنان‌که سم است‌صاحب را پرسید که چه رنج‌است ترادشراب چه‌سیخوری ؟ گفت : فلان‌شر بت گفت: طمامچه میخوری +گفت: آ نچه تومیکنی : یعنی ( مزور ) کاتب داست که صاحب ازآن آ گاء شده است ؛ گفت: ای خدادند ؛ بجان وسر نو که دیگر نکنم ‏ صاحب گفت : اگر توبه کنی » بدانچه‌کردی عقوبت نکنم وعقو کردم . بس بدان که این مزود گری کاری نزر کت هار این فره زو ۱۹ باب چپلم - در شرابط وزارت اندر هر پرشه وهرشفلی . نماع داد سخن ؛ ازخوشتره شتن نمیتوانم داد » که سخن دراز گرده راز مقصود بازمانم ۰ وناگفته نیز رها نمی‌توانم کرد ۰ س از غربایی سخنی چند که بکار آید بگویم تاترا معلوم شود ؛ که‌از هرنوعی طرفی گفتم , چون بگوش دل بشنوی » ترا خود از این (۱) استخراجها افتد . که ازيك چراغ بسیاد چرانها توان افروخت » اگر چنانکه شدای تمابی ار آو رجیت کند و از در جه کانبی بدرجه وژادت رسی شروط دزادت نیز باید که بداتی. باب چهلپم - در شرایط ور ارت ای پسر؛ اگرچنان بودکه بوزادت افتی , محاسب باش «معامله تبکو شماس و راداو ند و بش راسی‌فن وااصاف ای نعوت‌خو دبده ۶ همه خویشتن را مخواه » که همه بتو ندهند و اگر در ذقت بتو دهند بعد از ان ۳1۳ خواستار باشند » واگر اول قرو گذارند» ۳ بشگذار ند * س چبز خدار زد نگاه دار وا گر خو ري بدو انگشت خور تادر کلون نماند . اما بکازه دشت ال فوستن ۵ ۸5 چون چربی اد آش‌درینداری کیان‌خام بمائد . وتادانگی ین نگذاری‌درمی نتوانی خورد وا گر بخوری : محرومان خاموش نباشند ررها نکنند که پنپان بمانده وئیز هرحنانکه باو لی (عست خویش منصف باشی ؛ بالشسگر ورعیت منصف باش توف رهای شیر ه مکن + که گوشت ت از بن دندان بخالال بیرون کردن وخوددن سیری نکند و بدان اند مایه توفیر ؛ ( ۱ )ن , صفحه ۱۵۸ < اژینها 4 ه. صفعة ۱۹۲ < از[ تساه باب چپام - در شرابط وزارت ۱۹ اشگری ۴۳ دشمن کرده بای رعیت‌دا دشمن خدآوند خویش گر ده ۱ دا گر کفایتی خواهی‌کردن » بعمادت وزداعت کوش داز آن حاصل کن ویر | بای عملکت | بادان‌دار تاده چندان‌تو فیر دید آ ید وخلقان‌خدای‌را بی‌تو ان بکرده باشی . حیابت چنین شنیدم که ملسکی ازملوك فارس بردزیر خویش خشم کرد واورا معزول کردو گفت: حای‌دیگر اخیاز کن‌تاا ترابتو بخشم تاپانعمت شمیت خود | نیا روی ومقامتو | نجا باشد . ورین کات یات تخواهم و آنچه دازم بشداوند بخشیدم و هید جای ۲ بادان تخواهم که‌مر | سعشن) اگر دحمت کند »از ملك خوایشدیبهی دیران بمن دهد بحق‌ااملت ‏ تأمن حرقعی بپوشم 2 نا آبادان کم ز پنشینم . عاات فرعود که‌چندان د یذ و بر آن که خو هد ند دعید ؛ درهمه‌ملکت بادشاه بگردید ند + ات بلاست )۱ دمن برانن تسافتند که بو ی‌دطهنل + باذشاهز | ۳ گر دند.وزیر گت : ای مالث ! مین خو ددا نستم که درهمه ولایت وحائی که در تصری توبود بعمل من » هیج ویرآن‌نیست آکنون چون دلابت ازمن‌بگرفتی» بدان‌کس ده که هر گاه اژوی باز خواهی همچنان باز سبارد که هن سبردم . چون این‌حال معلو شد ‏ ملگ آن وزیر معزول شدهراعذرها و اس ت و او داد ودیگر بار وزارت بدوداد . و و دوز زار ( ۱) يك بدست ‏ باصبطلاح آمروژيك وجپ باشه . ( پاورئی صفعه ۱۸۰ چان آفای تفیسی ) جد ردان مفجه ۱۰۱ «ازوژیی معزون عذر خواست > ه . فده ۱۹۶ ۶ آز ان وزبر مرول عدرها خواسیت » ۱۹ بأب‌چهلم - در شرابط وزارت مقصود انکه دروزارت معماروعادل باش تاهمیشه زبان‌توروان باشد و زند گانی‌توبی‌بيم بود, و اگرلشکر برتو بشورند, خداوندرا (۱) ناچار دست‌تو کوتاه ( ۲) باید گرد تا دست خداوند (۳) نو کوتاه ند بو بیناد زا برلشکر کرده‌باشی ع عطث بر ستاو ژ و بر داز ند خویش کرده بای , وان و قیر , تقصیر کارئو کر ده * سس یداو زد و| رش نیکوئی کردن تر شیب کن بر اشگر رتسب ي ۹۹ باششاهی را اتبات(؟) بلشکر بود و | بادانی دبه بدهقان . پس پیوسته درعادن کوش و -تهان داری ان وحششت دان که حبانداري بلشتر توان 2 راشگررا بزر توان داشتن وزد ازعمارت پدست آید و عمارن از داد و عدل و انساف باشد . پس‌منصف وعادل باش‌وا گرده این دبی‌خیانت باشی ۰ از بادشاه برسان باش , که کس را از خداوند چنان واحب 4ست ترسدن پادشاه‌زاد گان عثال بچهُ عرغابی باشد . که بچة هرغابی دا ]شناه نباید | موختٍ سس روز کار بر تباث که از نب وید توا گاه گردد . وا گر بأدشاه بالخ وتمام باشد ۰ ازدو پپرون تباشد : دانا باشد بافادان ۰ | گردانا ۳ (۱ ) ل . صفعه ۱۲۵ « خداو ندان را > ن . صنعد ۱ ۵ . صفحه ۶ « تدآو ندرا > (۲ ) ل مفحً و ۲ ۱ ۵ دست کوتاه لا , دا ما ه تن ۱۹ دست نو کوناه > ( ۳ ) له , صنییده ۱۲ « دست‌از خداوند > ن , صفحه دهد ۶ ۲ دست حد‌آو نله 4 ( ؟ ) س‌قراری < ف‌هنیگ نفبسي > باپ چپلم س درشرآیعل وزارت ۱۷ بودبخیانت تور اضی نشود»‌بوجه(۱) احسن‌دست تر اازعمل کوتاه کندها کر تادانبو د و جاهل تعوذ با بوجه(۱)هر کدام ذشت‌تر تراععز ول (۲) کند . و از دانا سدان برهی و از تادان بپیج‌روی رهائی باشد > دیگر عرسا که بادشاه زود » تو ازوجدا میاش واورا تها مکذار تادشمتان توباوی درکست توفرصت‌بد گفتن نبا یندوویر[ ازحال خورش بگردانتد . واژحال بادشاه هیچگونه غافل عیاش » چنان‌کن که تزدیکان اوجاسوس توباشند ازهر نفسی که‌بز ندتر !| گاه کنند وبا هر کامه »سین اند مشده باشیی ۶ هر زهری دا با زهری ساخته کنی . ونیزازپاده‌اهان اطراف و نواحی هه تا و چنان باید که هبیح دوست ودشمن خداوند تو» شربتی آپ نخوزد که منبی تو ترا ازآن | گاه نکند و تو از حال مملیکت او چنان گاه باشی که از معلکت‌خداه ند خویش . ییا ذت شنو دم کهوزیر بانام‌فخر:لدو ل.صاحباسماعیلعباد ءدوروزپدیوان یامد کسر آپار نداد .۰دری"فضر الدو لقرا از آن حال باژنمود: فش الدوله بصاحب کس فرستادو گفت:خبر دلتنگی‌توشنودم» دلم‌مشفول‌شدو سیب آن نمیدانم »)گر چنانکه‌جای‌دلمشغو لی‌ددهملکتاستمرابازنمای تأمن نیز مصلحت آن کاربدست گیرم ؛ واگر ترا اذ هن تقصیریست بگوی نا عتد بخ آهم ,صاححب گفت معلذأله که از خداوند : بنده را فلتم. باشد و ( ۱ )ان . صفحهً ۱۹۰ ه, ۱۹۵ 2 بوجبی> ( ۲ ) ل . صفحه ۱۲۶ د «عزول ند > ن . صنجه ۱۲۱ < ترا معزول کند > ۱۹4 باپ چپلم - درشرایط و ارت قعا دط زا قصوری » بلکه کار هملکت بر تظام اسث ؛ باید که یاو زد بنشاط مشغول باشد ء که این دلتشکی بنده زود زایل شود . رود سوم تس اه شاف مق همجنان بر حاي شود دل خوش ؛ فخرالد وله پر سید : که از جه سیب تل مشغول بودی ؟ صاحب گفت؛ از کاشغر * منپیسان من توشته بو دزد وه فلان روز » سعاان فلان سیپسالال ۳ سخنی کفت : نت انستيم دانست که چه تفت > مر | نان بکلو فر و لرشت از آن دلنتگی که ۳ بابد 45 حاقان فر کستان بیاشغر سخنی گو بب که عن ینیما ندانم ۱ امروز ملاطفه (۱) زسید و معلوم شدکه آن چة حدیث وش دلم توش پس باید که ترا از احوال‌همه ملولشخی باشد و حالبایر شداو ند خویش همی‌نه‌ائی تا ازددست ردشمن باخبر باشد رحال کفایت دهوشیاری تو » خداوند زا معلوع شود . و هر عملی 5 فرعائی سر او ار عمل ده از ببر طمع حجران» دزدست سحاعاان و نداد 1 ان منه وعاملان کم دات وفرومایه را عمل بزر گ مفرهای .که بزدجمپردا پرسیدند :که چون‌تو درضان شغلر کار ال ساسان(۲ابو دی * جرا مصطر پ گشتند؟ گفت: زیر | که در کارهای رت وعظیم» استعانت بر عاملان‌خی ۳ دند"تا کاراشان دا جابکاه رسید . ومردع عفلس و بي نوادا عسل مفرهای شاصا عم بزر گت : که با خون ۱ ۳ نوا نکنده کف ۲ )۱ مرا حلع4 ی ملچلّن4 درز بان فارسی بحای زا مر ومکتوب اسمال شد دو در کتابپای در اف آ۸داسی #۶ . بأددقی ص‌ ۲ # (۲)ل . صفحه ,۱۲ «ساسانیان» پیب تست سس بت سای و وی ی اد سا ان لس مت ۱0۳[ باب چپلم - در شرابط وزارت ۱۹۹ نوای تو مشفول نشودولیکن چون اودا بر گ وسازی بود»یکب اره بخویشتن مشفول نشود و کار تو زودتر گذارد , چنانکه کشتهاراه پالیز هار | 7 دهی» | گر جوی کدت و بالیز تر و خورده سود ؛ زودآب بذشت وبالیز زساتد واگر زمین‌آن حوی خشت بود و دیر گاه بود که اندرا و آب نگذشته باشد ان در آن‌فرو گذارند , جا تیجست و تر نشود هسیر اب نگردد *آب بکشت و پالیز نرساند . پس عامل بی توا جون خوی خعات بود و تست بر کهو ساز خودساخته کندا نگاه از آن تو ۳ فرمان‌شود را بزرگدارده‌گذار که کسی *#درفرمان» ترا خازفی با زد کردند, حیبادت چذان شنیدم که بو الفضل باعمي . سبل خچند را صاحب دیوانی سمرقند داد وفرمانش‌داتوقم کرد وخاعتش فرمود . سمل بدان روز که بیخواست دفتن ؛ سرآی خواحه رفت بوداع کردن و فرمال‌خواستن: چون خدعت وداع بگرد ‏ سخن که خواست تن بظاهر نگفت * بس خلوت خواست " خو اجه خانه‌را خالي کرد » سپل گفت : پقای خداو ند باد ! چون بمرشغل سم ناجار از اینجا فرمابا زوان شید » خداو ندیا بنده نشانی دمد که کدام فرمان بود که بایده یش بردن و کدام بود ٩‏ تباث بردن * تا بنده مداند و چنان کند که خدادند فرم‌اید . ابوالفضل و جد ل . نيمه ۱۲۷ < درفرعان تر اغلاف بارد کردن» ن . مفعٌ ۱۹۲ دفرمان‌ترا علاف ژند> ه. صفعهً ۱۹۷ < فرمان ترا خلاف بارد کرد » ر .2 فرمان توی| خوار دارن> ۲ ۳ باپ چپلم تِ درشر بط وزارت بلعمی گفت : ای سپل! تیکو گفتی :دانم کهاین بروز گار دراز اندرشدی؛ مارا نیز اندیته باید کردن» که چنین کاری‌را در وقت حواپ تشایدداه تو روزی چند توقف کن . سهل خجندی بخانه رفت و دروقت سلیمان بن بحبی‌الچخانی ر صاحب دروانی سمرفند دادند و با خلعت و منشور فرستادند وفرمودند که مپل‌دا بگویند : بایدکه تا یکسال از خجانه بیرون نباید » سپل‌یکسال درخانةً خویش بنشست‌بزندان " بعداز سالسی خداوندش بش خواند و کت اي سپل ! عارا چه وقت دیده بودی‌بدو ذر هان زاست و یی درد ع کار گر شیم وها بز ر گان حپاند ۱ یاو فرمان بر داری آموزم ؛ درما چه احمقی دیدی که ما کپتران خویش را نا فرمان بردادی آعوذیم و کوییم که بفرمان ماکار مکن: فرمان ما یکی باشد »ا نچه خواهیم کردن خود بفرماییم و | نچه نخواهیم غرمایيم: که مارا از کسی پیمی و ترسی نیست و نه نیز در شعل عاجزيم 3 این گم ان که تو برما بردی * کار عاجزان باشد » چون مارا درشغخل پیاده‌دانستی * ما نیزدرعمل " ترا بیاده دانمتيم تانو بر آن‌دل,عملنر وک نس زهره دارد که بدان‌فرمان کار نکند . بس تا تو باشی * توقیع بدروغ مکن را گرعالی بقر مان تو کار کید " ویر عو بت بلیغ نمای تا آوقمم خودرا شنت ان خود معظم و روان گردانی .که پس از نو برتوقیم تو کش کارنسکنن چنانکه اکنون بر توقیم وذیران گذشته کار نمیکنند . پس پادشاهان ووذیران‌را باید که فر مان ۳9 بود و امر قاطم * تا حشمت برصاي ماند و شقلا روان بود؛ و نسذ مشور که از نبیذ خوردن نفلت «رعونت وبزه‌خیزد نموذ با از دذیر نبیذ خواره واز عامل‌دعتا . و نیز چون بادشاه به تبیذ باب جپل ۴ سکم ض در آ لین سیپسبالا زگ + خوردن »شنول‌بود " خال‌در مملکت ببدآشود * بسن خودر| نگاه داز و چنین باش که کفتم که وذیر پاسیان مملکت باشد و سخت ذشت باشد که‌پاسانراباسبانی دیگرباید »پس | گر باتفاق کارت ازوزیریبسپپسالاری اقند باید 4٩‏ شرابط سبپسالاری بگاه داری تا هرروز در ترقی باشد. باب چهلو نکم - ذر آین سپهسالاری ای پسر ؛ اکر سپپسالاد باشی » بالشکر و دعیت محسن باش ؛ هم از جانب خویش نیکوتی کن و از خداوند خویش نیکوئی خواه و همیشه بیداد باش و طریقه لشکر کشیدن دمصاف ساختن نیکو بدان. وروژی که مصاف افتد ؛ برمیمنه د میسره ‏ سالادان جنگ آزم-وده ۳ جپان‌دیده فرست و شاع ترین سالادیدا با نیکترین فومی * در جناح بایستان که‌پشتلشکر آن‌قوم باشند کهدز جناح باشند . اگر هر چندحصم ضیف باشد » اررابضیفی‌منگر ودرباب آن ضیف همچنان احتیاط کن که‌دریاب قوی مبکنی ۰ در حرب دليري مکن ی لشکر زا بباد ندهی ء و نیز چندان بددل مباش » که ازبددلی لشکر خویش‌دا منبزم گردانی, و اژ جاسوس فرستادن و ازحال خصم آ گاه شدن غافل مباش ۶ روز « شب در طلایه فر اف تفای مک وروز مساف چون‌چتم برلشکر خصم افکنسی و هردو 0 وه زدی سر تک تیند خلت ناه اش و با لشکر خویش همیگوی : که آنبا که باشند و چه اصل دازند ! همین ساعت دمار ایشان بر آدیم + بیکیاد لشکر بیش هیر دلامتعارمت دفوج ف-وج سو از همیغر ست وبا یت سالار ر! و یات بلث ۹ باب چهل و بکم - در آین سپپسالاری سرهن‌گ را ناه زدهمیکن » که فلان ! نو برو غلان سوبا فوم خویش ۲و کسی کحملةالامیر داهاید #۶بیش خویش همبداد وطر که جنگ نبا کند و کسی ر بیف‌کندیاه‌چروح کند پاسواری دا بگیرد با اسیپی بیاژد و با خدمتی سنددیده کرد , او دا باضعاف نی شدمن هر اعات آگن از حلعت و زیادثی معاش ودرآن وقت درمال صر ند مکن دلیز دون همت مباش تاغرض نوزودحاصل‌شود. که‌چون همچنین بینند ۲ همه کر بان‌را آرزوی‌حنکگ سیزد و هیچکس دز جنگ مصسر نکند و فتح پهر ات در ید ِ ا گر عقصودتوبرین حیله حاصل شودشپاو هیا " تو شتاب‌زد کی مکن وبرجای‌خویش باش وهیج کوشش‌مکن. وچون جنگ بسپسالاران افند و کار تنکت‌در آمده باشد " پس اگر جنگ بتو اقتد بفرصت کی و حزیمت‌درذلمگیر دعر ک رابکوش . که هر که هر کت دا بر دل خوش گر داند دلازحان‌خویش تواندبر کندن " بپر باطلی اورا از جای نتوان کرد*و چون ظفر بافتی * از س هزیمتی(۱) بسیار مرو که در دجمت بسمار خطا آفند و نتو ان دانستن که حال چون باشد ؛ دامیر بزر گ ندرم رحمهاله ‏ هر کز پس هزیمتی نوفتي " گفتی که مردم منیزم چون در هبائد د ۷ ازسر جالن برشیزد (۲)دبایستد )۲ دچون دجرع کرد باوی سح ات رس( تا ات کت سکع سک تسکت تن 7 سید سر کرد 0 ۵ 3 و کسی که حملة الامر باخند» ن . صفعهٌ ۱76 < کسی‌را که‌حملة امیرر! بشاید» ۸ . صذیجه ۲۰۱ < و آنکس را که حماه الامیرز | شارد »> (۱ ) فراری (۲ )لسعجه*۱۲ < ماد - خیزند ‏ پایستند > حال آنکه ضییر ددگ» ار ۵ اسمت , باب چهل ویکم - در آئین سپپسالاری ۳ باید خجید(۱) تا خطائی تیفتد * و چون‌بجنگ روی نا چار؛ چون در ظاهر (۲) بچشم‌سر‌راه درون رفتن‌می‌بینی ؛ همچنان درباطن بچشم‌دل داه‌بیرون | هت می‌نگر , شابد که چنان نباشد که‌توخواهی ۱ ودیگر این يك سخن‌فراموش‌مکن * اگر چه‌جای‌دیگر: گفتهامباز تکراوميکنم : بوقتی که(۳)مصاف‌افتد : ا گرجای نو تتگ‌باهدیشل »و یس از تو راك گام جای فراخ باشد » زینهار که آن گام بازتر وی » که ا کر پدست (2) با بس وی ؛ در حال وا هزیمت کنند * همیشه حپد أن کن که از جای خویش پیشتر دوی وهر گز گامی باز پس‌سرد ۰ وچنان‌باید که در همه وقت لشکر تو ؛ بجان و سرتو سو کند خسودند. و تو با لشکر مخی باش * ار بخلعت وصله تو فیری اذ پیش توانی کرد *# بادی بسن خویش‌تقصیر مکن » يك لقمةّ نان‌ديك‌قدم نبیذ بی‌لشکر خویش مخوره که | نیچه تانپاره کندهزدوسیم و خاعت نکند ولشکر خویش ز اهیته دل‌خوش‌دازوا گر خواهی که‌جان از تو درپغ ندازند:توتان‌از ایشان‌ددیخ‌مداد وا گر چه‌عمه کار تقدیر ایزد جل حلاله بازبسته است : اما تو ‏ نچه شرط بد سر ست همی ذن برطریق صو اب 3 1 | نسچه تدپرست خودعی باشد ۱ رح جح س ‏ صت سور (۱)تجیدن -فراهم ]هدن - فراهم آوزدن - جمع گر دن. «فرهنگ فیسی > شاید حتصدن باشد ‏ چعبدن حه گوشیدن, ستیزه کردن #ذرعشف وید > (۱) ل .صفعه۱۲۹«ظاهر 4ه . صفحه۲۰۱ < بچشم طاهر »> 1 ۳ ) لصف ۱۲٩‏ < که بوقنی که >ن . صعحه ۱۳۵<بوفتی که > ( 6 ) بدست ب وچپ - شبر , < فرهنگ تعیسی » 4 .. جد هصق ۲۰۱ < اگي بالشکر بخلعت وصلت تقصبر کنی > ۱۳۳۳ سس ۲ پاپ چپل وددپم - درآئین پادشاهي مس اگر چنانکه سید ای تعالسی بر *و رحمت کند وتر!پیادشاهی زرساتد ؛ باب چهل ودوبم - ذر آ لین پادشاهی ای پسر:! گر روزی‌پادشاه باشی پادساباشد چشم ودست ازحر جمسلمانان دوردازو باك شلوا باش؛ که باكشلواریدینیست و درهر کاری,رای خود را فرمان بردار خردکن ور کازی ۸-3 خوآهی 4 اول با رت هعو رت کن که وس الو زرا بادشاه سر دست .و تا ردق در یت بینی ؛ شتا 3 هنن و سر کازی کهود خراهی شدن ۱ تست ط ریق بیردن آمدن آن کار بر کیر تا آخرنه‌بینی " اول مبین . ودد همه کارها مدارا نگاه‌دار وهی کاری که بمدادا برآید ء جز بمدادا بیش مبر .و ب بیدادیءسند دهمه کارها وسخشار ابچشم دادیین , تاد همه کارها حق وباطل بتوآنی دیدن * که چون‌بادشاه چشم داد ور دمندی گشاده بداره " طریق حتو باطل برد کشاده‌نشود. و همسشه راست گوی باش ولیکن کم توی و کم خنده پا مت اه تس کی که کزحه زد . تم ین کاری بانشاه تدش ی رت است و باه رمانی زا شیه وعطای وهآزو یا تباید بان ترس , وعزیر ورهار پلای تابچشم ۳-۹ ۴۳ رعبت خرار ۳ وزینار خویشین را خواز مدار ید دق تعالبی زحیم باش » آعا بر بی‌دحمان رحمت مکن دلکن باسباست باش * ختاصد باوزیر خویش . البته خویشتن دا بسلیم قلبی‌باوی منمایدیکباره محتاج رای او میا هر ستل ن که «ذیر بگوید در باب 4 کسی و طریقی له ۴ پادشرهی #۹ وان لغتز | درمیج فرهشگ نیافتم‎ 7 ۳ 3 ۷ )٩۱( . بنظارم اشنیاه چایست‎ باب چهل ودویم - در آلین باذشاهی ۲۰۵ با ماد پشنو ۰ اسادر وشن احبایت مکن 1 تن چا اب آنگاه چنانکه باید بفرمائیم . بعد از آن تفحص آن حال بفرمای تادر آن کار صرح و میدو بدیالفم حوشی, چو ل‌معلو م گر دی جرا نکهصو دیدی, جوأب ده , تاترا زیون دای خویش نداند.! کر پیر باشی واگ حوان * در پبر دار حوان‌را وزارت هیده از | نچه گفته‌اند: بجز پسر سالاد لشکر میاد ات حوان ی کرد بس نب دیگر ۱ » 0 زشت کاری بود که پبری دا حوانی مدیر و کدخدای باشد . وا ثر 7 باشی ووذیر جوا باشت ۳ جوائی و ۳ حوائی وریو ۳۳ شوش برد ۳ معلکت بسه ست اه گردد . ودیگر باید که وذیر بی‌ددی دپیر باشد با ثهل نما قامت 2 ۳ تر کیپوبزرگ شکم . که تحیف ۶ گوتاه قااتِ وسپاه دیش‌دا هیج شخوهی نباشد. وذیر باید بزاز اراس بو د . سبدادت جتان؟ه ساعطان طفردیک خواست که ازفضلای خراسان‌بحی را وژارن دهد . دانشه‌ند فر ای دا اختار کرد و این دانشمنددا دیشی و تابداف سخت طویل وعریض ویر ! حاضر گردند و بیغام‌سلطان بدادند که ما ترا وزادت خویش نامزد کر دیم باید که کد خدای ها بدست ات , که از توشایسته تر دراین کار 3 نمیدانیم . دانده‌ند کفت ِ خداو ند سلطان‌دا بگومید : ترا هزارسال بقاباد ؛ وذادت پیشه ایست 3 آیرا سیار لت بکار آبد ؛ واژ هه ات باین خادم جر دیش ۲۰۹ بأپ چپل ودویم - در آئین پادشاهی دیگرهیم نیست . خداوند بریش هن‌غره نشود واین خدعت کسیدیگر ر! فر مایذ . در کسی که ویر وزارت دادی در وزارت ی تما کن تا کارها و شغل مملکت تو * فرد بسته نماند . دباقربا دییوستگان اد نیکوئی کن با درمعاش دادن وخوبی کردن تقصسی نبفند * اما هو بد.ان وییوستگان دذیردا هیچ عمل مفرمای ؛ که دنیه‌بیکیاره بگربه‌نتوان سپردن : که‌وی بوممچ سال حسات پیوستسگان قوش بحق ۰ واذ بیر ما توشویشان خوددا نبازاره و تبکان دذیر بسبتی زیر ء بیداد برمسامانان کنند که مر دمان اد از ا هید بکی تکنند و بر دزد رحمي عکن و رن روا میار و خونی را ۱۱( عو مدا و دزرياي خونی احتباصل ۰ که | کرمستحن قصاص باشد و توعفوکنی ؛ تونیز بدان خون روز قيامت شر يك باشی و گرفدار آن بمأنی 4 امابر چاکران خود برحمت باش ؛ که دا و زد چون‌شمان باشد ۶ کپتر سجو نزمه ٩‏ | تن ار مه خودبیرحم بود و یشان راز ماع نیگاه ندارد . زود هار شو ند .هر کسیرا که قسعیی پدید کنی + اعتماد ترا هکم که بدید گر دهباشی ؛ وهر اسی را شغل فرمأی و شغل ازامشان دزریخم داز , کدآن نفم کهاز شغل اند باقسط خویش مساف کنند دبی تقصیر (۲) زیند وتو در باب ایشان بي اندیشه‌نر باشی , که چا کر ان‌را از بر شغل دار ند و ایک چون‌جاکران را شغل‌دهی : تيكث تب و شین ژاسزاوار شغل ده تین که ستعق ( ۷ ) فائل کشنده < فرهنگ نفیسی 4 ([ ۲ ) تصور ‏ کوتاهی «فر‌هنگ نفیسی 4 باب چهل ودویم . در آئین پادشاهی ۳.۷ شغل نباشد ویر مفرهای » چنانکه کسی که فراشی‌دا شاید ؛ شر ابداری مده و آنکه شرابداری را شاید ء خازنی مدهد آنکه خازنی‌دا شاید. حاحبی مده* هر کاری بپر کس تتوان دادن » چنانکه گفته‌اند ( لکل عبل رجال و لکل مکان مقال ) تازیان طاعنان برئو دراز نگردد و در شغل توخلل پدیدار تباید » ازبهر آنکه چون چاکری را کادی فرمائی واو نداند » اژبهرنقم خویش پچ حال نگوید که‌ندانم ومیکند و لیکن شغل بافسادباشد »بس کار را بکاردان ده تا از درد سر رسته باشی ؛ جنان‌که شاعر گو ید پیت و لیکن‌زیژ دا نت توفین خواهم کمیا کار دابان‌دهی کاردادی پی اگر تراددحق کسی عنایتی باشد دخواهی که‌اورا محتشم گردانی 0 عم : اررا نعمت دحشمت نرانی‌دادن بی آنکه اورا شغلی بنا واجپ فرمائی تابر نادانی خویشی گواهی نداده باشي » ودد پادشاهی خسویش مگذار که فرمان ترا کسی خوار دارد , که آن همچنان باشد که در بادشاهی ترا خوار داشته‌باشد * که راحت ولئت بادشاهی درفرمان‌دادن است وا گر نه بصودت یادشاه بارعیت‌برابر است * وفرق میان پادشاءد رعیت | نستکه بادشاه فرمان‌دهندهاستودعیت فرمان برداذ . کات شنودم که پروز کار جد تو سلطان مود + عاملی بود او دا ابوالفر ج بستی گفتندی که‌عمل تساه با ورد بوی‌داده بود » درتسامردی را بگرفت و تعمت سیاراژوی‌بستاندوضيام وی‌موقوف کرد "مرددا برندال ۲۹ و بأپ <پل و 2 زج در آ لین بادشاهی ان سس سس گر د؛ بعد ازمدتی آن مردحیلتی کرد واززندان‌بگر خت و بغز این‌دفت دیش سلطان راه حست ودادخواست؛» سلطان بفرمودتا اور! نامدیوان بتوشنند » مردناده بستاند وببامد تا شا زسید و نامه عرضه کرد » عاعل اندمقه گرد که این صرد 1 باره مسا بغز تین رود و ساسطان زا بیند * ضیاع وی باز نداد ۶ بدان ناعه هیجم کار برد مرد مظلوم دبگر باده راه غزئن پیش گرفت و میرفت تابفزنن دسید و هرزود بدد سرای سلطان محمودرفتي * تا عاقبت بکروزسلطاناذباغ بارون‌سی آهذه بابک ور داییت واژعامل بسارنالید : سلطان دیگر باده نامه فرحود؛ گفت : بکیاد نامه بر دم و باز آمدم شا کار تن ۳ در آن‌باعت تیاضارن ای دول بود بسمبیی ازسیییا ؛ حو آب‌داد مر درا : که برص فرمان دادن باشد , اکر بر نامه کار نگردمن چکنم ؟ برد خالك بر سر دن آن مرد گفت , ای بادشاه ! دهی‌توفرمان تو کازن‌کند * سر اضا آ- برسر باید کردن ؟ سلطان محمود گت : نی ای‌خوا<ه ! من علط گفتم * مر اخابر سر باید کر د. ودرحال‌دو غالا سرای خود؛ آورا تامزد کرد ناسا دفتند و مه آن تو احی زا حاضر گر دند و آن‌نامهر| در گر دن‌او آویشتند وبر داد گردند ومنادی کردند که این تاک ان کی ات بر مان خداه ند کار کار نکند. و دار ان هیچکس زا زهره تم د که مر مان خداو ند کار کار نگردی و ام صا باقن کشت ومر دمان درراحی افتادند . ونیز ای‌سر بروزگارخال تو ساطان شهید مسعود جولن‌بادشاهی بدشست ؛ طر بق‌شجاعت و مردانگی نبلت دانست اماطر یق فلا داش هیچ نمی د ات وازبادشاهی‌با کنیز کان عشرت اختیاد کرد ۱ چونلشکر باپ چپلودويم - درآ لین پادشاهی ۳۰۹ وعمای دید ند که َو بیچه کار مشغول عی باشد : طریق‌بی فرمانی بر دسصت گرفتند و شغلهای مر دمان فر و سته شد واشکردورعت دایر شد ند ۰ (۱) باروژی از زر راط فر اه برد ار مظلو هه بباهد و بنالید از عاهازان ولا بت سلطان مسعو داو را نامه قر مود دادن : عامل بدان کاز نگردو باخود گفت, که این پیر رن دییگر باده بقز نین نرود > پیردن دیگر باه ۳ ّ بغز نین شد و بعظالم گا‌زفت ودادخو است » ندیگر باده نامه رود ء لیر زن کشت کار نامث بر دم و دار ند * هیعوه گت : من چه کنم ؟ کهت‌ای خداو ند ۱ ندتر این | سان است » ولایت چنان بدار که بنامه تو کار کیت ودیگر.رها کن‌تاکسی دیگر دارد که نامه او کار کتند و تو همچنان برعشرت همی‌باش ؛ تاپندگان خدای تعالی دد بلای ظلم گرفتاد تباشند . عسععود حول شید بفرمود تاداه آن ببرژن بذادنف و آنمعامل را بدرقر اوه ساژ پختنه وب از آن از خواب‌نفلت بیدازشد و کسی‌دا زهر ه‌نبود که درفر مان او تقصیر 9 وی پادشاهی ۵ه فر مان او وان نباشد ‏ میان‌او و مردمان دبگر جه فرق باشد؟ باید که نام ملات‌را دررواگی قر مان داد » که اگرفرمان ردائی نباشد ؛ درمالگ خلل روی نماید :و فرمان ددائی جز سیاست روا نباشد؛ بی ددسیاست نمودن تقصیر نیاید کرد تاامرها روان بود؛ سی. ‏ ۲۳ دریگ باید که‌سیاهی را برسردعیتساط نکنده کهمملکت | بادان نگردد ۱ ۳۳ تست کت ۱9 تححر ( ۱ ) لژ ۱ و نها 5 ن . صفیعه ۱ ار ی ام ۲ زد سینت ند > ۳۰ باب چپل ودویم - دررآئین پادشاهی وهمچنانکه‌مصاحت لشگر نداه‌داری »عصلست رعت نز نگاه‌دادء‌از بر نکهبادشاه چون فتاست :نشارد که بربگی تا بدوبردبگری‌نه. ونیا گر رعیت‌زابلشکر مطییم تو ال کرد . لشکرداهم برعیت‌توان داشت ودلابت از رعبتآبادان باشد »که دخل‌از دعبت حاصل عیشود و رعیت برجای و بادان‌از عدل باشد . یس ببدادیرا دردل راه مد کسه خانه ماکان داد گر بیاند وقدیم گردد وبا زد بیداد گر ان زودندست شوده ازیی آنکه داد پادانی بود و بیداد فیرانی ؛ چون| بادانی ک رشان درک رز بمانده جون ویرآنی‌زود شاید کر دن زو دئست گردد و سکیمان گفته‌اند؛ شمه عواژ ت دخرمی اندر عالم پادشاه عأدل اس و شمه ون ایو دزمی عالم؛ پاذشاه ظالم است . ۶ سکامی بند کان تدای تعالی صیوز مباش ؛ دز یو سته بخلون مشخول مباش * 45 جون نو از لشدر و هردم شود باشی ؛ اشگر دم ار ۳ تشر ۳ 1 درنیکو داشتن‌لشگر ترزابت دصر مکن و ۹ :#صیر از آن تقصیر تور دشمنان باشد. امالش‌کر همه از یاث جنس مدادا گر بادشاهرالشگر اژيك جنس باشد؟ همیشذاسبر اشگر خو یش بود ودایم ذبون باشد ,از بیسر آنکه يك‌جنس‌متفق باشند و ایشان‌را یکدیگی تتوان مالید؛ چون ازهر جنس بائند ؛ این‌جنسدا بدان جنس بمالنن ون جنس را بدین جنس مالش‌دهندهنا آن ۳ ۴ از بیم این وو م و این‌فوه ازیب آن وم ن طاعتی از ند کر دن 2 فر مان نو بر لخ گر تو روانن باشت. وجدتو ساطان محمود چپارهز ارغلزم‌تر كسرائی‌داشت وچپارهزاردادت هندو سر ای ردام هندوانر | بتر کان تر سائیدی د تر کان‌را بیندوان»؛ تا هردو جنس ازبیم یکدیکر معطیع او بودندی : دیگر پپروقت بزر گان لشکر را اند اسف خوان و بااشان نیکوگ ,کین بخلعت وسلت دامیدهاه باپ جپل ودوج . دور آ این پادشاهی ۳۹۹ ودلجو تثبپانمودن عادت کن‌ولیکن اک رکسی‌دا صله خواهی‌داد؛‌چون|ندك باشد؛بزبان برملامگوی»دد نان کسید ابگوی . که‌پروانهباشد (٩)تادون‏ همنيی بکرده باشی بدان چیبز 45 به درخورهمت ملهو له باشث ؛ دیگر آیکه و بشتن‌زا بر مردمان «علو من‌گر ده باشی بدون همتی. سیف بت 3 من هشت‌سال بغزنين بودم ندیم‌سلطان مو دود هر گز ازوی سه یز نا بل8: اول | نکه هر صأه که کم از دوست دار بودي؛ بر سر ملا نفتی ۳ سر أه؛ دوریم آنکه هر گز چنان نخندیدی که دندان وی بیدا آمدی؛ سیم آنکها گر درخش بودی ۳ را دشنام ندادی» وین عادت‌سخت تک بو ۵. ورشنودم که ماء 2 روم‌چنین عادت دادند » آما ابشان دا رسمی دیگر هست که ملوك عرب وعجم دائیست؛ چنانکه| گر ملک کسی دابدست خویش زده باشد؛ بعه ازآن هیچکس آن‌مرد را ساره زدن و با ززده باق فوبد: که ملکت او را بدست شود زده است؛ همچنان «لکی بابف که اودا بز ند | کنون باسر سخن أول آمدیم دیگر بعدین سخارت؛ ترا[ نو انم ک- ن که بستم (۲اسجته ی باش» باری دون همت‌سماش واگر از سرشت‌خود باز تتوانی ایستاد باری‌چنین که گفتم برعلا دون همتی خویش‌بمردمان تا دا سص‌ بر و سس سس تست تا سکس ۳ج سل سح - (۱ ان رید ۷۲۳ ۱ :بر وأنه باشت 1 و بر واه 1 0 ۳ شاد ن, سلاطیینر! جوٍ درامل نود , ( )له سذیجةه ۱۳ ۶ بسیم 4 ان . مقه ۱۷۲ ه . صنیعه 2۲۱۰ بستم > ۱ ۲ باب چپل ود یم در آگین بادشاهی دیگر اسان در د ءآن شب در فلان نشست‌گاه‌سیکی خو ردو فلا ای بخفت وبانوشت‌گین سافی‌بود؛ نیم‌شب بر خاست ۶ بسراي دنان مي بر بام رفت بحجر ‏ شب ران عوأده وبا وی‌کرد آمد » وچون با 1 ر دید واز بام فردهی تن پاش از ید واز دو باب تردبان ور افتاد ٍ و مرا نیز اژحهت وی دل «شغول ۹3 ت کم : بچپل ودو سال؟ ین درعقل وی شسان افتاد" مررد بادشاه چپل ود ساله جندان شراب چرا خورد که از باع فر و نتواند آمدن نیم سا ار مدز هازن نامه کردن تا چنان حادنه یفتده وآن دسول را از آ گاه بودن خود از احوال ابشان خیم دأد. وجناتکه از احوال عالم و پادشاهان خبردادی» برولایت خویش و حال رعت و لشکر خویش نیز بابد که واقف شوی 5۰ گر حال شپر خویش زدانی؛ حال‌شیر بب‌گانگان کمتر کل یناب بدان ای در که بروز کاد عبر خال تو سرلطان مدرد سل مسعوف » من بغزنون امدم 4 هر | سعخت اعز از و اکراء ِ دِ و یا چند گاه بر آهد ) مر ابید وبیازهو ۵ وهنادعت خیای و ت دمن 2 ندبم خاص ان باشد که هر گر ازمجلس وی غایب تراد ٩‏ شود شیر ۱ پیو ستف بیعرام ۳ شر اب حاضر باس" پی بو د + اگر ندیمان دی ر ودندی بانهءروژی ۳ مناد بگاه * دوم گر ده بو اب 4 همجنان ساب «یانه تیگ ۶ نکر را بار داد ؛ خلق سای آ مرك و لیعمت 5 و ۵ بل ۴ باز گشتند و اجه تا | سس سس میا رس سس سس اه | من ۱۳۹ ترا > ن , صفیح ۱۷ ام ۰ ۰ مق ۲ ۲۱ <ک تر‎ )۱( باب چجل ودویم درآین بادشاهی ۵« بزرگ عبدالرزاق احمدین حسن میمندی وذیر او بود ‏ خواجه را به نبیذ باز گرفت , چون ذمانی بود » مشرف در گاه در آمد و ملاطعٌ علی بن‌ربيم خادم را داد * علي خادم بسلطان داد ؛ ساطان نبیذ همی خورد وملاطنه همی خواند ؛ زوی سوی وذیر کرده گقت : این هنپی دایانصد چوپ ادب بزن تادیگر باره آنپا بشرح کند , که انددین خط نوشت:؛ که درش بفزنین بدوازده هزار خانه سمأق بایشته‌اند؛ چون من‌ندانم که بکداخانه و کوی‌بود بهرچندخواهی گواءباش؛ (۱)خواجه گفت بقا باد خداو ند را این اژیهر ان گفت که تخقیف‌جمم باشد(۲)که اکر بشرح گفتی * کتابی بودی دييك دوزنتوانستی خواندن» از آنکه‌چون سماق‌با بگفت » الوان دیگر بباستی گفتن ؛اگر خداوند عفو کند و این ادپ را بحمت کند تا بگویم که بعد از اين بچمع نگوید * خانه را و خانه خدایر! بنام بادکند و باز نماید که فلانوفلان کس چنین و چنیر خورد بفلان جابگاه بفلان مات » سلطا گفت : از ین بار عفو کردم : بعد ازین چنین باید گفت که خواجه میگوید . پس باید که ازحال عملکت خویش و از حدال دقیث و لشکر شویشی غافل نباشی خاصه ازحال دژیر خود ؛ و بایدکه وذیر تو آب اخو زرد تاتو ندانی که حان ومال خود ید سبرده ك از وی عائل باشی » ازجان ومال خود غافل بوده باشی نه‌از کار وحال رزبرخود. وبا پادشاهان‌اط اف عالم که همسران توباشنه » [ گرددست باشی» تیم‌دوست (۱)+4 ی چدان ‏ مفجة ۱۷۵ < هرچند خواهی پاش ٩‏ (۲ )چد. . . ,ان صفعاً ۱۷۵< برای تفیفب بچمم گفنه است > ۳۹۹ باب «پل ودویم تا در آ یی بادشاهی مباش وا گر دشمن باشی؛ بظاهر دشمن باش , تا| عکارا دشمنی توان سم نمودن ؛ باهم شکل خوبش پنبان دشمنی مکن . حلازت یه شنودم که اسکندد نت دشمنی همی‌دفت ؛ اورا کفتند: کهای مالك ! این خصم مامردی تافل است بردی شی‌خون‌باید کرد : اسگزدو کمت : آن نه بادشاه باشد که‌ظفر بدژدی باید. لاب بادشاهی کار های بر گ علات کن زیر ا که: رادشاهی ۳ ازهمه کس باشف » ٩۶‏ بس, پاین که کار ره بزد گی کنداژ کرداد و گفتارته(۱) تا نام نيك یاید؛ چنانکه فرعون علیه اللعن اگر بدان بزدگی سخن 01 ی ۳ بو دی + | فر ید کار جل‌حلاله کی وا ینت سین او کر دی که دعتبت : (ی (انا دیکم الا علی) ۳ قبادت این رت ظاحپی و اند و نامر ادبی بر ثد در پزرگی » ار چه بداست وعلعون و درسشن غرحن مدحاو نیست؛ س چنین باش 45 گفتم» که یاخ‌شاه ل همت درا نام بر تباید : و دریگر توقیم و ؛ ی ت ررکت در و بیرهحفری توقیع‌مکن ۴ گر بولایتی بزر که با اقطاعی‌بزر گ که بعشی 4 رسجو لي توفيم گردی ؛ توقیم یو ۵ را حوازاتی مان ۱ الا عتد اضح که لا از همه 1 3 اسف بل ه باشد خاصا از بادشاه. اه ین است شر هل بادشاه ی دهرچندگالین بیش بش4 ات ۵ 4 سر ّد در اصل نود , )۱ جد .بر چد ك وا !۱۷ «باید که گفتارو گرداراو و در او نی 4 نس باشد» ها . فوجه ۲۱۳ ط باید که گفتار و کردار تن از وفتار و گرداد دیگران باشد > باب چپل وسیم + دق دعقاأنی وصناعت کردن ۳۷۱ کسی بدین رسد ولیکن من چنانکه شرط کناب است بگفتم» و کرترا صناعتدیگر افتد جون دهقانی با سشه‌هاي باژاد ۳ نبجه شر هط آن رود نگامدار باهمشه کار تو برونق باشد, زاب ح<هل تر سیم در ذهفا پي‌وصناعت رشن ا؟ گر دهقانی باشي »وت کارهای دهقانی را شداسنده باش و بر جبز ی را که بکاز یایب سین ان که آروفت بگذزد وا گر ده رور ار وق بکاری .یه که دورور سي از وفت.۶ آلت کشت وحفت(۱) ۳1 و سصیده داز و ببگوی تا کاوان لیکو جر ند ۵ بحاف تیگ دار ند وعصشه حفتی کاو آسوده حدا گانه نادار . تاا گر او داز آن کاوان علت رسد ؛ از کار فرونمانی ووقت کشت ازتو درنگذرد. ون وقت کشتن و درو نباشد : پیوسته‌اژزمین‌شکافتن غافل(۲) هباش وتدیر کشت تشه یندم دسا کن ۷ شک کشت ات زهیایی کن کد ( خویدتن پوش ) (۳) بودکه هرزمینی که خویشتن ۳۳ نتو اند پوشید ؛ هتا اطا سح سسسسست": ( ۱ ) بشم اول بروزن مفت : بعتی ژوح است که درمقابل فد باشده س و کاوزراعت کننده‌را نیز گو بند و مر بی‌۶دان( مد رآث ] بشددید. دال خوزنند د برهان ماطع باهتبام د کتر مد معین» بوغ و دو گاوی له بپلوگ هم سته مین را شتوم ۵ هگ 2 (۲) له ص۱۳۸ «شخافتن>ن فد ۸۸۱۷۷ . صفحاٌ ۶ ۲۱ «شگأفتن» ( ۳ ) مفید پیدال شود , «مقدعه بن صي , ملد . حواشی ۱۷۷۲ » ۳۹ باب پل و سیم - ذردهفائی وصنادت گردن هت ر! هم نت و اندپوشيدير (۱)وچنان‌بابد که پیوسته بعه‌ادت کردن مشغخول باشی از دهقانی بر و ردازی بای ۳۳ از حمله پیشهو دان بازار هر دیشیه کهباعی؛ زود کار وستو ده کار باش تاهوآخو اهات‌سبار باشند. و هر گاری ۳۹ به از آن کن که‌همییشکان کنندو با ند ماه سو دقداعت تمایء تایلک بار دهبازده ۳ ؛دو باز ده‌نیم بو ان دن.و 5 حر بمانر ای ی ان 3 لجاج بسیا تاددبیث هو ری‌عر وق باشی و مر دم برشتر دادو ستد باتو کنند.ویا چیزی فروشی»بدوست وجان و برادر گفتن وتواضع نمودن کوش و تا توانی بسنی و زشتی مذوي , نا ازلطافت نو خر نداد از مگ من دون شرع‌دازد ومقصود نو حاصل شود . وچون چنین دی بسیاز جر بف باشپی و ناچار محسود دیکر بیشهودان با شی و دربآزاد هعروف باشی ۶ مشمور داماد ای نت عادت ان ن درخریدن و فروختن . و از بخل برهیز کن ولیکن تصرف را بکار سث ویر فرور وه ببخشای «بدان کسی که بر تر از تو باشد نیازمند باش . دزبون گیر عباش وبر کودکان وزنان و بادان‌دد معاملایي فز داي مجویو از غر ببان‌پیشی مجو آمو در تجادت‌شر مگینی‌سکن» ه بسیار بوت که شرع | زبان کار بود*؟ وشره‌گینی زا که بسیار ۳ نباشد پاری کن ۲(۶) ومستحن‌دا نیکو دار بلسوقیان سوقی باش بسنکگ وتر ازوی راست ۳(۶) و باعیال خود دودل ودو کیسه مباش و با انبازان 3 بو هم فا بده تر ساند , ظ مقدمه ن . سس مد . حو آشی‌ص ۱۷۷ # (۲) 4 .,, ,+4 لا . صرطوه ۸ ۷ ۱ زا وباشرمفین یا مکاس‌مکن 4 (۳)....ن . صفحهٌ ۱۷۸ « وباصوفیان سوفی صافی باش وسنگ و ترازي داست دزی باب جپل وچپارم ‏ درجوانمر دی وطر یق‌اهل تصوف واهل‌منست ۲۱۹ خیانت‌سکن دهرصناهتی که‌کنی بد دمزورمکن ابر کارشناس وتا کاد شذاس کاریکسان کن و برهیز گاد باش وا گر دست‌گاهباشد؛ قرص‌دادن‌غنیهت دانن وسو کندبدروخ مور وربا مده و سخت «عامات عباش وا گر برددستی سیم‌دازی : ون دانی که بب‌طائت اسف مشاه تا کرد . نبل‌دل باش تانيكك بين باشی دایزد عالی برستد ودادتو بر کات کند : 2 هریشه وری که برین جمله باشد که من باد کردم » جوانمرد ترین همه پيشه وران باشف ؛ هر قومی را ازصناعان بدان صناعت اذدر که باشنده در حوانمر دی طر فتر 8 باب جهل وجهارم - در جوا نمر دی‌وطریق اهل تصوف وا هل صنعت ای پسر ! ا گر جوانمردی ورزی ؛ اول بدان که جوانمردی چیست واذ جه خیزد * بشان‌ای ک کا سه جبز است از صفات مردم :که هیچ دمی تباپی که وید مرااین‌سه چیز نیست ‏ دانا ونادان بدین سهچیز ارخدای تحالی خوشنود ند * | کرجه درحتیقت ‏ این‌سه‌چیز خدای تعالی کم کسید داده است, و هر کی‌راکه این سه چیز هست ‏ او از جمل خاسکان خد‌ایست ؛ واذاین سه گانه : بکی‌خرداست ودویم‌داستی سیم هردهی. و چون بعقیقت بنگری بدعویکردن خاق ؛ هیچکس بخرد وءردمی و راستی‌دعوی بددودغ نکند ۲ زیرا که هیحجسدی نیست که این‌سه صفت‌در وی ایست ولیکن کندی‌الت وتبرگی داه * اصل این باب بر پیشترین خلن سته مسدارد. س‌ایزد تعالی تن عردم راجمع‌ساخته ازهمه هتفر تیارت؛ 5 ۳3 دیراعالم ی وا گرعالم حزوی خوانی» هر دورو آبود . چنانکه‌در تن آ دمی‌ازطبایم و زوا ۳ یچره عنصروهیولی ترصو رت ٍ #س وعقل کل ۰۶٩‏ باب جمل و جباره - در جواامردي وطر بقي اه توف و ادل‌صس ارنپاهر یکیعلیحده عالمیاندبمرائپ نه بثر یب» ومردم مر کب زمجموع از اب عالمپاست . بس آفر بد کار این‌جمعزا به بندها قایم کرد که اشان‌را شیر سیسات ؛ چنانکه در رز عالمبزر گت #می‌بنی ددبند ار رطیایم کة بجنسیث از تتی آو رخته اند ۳ چه‌بهوهر مختلف اند و ۳9 و آن که یمه صثات ضد تک گر زد وخاد و هیا که ند را نه اس خاله و اسطه کشت؛ مان ابش و اباتذض افتاد: خا کر | بخش کی ۳ سر دی با رت 3 را بسردی‌باخاك وبترمی باهوا وهوا بنرمی‌باآب زبگرهی باآتش. و آتش‌دا پجوهر بااتر داثیردابتایش ۳ آقتاب که بادشاه (چم الاك است وشسیدا بجوهربت با ! هیولی قبول ی از تایش هبوای ره شمس را جوهر از عنصر تمس ان وهیولی داینهی بددهافتاد,فیص‌عاوی وشیرآهمل‌دهمچنین مطیوعات‌را بند افتاد باطبایع ماد وت وغذا. ! کرعطبوعات اژطبايم ماد قوت )٩(‏ تیابت * بدان‌ندی کید بعبچهاست نیام گر دد. ولا بع ازفااکد تاشازهو ۳ وضولی از شن دنقس از عقل هم بر ین یاس شدیذیر وایزدرتن آدمی هرچه ایر کي و گرانیست از رکیپ طبایم گرد آی ؛ رصودت ره 2 جبان و قرت زر 3 ازثبك گر دآید ۰ وجواس منچکانه حسداني جون شنیدان و بوگیدن رجشمدن و سا دنل ودبدل‌از هپولی گرد بده وحراي روحانی + چون باد ؟ ترفتن وتفکر کردنه خیال‌بستن و کفلن وندییکردن از ۳ وهر جد اند نمی ایس ۱ سوا اد س تست تست تست مت مت تج دنت ۳ ۰۰ ت۳5 ات ۳ ۳ وتو بویت وت (۱) ل صفجة ۰ع۱ ۵ باده قوت > ن , صنحه ۱۸۰ ۵ صفیدیه ۲۱۷ مادن ترت 4 باب پل وچیارم - کرجوآنمردی وطریق اهل تمبوف‌واهل صلعت ۷۲۱ شرف # ۳ این همه عذل‌است , زخرد از فص عقل کلی ۱ مددزتن بس‌این‌ترن ها بجان ز نده‌اسن رحجانبدهی ژ دس سمل هر شخصیدا که تن دنمان بینی اجان لا بدست وهر کر احان گویا کیدیی ازنشیلابد‌ست‌وهر کر | س‌حو پا سار عق له دس 3 این تاهده دمي هو حدم تولیگی چون‌عیان تن وحان » بماری حجا شود : بند اعتدال مسبت گر دد و ازحان بتن (مادم تمام) (۱) لر مه تعثی و ای بنچگانه وهر کر | هیأن‌نقسی و عقل > جر دتبر کی و ناشناسی هی دد مادة عقل بنفس ارسد؛ بعنیاندیشه «لاتدر دعردهی وراستی؛ سس بد-قیات؟ سای ادستت یی جر اش هر دهی سس 9 یا سار[ ۰ ولیدن حجویشبعنی علوی را هنن روحانی سده باستد: دعوی 3 یی یی سرد کن تاچون دیگران نباشی ۶ دعوی بی‌ععنی و وفیت علوی را دیوگ روحانی کشاده بداری تعليم ز تمپيم اب ۳ شوه همعمیی ببی شتو کش و د. 9 بدان ای سر + که حکما از عردمي و خرد صووئی ساخته‌اند باافاظ نه بل ,که ان صورت ان وان وحواس ژععانی نأش ون عر دم ۳ گفته‌ازد که ان آان‌و رت حواتمر دیست وجانش راستی و حو اسش‌دآنش ومعائیشی صعات وی بس‌این و رت ۳ برخحاق بعش کر دئد : گردهی ۳ ۱ ۱ و خن زسید و تیار حجیزر ی 4 و آروهی داتن ِ حان؛ . دگروهی 2 رن و جران و حوای . و گردهی تن و جان و حواس ۶ معانی . اما ان گروه که تعیب آیشان آن‌زسیده ۱ آن‌قوم عماران وسیاهیان اند که ابشان را بر سوال‌خو ۵ هر ی باشد , 2 عردهی ایشان را سا سا اه سس ۳۳( سس بت مت با سا نس تِ ۳۳۳ ۳۳ ات (۱)ان . مه دا ه. ص۲۱۸ مادتی> ۲ باب‌چهلوچپارم - درچواتمردی وطریق‌اهل تصوف داهل صنمت سجو آنمرر دی لباد ند, ۶ آن کر وه که اشان زا تن‌رجان زسیریه راو ندان معرفت تااهر 3 باطن‌انف و فثرای تصوف , 4٩‏ مردمی آ,شان را ددع و معر فت تام نراده‌اند؟ و آن گروه که ایشان‌را ان وحان و جو اس زسید, ۳9۹ وانبا و اولبااند که مر هی ایشان را دا کر نام نپادند. آن گروه که ایشان رانن دجان وحواس دمعانی دسید, روحانیان‌اند و بیغامیر أن هرسل. بس‌آیسر! توسمی کن و بکوش‌تاآن مقدار که | تم ونر نو باشده ره و حکما گفتهآند: که اصل‌سحو انمر دی سه‌چیز ایا حور اوه اه ب‌گوئی بکنیدوم | نکه‌راستی‌درقول وفمل نبگاه داری, سیم نکه دی را کادندی. ۳ 3 ۳ صفتی که ن ذارد مجو آنمردی در زیر این سهجیزست بس‌آی سرا و مشکل گرددمن بیخشم" این سه صفت دا بدین قوم و بایگ اه واندازه 9 بددید دمم 9 ترا معلوم گر دد: بدان ای‌بسر که حوانمردترین ازهمه مردمان آن‌بود که او باچند گونه هنر بود يکي آنکه دلیر ومردانه بود وشکیبا ببر کاری وصادق‌الوعد باد و باکت عورت و بات دل بود وزبان کس بسود خود زو اف اما ژبان شود از بر سود دوستان ردا دارد و زیون گیر نباشد وبراسیران دست دراژنکند ویبچار گان راباری کند وبد را ازمظلوعان دفم کند وهمچنانکه راست و ید راست شنود وانصافی از خود بدهد 2 ۳ آن سر ه که تال ونمك خورده باشد بدی‌نگندد یز | بدی مبکافات کید واز ربانمگ دارد (وبلا دا برنج‌ندارد ) (۱) وچون نت بندرعه ین هدجه هنررها کدیاد گر دم" بدان‌سه جر تماق دارد که از بیش گفته آ مد. تست شتا از سا ختتقا!- برض دا نس -‌ ِ- ۳.۳ ردص مت ۳ تست ا/ انسست ات _ تحت ت‌ ۳۳ (۱) ن ۰ صفعةٌ ۱۸۱ * هه صفحه ,۲۱۳ فوبلار! راحث بند؟ باب چهل‌وچپارم دز جو اذمر دکا وطریق اهل توف و هل صنعت ۲۳ ۲ سجیخا بی دز سدرت ور ودب بکوهستان؛ عاران بیم شدسته بوئرل ؛ مردی !مد ز سلام کرد و گقت: عن دسولم ازعبادان شیر بنز شبات شا بر شماسارم مسکنند 7 3 بعه مه یت 5 آزمن قفا 5 جواب دهید؛ ماراضی شویم بکپتری شما دا گر جواب ندهید؛قرار کنید بمرتر گ ما گفتند؛ بگوع» گفت: حوانمردی چیست ومیان حوانمردی و ناجوانمردی فرق‌چیست و اگر جوانمردی بر ده گذدی نثسته بود و مر دی بر ها بگنرده جون ساعتی ار ۳ هي وی ۳ شمشیر از دس رص میرود رقفصد گشتن آن‌مرد چون بش‌این حوان برسه وازدی تون 15 فلان کس را دیدي که اد زایتما گذشت ؛ این حوان چه حوأب 0 ای وق شذشت عمز باشد 3۶ 4 بِ کویدن‌گذشت شت دروع ده باشد و این هر دونشاید و در حوانمرد دی هر دو ناحوانمردي‌بود؛ عماران کوهستان چون این لیا شدو شئد 9 کر( » مردی بود در میان ایشان او دا ابوالفضل عمدانی گفتندی گفت : جواب این سوالپا من ۳ ۱ گفتندی : : بسگوی اجه وی رکشت اصل حروانه دی ارت که هر جه نگ 5 ی فری‌هیان حوانمردي و ناحواتمر دی صیرست ) و حوأب آن عبار 4.5 توا دوز اشسته بود " آنست که در ال بت قدم اه قر ار تشن و ن اینجا مسته ام کسی نگذشت . تاراست گفته باشد» چون این سضن بدانستی : ترا درست گر دد 3 مایهٌ ح-وانمردی چیست . بسی اپن جوانمردی که در عیاران بادکردم * اگر از سیاهیان جوثی زوا بود که سیاهیان زا هم برین رسم بودن شرط است 4 مامت ۶ باب جمل وچپارم در جواشمردی وطریق افل اصدو ف اه میدب سس کت ۳ یر وک 9 عباری درسپاهی رگ بو د , لیکن کرم و مپمانی کردن و سخادت وحق بود » اما( زبان خوزد بینی و خویدتن دوستی و خدو هی ) (۱) ۶ سر انکندگی در سياهی هثر است ودد عیادی عیب . اما حوآنمردی مردان بازاری‌را م‌ شرطی ات ولیکن این فصل شش باب وس رگ باد گر دم شگرادان جات تشد ۲ ما ان گر وه که أبشان ۳ از صو رت مر دی تن وحان رسیده فتم که راو ندان (۲) معرفت و دین و فقرای‌تصوف ۹1 ؛ که‌مردهیابشانر امعرفت و ورع‌خوا ندیم و ین قوم‌راحو آنمر دی بیس از بر دوم ی که حوانمردی تن صور سرت ۶ زاستی ان ؛ ٍِ اشان را دا ییا ی راستی 6 س ازحق ادب اين گروها بان ازد 3 یداو /دان ععر وت سب -جو اب ۳۹5 و ان بود که این صفتم | اندرو باشد : ۳ که در کفدار : ودع باشد 2 در کفتار و گر داز بر سر أستی راشد ودر دین خویش منت باأشد و اژ ریا دور باشد واژیهل ده دود ۲ اندد دین متعصب بود 3 و در[ هتم حسط بیکند و شا نورژد و از بپر عرش خویش پرده کس‌ندرد وفتویهای بد دسست ندهد ۱ ۱ ت صعیبه ۲ له ژ نان دی سدی ٩ج‏ دس دوب و جر وی 4 ه . صشعه ۲۲۱ < ژبان دوستی وخوبنئن دوستی وخادمی» (۲ ال . صفتد۳4؟ ۱باورقی رآ 4 4د بان دوستیوخود دوستی 4 ویادرقی شرگ ( متدو می > ل . میفیجه ۱۶۳ ۰" خداوند 4 ن ز مرشیت را ه صعد .۹ ۲۳۱ ۶ خداو ندزن > بأپ چپل وچپارم - درجوانمردی وطریق اهل‌تصوف واهل‌صنعت ۲۲۰ تا لین بدان فتاوی او دزسو کند دطالاق دار نشوند و ثبز فتوی بر خلق رو اد و کر ببچازهء‌رادر شرع سیو اقتدودرماتش بان کر فان بخیلی نکند دیی طبع باموزد وژهد حود برخلق عرضه نکند و به یک ناهی معر وف باشد وفاسز ۱ بعسق ملامت نکند _ شاه دز بیش خلق .. و اگر کسی دا توبیشی خواهد که بکند * پنهان از خلق کمه ؛ که مردم دا پیش خلق داد دادن » ملاعمت. و حما بود و هر گز بخون کسی دلیری نگنه و فتوی ندهد ۳1 وید داند که | تکس مستو حب فتل است؟ زیرا که عدارك فتوی خطارا در توان یافت عسگر قتل را ؛ که مرده ز نده نشوت در تعصب «ذهب؛ هیح سر [ کافر یو | ند که کر خاای دین است دای مذ‌عب وبر کتابی و غلمیغر یب[ دکارن‌کند؟ کهنه هرچه او نداند گفر بود *؛ وعام را بر گناه‌دلیر نگندوغیح کسرااز دحمت دای عز وحل زو میت نکند وهر فیپی و متعبدی که برین صعت باشد هم حرد) دود وهم جو انمرد . اما داب مر دمی وحوانمردی درطریق تصوقی در رسایل خودیات کر ده‌اند استادان قدیم . خاصه استاد ها ابوالقاسم ققیری دحمهالنه » که اندر کتاب دسایل آداب تصوف اد کرده است و شبخ اهام ابو الحسن هعدسی در بران| شا ژابوعتصور دمیشقی در کماب ی وعلی وأحدی در کتاب البیان فی کشف العیان بادکرده است و من تمامی شرط این طر یقت باد نتوانم کردناددین کتاب چنانکه ۳ مشایخ در کب دیگر باد گر ده زد بحکم آنکههر | ابدر این 5تاب غرح ناد دادن آست تراد رود بپی تو حستن۰ دلیکسن شرط یره بای آ ورم که 3 ترا با این گروه مجالست‌افتد. نه تو بر ايشان گران باشی د نه ايشان بر تو » د ۲ باب چپلوچپارم - درجوانسردی وطریق امل‌تصوف و اهل صنعت شرط بو انمر دی این فوم و از نمایم 3 زیر 4٩‏ ۳ ی ۳ ك جد ان ریج ترسد دز زند گانی کر دن‌بحق و جرمت ؛ که با این طا فه که یشان و دوابرتر ازهمه خلق بتند »و شنودم که ادل کسی کهاسل این‌طر بق را کشف کرده عزیر بیغمبر بود تابصفای وقت‌بدان جای دسید که جهودان می‌گفتند: که پسر خداست . و شنودم که در ایام سول صلو اتالعلیه؛ دوازده کس بودند کهایشان‌را اصیحاب صده گفتندی ! ورسول علیها لام با آرشان بسیاز نشستي بخلوت و این فوم را دوست داشتی . پس ازیسن طایفه‌دیگر وادب و سوانمردی اندرین گروه از دو کو نه باشد و یاصه درو شان تصوف را برد ودب‌گر میا نر | و هر دو را باد کنم ۰ بدان کهتماعی درویشی آنست که مراداع مودر ۵ بو 2 : لهتمربد و پخاننگی عین تصوف است . کات ی مه دی دوه صوفی بیم هیر قتا 5۹ «جرد بودر بکی ن دیاز داشت و آیب* دیدج وش قشم رات زر لسج ظج آه اس ِ ۳ " پن ۰ آب شِ 7 ی ی ل‌ ۲ َّ ۲ طلب تمی‌گر د دظر حای که‌رسردی 0 ا گرایسی‌بودی و۱ در موف بیش یی و بشفتی و بیاسودی و ازهیچکس یه بنح‌دینارداشت؛ ۳ حای موف بود و «عدن دزدان و صعاو کان بوده آن مرد مجرد از ان تچ بی به‌عو رد زسر شاد ۲ بو اپ رفت؛ و خداو ند مت دبزار,شو اب نمی‌بارست دفتن و اهسته ب خویشتن مبگفت چه کنم چه کنم تا از لصا باپ چپل وچپارم - درجوانمردی وطریق آمل تصوف واهل‌صنءتب ۲۲۷ ایمن کردم؟ تاگاه آن مجردبیدار کشت و بشاو د؛ گت آي‌فالژن :تر | سچه زسید که چندین چه کنم چه کنم و ؟ مرد گفت: ای برادر ! با من شج دینارست واین جای مخوف است‌دنواینجا بخفتی ۲ من نمی‌بارم خفتن نمی بارم رفتن» آن‌سوفی مچرد گفت: آن‌پنم دیناز بمن‌ده ۱ من رارق توبکنم؛ عرد پنج دیتار بوی داد؛ صوفی «جرد بستد و در چاه افکند و لفت: رستی از چه کنماچه نم | کتول ایف ی بخسب) که‌مقلسی قلعة دوگین است. ۳ پاچماع یرف مشایخج 4 حقیقت توف سفه سزست : جر بد زو تسلیم ونصدیق. چون اذتا ۳9 داري : از آنت حن| باشی ۳ 9 خود (بی‌عیب نمتم) (۱) بلق کین ابن طریقت تراست. پس درویش تسایم را بکاردارد و هرگز با هیچ برادد مکاشفه نکند مگر دد حق بر ادز رشک او (۷) مادام بابد که بر آن بود که جر! بر ادرمن از هن به نیست؟ منت اسر پبر ون کند رصساحب عرص نباشد وغرض را فرو گذارد و سانپ خویش را اوه و نظر بصدق و تجرید کند و بعین دو گانه هیچ چیز ننگرد و نظر نداشت دخاافی 3 ب که نار هر ؟ه با صرذق و بی بنداشت باشث» بدر کسی سای که ۲ 1 من حفرعی ) نقی دو کانگی و رین صدی نقی خاألافاست. و بدان ار که در کش 0 تست ت تست کت میت تست ٩ ۱‏ ۱ 1 ۳ ۳" ۵ ۱ باو را قی ۳9 + لن. سر فیح 4 ۵ م ٩‏ ی شید ۳ ۶ # بی‌عدح ( ۲ ) ل , صذیحه ۵ ۱ و و رشگ > ن . صنجه ۱۸ ره صزیده د۳9 ورشف [و ) ۸ باب چبل وچپازم - دزجوانمردی وطر ین اهل‌تصوف واهل صنعت قدم مهد ان ۳ ۵ نیشب ؛ 3 دز دسر بای او رون مرت شو 3 ۴ اکر 0 ۳ و از گر آمان اولبا کات کند که ا یسکات ومعنی ازطر یق ععل‌در زر بو ت (دا گر ۳ نامیکن اید)؛ (۱)جون حشقت کار بشناسی»انکارمکن: 1 درصدق آثر بست ۳۹۳ نه بعقل ونه بتکاف در دل شود سايتوان دادن 1 سل وعطای ح تعالی و سرشت ئن . می دردیش ان بو 2 بخی باسنه ودل‌از نف گر توحید ای 2 و دراندیشه باید. که سوت ِ اسیه بو ۳ ۳ 1 فش سره ریش شود : 3 ط د او تدان این ظر بت تفگر ر ۱ مه دیده‌انه که آن ارتسلی باشش. خی ۳ رقص وسماع ر( دام ۳ ساخته‌اند و صر دردیش که در سماع وقول راب تیه شا ی گر و دنه وس #رای ی زتانی تال ۱ ۳ عبر , ما را ان ۳ ۰ 7 ی ات ۳ اب نها باید که اتش نبود.جه آب‌بر أنش‌زیختن ون ووحجل آرده ۳1 در قوعی که بتهاه هر دباشند 0 را | تشی‌باشده آن‌جیل و تد تن و ی هک دزن نمی شاید؛ که شباه بت ار ان حکتا فش نو ان خواستن (۲) که از آن دیگران صدق, اما ار دددیشی باشد که اد دا ۱ ۱ )ی . صعع و ۱۸ ۶ | ترجه 3 ین ود هد ۲ ([ کر چه با تامیگن [ ۲ ۲ مر یج 1 ۲ ٩‏ + نتو ان > ن‌ ی ۵ ۲ :وان سای ۲ هر بفیده ۵ ۲۲ « :وان خواستی > بأپ‌چپل وچپارم - درچوانسردی وطریق اعلتصوف و أمل صنت ۲۲۹ اد باطن وععرفت روحاتی تیود ؛ واسب ند ادب‌ظاهر داشتن ابر ده صو رت ۳ آراسته باشد» س ددویش باید که ععتمد بود وچریزبان وش | وت و بوشیده فسق اهر ددع با ک تن وبا ک حامه وبا لتهای‌سقر وحضر: چون»ءصا و کوزة طیارت و هیژر ورطا ود سجاده و زدرقی (۱) وشانه و وا ککوسوزنه ناخن پیرای. وباید که‌بدرزی وجامهشویی(۲ابی نباز رده دبدین دوچیز* برادران راخدعت کند و سفر دوست دارد و نپا تروده 9 ۳ تنهاگی یز و سون در خانفاه زود مانم الغیر شاشفه؛ تفت نیزا از ت#رب عنم نگند و زیعست؟ بای‌افز از (۳) باید است باز کند ونخست بای‌چب در بوشد. وهیال بسته:ورهیان دوم نرژد و نیما نشیند که زاویة اد ند دچون بنشیند؛ دستوری خواهد و بدستوری دو ر کمت نماز گذارد و بپروفت کهدر آ ین و بر ود؛ سلام کندها گر خودنکند رواست اما بر صباح تقصیر نکند رصحبت با هردم نيك کند و از متهمان برهیز گّد وا گر معامات طامات (۶) ندازد سخنای طامان بادن‌گندودر منزلی بادر خانقاهی دزتیاید تا عزیز باشد و بستم صحبت کس تجوید ولیکن حرست» تيلگ دارد که حرست داشتن‌فر بضه‌است رصحیت ند. وهمه ( ۱ )نوعی از کلاه قلندران باشد و آن شبیه‌است بکشتي . ( بر هان‌قاعام پاهتمام د کتر محمد معین ) ۲۱ ل . صفحه ۱1«شوی+ (۳) باپوش و کفش‌ر! کویند < برمان قاطم> (ع) یامیم بروژن حاجات ‏ اقوال برا کنده , وهدیان و سنا هرژه و ار اجیف و ی‌اصلرا گویند - وبعني عجمه باشددرژ بان یتی قصاحت نداشته باشد < برغان قاطع > ۰ باب جبل وجبارم م درجوانم‌دی و طربق اهل تصوف و اهل سنعت کار بعکم و زضای جبم کند و اور سجمعی_بسر وي انکیار کنند ؛ ا گر جند اسب که بود * جمم زا لاف نسکند: استففار کند و غرامست کند و جوز بکشد دبر خصسلق؛خرده سجخت تسگیرد و از سر بجداده ایب ۳ باشف و قصد باراد رود و جون بر خواهد خاستن بر حاجتی که باشد» تا کاری از ان توش بو اهد 1 | گر دمنلی حاهه بوشت باسوون گنه از جمم دستئوزی خو اهدبااژ پیرجمع و برسجاده مر بع‌ننشیند ورنهان ارقوم خرفه ندوزد وچیزی‌پنبان و رد اکره, با باذام بود که آبرازشتی و اند + بیش جمع بسیار سجن نگوید؛ !گر ضرقه اند موافقت کند و بب ردأشتن‌همچنین» و تابتو اند خر قُ تشه باز ونژند دشر سرام زیکند که در آین‌شر صل باسنت اش ی آ ترا بای بتوائد آوردن الیکن آب دست زیختن غنیمت دارد وبای‌بر خرقه وسجاد؛ کسان ننید ودرمیان‌جمم پشتاب نرود دپیش جمع بسیاز نکذد د و برستای ۵ 7 ان بنشیزی وحیگر خوار 1 نکندو درو قتی که‌سماع و وبا خر فد بار و کتندا در میجاز | تکی(۱ ابر ۳۹ د رهیح سجتی 1 [ ۳ ایو دمننگنی ودررقصاشت دنو نکند <و ‌ جاده بر ستاو دبار 1 کند » در وقت برون نکند و بیش پیر ننهده! گردددیشی او زاستایدیا بنکوهدشکرز باناه بسگو بدوچیزی پیش او بنبد وا گر درویشی درا خرقه دهد نستائم نگو بل ؛ستاندوهر بل کندو بر باژدهد.! گر کار درو دزن یاصاعهدوزد با بغوید اش و بو باز پدهیوا ؟ ر کاری کند کهدرویشی ر! ازاو کر اعت دسد » زود دفارت کند وا گر راحتی زسده و ۳ سا سب سر س-- ی اا ی سسوی وو و سا سس 0[ ]| ۳۹ )۱( ل . یفده ۷ جرا کند » د این عبازت معني صححي دهد شب پاپ چپل و چپارم - درجوالمردی و طربق اهل تصرف راهل‌صنمت ۲۳۱ انصافی ازخود دهد و تابتواند » اتصاش از 5 لخ-و أشت .امادرو شان اصفپان خو اهند و بدهند وقوم خر اسان تشواهنت و ندهند وقومطیرستان بخوآهند و ندهندءقوم(۱) پارس بدهند و نشواهند . شنودم که‌صوفی گری تخست دز بارس تب ریت . ودزدوسی بابد که دنج خویش گنج ان‌گارد بو ری آهستگی گزیده ُِ اوقت نان خو ردان از سقر ۵ عایب نشو د ئ قوم منتظر نياشند د بیش از جمع دست بنان نکند ودست‌ازنان‌بازنکشه ۷ بانفاق قوه. وزبادت‌از تفر فه چدم ندارد د ۳ پی دستودی نصیب خویشر! ایثار نکند وا ثر بعلتی طعام نتوأند خوزدن؛ پیش از نیادن سقره عذر باز خواهد » برسرسفرءهیجنگو بدو! گرروذه دار بود ازروزه‌خویش خبر نگند و روزه بگشاند وموافقت کند وطپادت بی تمیز ند +طباریتز | حامه کو تامدارد و بخو ار مي گاه ۳ بمراقی اه وضو نکن و بوقتی 4 طرارت ند بای تر بر سعجاده ندشیند و در کش نکن د بر زین نید ا گر چه‌یاک بود که آن ازطموز نیاشد»رشر طحوانمردی و ا داب‌تصوف تس هی ی یط مان وی افو تسیر طامات برسد ۶ عیپ‌اپشان‌بپنر دارد ۶ فی‌المتل کفرآیغان راأیمان شناسد و برسخن ناسندیده کفارت کند ودد پیش ایشان‌جامه با ک دارد وبحرعت برحای زشندو خر قهایشان ۳۹ بو دسد حر مت دارة و پیوسد ویر سرنی ویزمین فرو نهد دبکار دون‌باز نبرد (۲) وتابتواند سس تسس رون اس (۱ ال_صفعه۷ع۱ <قوعکن .صفعه ۱۸۷ هرصفع ۷۲۷ دو توم>. (۱) ن,صفعحه ۱۸۲ < بکارنبرد» وعیاوت لاژفعل مر کپ«بکارباز بردن» گر فده شده است » یی بکاردون عمل نکن . ۲ باب‌چهل وچهارم . در جوانمردی وطریق اهل‌نصوف واعل صئمت ازنیکوئی خالی نباشد واگر بیند که صوفیان خرقه بنپادندا اد نیزنرد د اگر چنانکه آن خرقه از سرعشرت تیاده باشند بدعوتي یا بطعامی ؛ بارخرد و بردادد و ببوسد دبرسر نید و با خداو ندان پاز دهد و 1 آن خر یه از سر ثقار افتاده باشد الیته بدان‌متغول نباشد ومیر باز هلد و جا بته اند عیان مار صوفیان نگرده واگر وفتی افئد؟ بر حای پاستد هیچ سحخن نکر بد تا خود ایشان کار خوش بصالاح باز رنه و درمران صو قبان و کیل خدای نباشد" چنانکه گوید وقت نمازست یا گورد خيزيم تانماز کنیمه باعث مااعت نباشد که ایشا «ستگیی آ زداز ارت فرمودن کسی ۱ ودر میان آیشان بساز تخنده و ۹ ان حأن و ترش وی نباشد 1 چنین کسرا بای افزار خوانندتا برود. وا کروفتی طعام شیرین یابد» ا گر چه اند کت‌باشد؛ پیش‌ایشان برد وبعذد بگوید : که هر چند اند ک بود نو استم که زشتی کنم ُ که حلو | رعمو فیان ارلیتر ددلیل ان سجن مر | دوبیتی است: ر باععی من صوفیم‌ای روی نو از خویان فرد هر کس داند ببر و حون و زین و هر د حلواست لب سرخ‌نو از ثیرینی حلوا در کار صوفیان باید کرد هر گاه که چنبن کنی » تمامی راستی هحیان و جوانمردی ابشان بجای آررده‌باشی ژد شرع زاستی وحواتمردی مر ب-بدان ۲ میمسال اپنست که کم , اما آن گروه که ایشان دا از سودت مردمي باب‌چول وچپارم - درجوانمردی وطریق اهل تصوف هل صنعت ۲۳۳ شن و جان و حواس نیب وسید یعنی جوانمردی وراستی وداش » آن بقمیر ان اند ؛ از بپر آ نکه هر حسدی که درو ین سه شصات مجموع بود * ناچار پیغمبری بود مرسل با وصی حکیم زیرا که هردو هنر حسدانی وروحانی درو بود » دنر جسدانی داستی و ععرفت است وهنر روحانی دانش. واگر بررتو بوشیده هاند کچ | دانش دا از یرمعر فت حای دادند؛ بدان‌که‌معرفت دا نام بارسی» شناختن است ۶ حقیقت شداختن 1 ۳ د که چیزی‌را از حد بیگانگی در آشناگی آودی . و پازسیعلم» دانش است و حقیفت دا نش آن باشد که نا و ببکانه را دز آشنایی ییگانگی » تمام بهناسی » تا درجات نيك و درجات بد پداتی . و چنان داي که‌تمامی دانش‌در همه چیز پنج گونه از هنت و کیفیت وسیبیت ولمثیت » # یعنی چیستی و چندی دچونی د چرائی و باه ؛ چیستی چنان باشد که گولی:فلاتراشناس که چیست ذِ ۳ این معرفت‌باشد. ۶ بپایم بااده ی‌ددین معنی شر بات‌است ت از آنکه‌او غذا وه خودرا شناسد وادمی همچنین » اما درآ دمی چون دانتی زیاد تآمد ینز چگونگی و چندی ودچرائی و ببانه آدهی بدانست » نعه ینی که چون بپایم دا آنش در جافی‌کنی که خورش گاه اد باشد ‏ تا سر درونکند ورنج آ تش‌بدو رسد ۶ نسوزددورنشوده از | نکه او آ ۳ ۳۳ ستی‌شناسدنه بچگُو ک» : ۳ ی چیستی وچگونگی بدا ند؛پس حقیقت و ی ۳ کیفب: سیب + م . یکسرلام و فتج میم بم, در ژبان عر بی مصدر صناعي را با اشافه باه مشددو تاج ۲ یث با خر کلمه‌دزست مسکنند # 4 جر با <|(ادی»>. وطنبه «وطن برستي "> باب چیل وچپار+ - درجوانمردی دطرین اعل تصوف واهل‌صئت شد کهدانش بالای‌«عرقت‌است و ازاین سیب باشد که هر کر! کمال‌داتش باشد ره ههار نک سا ایا اهر ان ره مه اس ۹1 مارا بر بوایم * پسي آ که بیایم و شمأی چءسمی لست و سس ؛ ۳ آذمی ۳ چگو کی و چندی و بغامیر آن زا چگو مکی و جزدی و جرایی ژ بپانه . و بپارم همین فا ند که نش بسوزد و بس ۶ مرده بدأند که‌بسوزد و چون سوزد وبچه (۱)بپانه سوزد ‏ اماکمال آدمی‌مردمیست شت. اتکه وبا کمال جو انمردي بود . و کمال حوانمردی آن‌بود کهدیرا کال سا باشد ون رغاعیر ی بساشث . و گمال یوت زوحانست وش زیرا که دردرجٌ آ دعی برتر از بیغامبری منزلتي ئیست. پس آن گروء که ایشأنر | از صوزت هر دهی تن‌وسان وحواس و ییا یی سید ) جز بیخاهیر ال راشف ۹ 3 ارز انصیب ازصوژت مر دمی تماع دسیده باشده ارو حجز بر موحجت صثا صفت تتوان کرد رس ار ازد هم بود ور شناس او بمعاماه بود نه یقول ۰ و تجر بآ نکس که اورا صقا بود از خود تنابوت هم ازو دانشس دصفایش بی‌سلف بود و قصد او بی‌غرض‌بود و بی طلب ؛ و از وحشت بری بود داز خودی منزه باشد واژ سبب (۲) حدا * پقای ار در نا بود ودز صفات صائی حشت بود و خودرا شر ز(۳) از خود ره مه هی ی ی ای را در ان مد سس( ام 1 یچ چ-. سس ۸ (‏ سس (۱ ۳۹ 5 ۰ ۵ ۱ بع2٩‏ 6 1 ۳۳ ۸ ۱ ی بعجه ۸ (۲) ل , صفعهٌ ۱۵۰ «از سیب » ن . صفعهٌ ۱۸۹ < وازسلب» (۳ )ل ۰ جر > ن. صذیده ۸۲ وخو در | در-زاز ود برند ۰ جز ا2 طو 2 دای بوچ ۵ امیند ٩‏ او تا ی اس سس باب چپل وچپارم - درجوانردی وطریق اهل صوف و اهل صلمت ۷۲۳۵ و بجای (۱انظر باشد روا بود. پس ایسر ! توجمدکن تا بپر صقت که باشی پیش بن باشی(۲) و باجوانمردی‌قرین باشی(۲)نا ازجهان گزین باشی. واز هر طایذه که بأشی ۳ و انمر دی خواهی سبردن ؛ تا حفاظط مباش (۳) وسه چپزمادام بسته دار: چشم‌را ازنادیدنی وذباتراازنا گفتنی گر تست ازنا ذرفتنی .و سه چیز بو دوست کشاده دار: دزسرا و سر مره بت سه شدان دز که ترا طاقت باشد . و دددغ هو " که همد ناحوانمردان ندردرو غ گفتن پدید ‏ یند و عمه ناجوانمردی‌در دروخ گفتن اس 2 گر کسی‌اعتقادی کردبر بر جوانمردی نو اگر خودعزیز تر کسی از آن‌تو کشته باشد دبزرکتر دشمنی اذآن تو بود » چون بتو خویشتن تسلیم کرد و معجز آثرار داد و از همه خلق اعتماد بر حوانمردی تو کرد :گر جان تو درآن کار بخواهد دفتن ؟ ببل تا برود و با مدارو از پر وی باجان بگوش تا ترا جوانمردی رسد . و نگرتا هر کزبانتقام کته مشغول نباشیو خیانت نندیشی ۰ که خیائت درشرط حوانمردي نیست : و بدان ای سر که این کوی دراژ است و اگر جوانمردی هر طأیفعی وا کدف کم ؛ در ول و چرالی این طر بت » سشو هن دز ار شود اما سخن مختصر بگُویم . که این هر چه گفتم تیغ این سخن است . بداتکه تماعتر حوانمردی ات 3 چیز خویش را از آن خویش‌دانی و طمعاز چیزخاق ببری. «ا گر تراچیزی‌باشد» مردمان دا )۱( (۲) ل. صفحه ۱۵ «باشهن. صنعة ۱۹۰ د«یاشی > ( ‌ ن . صفحه ۱۸۸ جاک ۶ ل , صقحهُ ۱6۰ <پاش» ن , صفحه ۱۹۰«مباش 4 باب چپل وچپارم ‏ درجوانردگ دطربق اهل‌تسرف و اهل صدت از آن‌بر» کنیو بچیزمردمان طمع‌نداریو آ نچه‌تون‌اده(۱)باشی بر د‌ازی وا گر بجای خلقان نیگی بتوانی گردن‌بکنی و ۳8 نبگی ستوائی کردن . بادی بدی خویش از خلق بازداری ؛ که بزرگترین مردم آن بودکه در عالم چجنین زید که‌من گفتم: که هم دنیااودا بود هم آخرت» و بداژ ی سر! ۹3 درین لتاب‌بچنه ای سخن درفساعت گفتم و باردییگر تکر ار میکنم: که ار خواهی تا مادام دلتنگ نباشی * قانم پاش و حسود هباش تا همیشه دقت تو خوش ود که اصل غمنا ای دسد بود . و بدان که تا ر فلکک " ,بوسته تیک ژ بدبمر دم هیر سثف؛ راستادم گفتی : 45 هر دم‌باید پبوسته بیش فلا گر دن کشرده‌دارد ودعان باز کر ده "تا گر صعبی (۲ ارس ات بگیر ده کرلمة «یدهان ,چنانکه خدای‌تالي میفرماید که( فخن ۳ ایتک ۶ کن‌هن‌الشاکرین) که تاثیرفلکک آزین ده بیردن نیست. وچون رای و قناعت عمادت "گردی دنن آزادء و یدید ۳ تباشن . و طمم زا در دل‌خود حای مده و 1۳ جمرله که‌تر ااشای ای ۱ افتاده است؛ یه تسثتو بد همی ز اض باشدیدانکه اهر طاشه گذهست؛ ۹ بیل‌ه و بات یداو زد 5 وهمه‌فرزندان 1 دمن یکی از ب؟ ی کمتر :یسب نیاز وطمع‌است . چون مردم طمع را ازدل بر دون کند وقتاعت بيشه گیر ده از همه جبانیان بی‌نیاز گردد..س‌محتشم رین کسی‌ددجهان آ نکس‌باشد که اورا تن تیا نباشد وخوار تر وفر دمابه درحبان | نکس باشد که او زاطیم ِ ترآ نی بو ی ۵ که از لپت طمم ۳ شارست که تا ات تست ات ساس ۳۳۲ )۱( سل رد 5 # لن هرود ۷ 2 زبیاده > (۲) ن . صنعه مدا دضني> ناف بل وجهارم - در جوا نر دی و طر یق اعل تصو اب وامل صاعت ۳۲۳۷ مردمانتن خود را بند؛ همچون خویشتن ميکنند. حلابت شیلیی ر جرد ان علبه :در ممجدی رفت تا دور کعت نماز گذارد ورمانی تیامبایك ودر آنسجد کود کان‌دببرستان‌بودنده وفت نان‌خوردن ایشان بود؛ پس نان عم ‌خوردند:اتفافادو کوده بیش شبلی نشسته بودند» یسکی پسر توانگری بود د یکی از آن دددیشی »در زنل آن ۳ زاده حلو | بود ودرزئییل آن دروش زاده تان خعت توانگر ژاده لوا عمی خورد ودرویش زاده ارو همی‌خواست ؛ اودا گفت:! گر میخوای که تراحلوا دهم سک من باش ! این کودك کمت : من سک تواع 1 توان‌گرزاده کفت: بانگسک کی ؛ آن درو یش زادة سچاره. دون شد و بانگ سگ همبکرد تا بارةخاوا بدر داد شبلی در ایجان ناه همی‌کر د و ریت : مر بدان برسید ند : که باشیح ( چه آفتاد که گربان شدی؛ گفت ؛ ان :+ که طمع «ردم را بجه میر‌سانن, اگر نان بودی 5ه آن کو ده بنان نهی خویش قناعت کردی و طمح حلوای او نداشتی * او 9 همجو خودی تماستی بودل . بش ور اه باشی و | گر فاست بأشی‌فانع پاش و بس‌هیده ار ۶ تا بزد گتردبی و درحیان توباشی . بدان اي سر ! که هن درین وتاب چپل و جباژ باب باد گر دم ِ دزهر بایی اژ شار هعنی 45 دا نسم ۰ چنانکه هر | طبم دست وا باتوسخن گفتم و أ نی شب و نصیحت بود باد کر ده هن خر دک که هیچ تمبتوانم گفت که تو بستم عاثل وخر دمند باش؛ از أنکه عاقل بستم نتوان شد . بدان که‌عقل از دو گونه‌است؛یکی يار ۷۳ یاب جبل گر سچپازم ۳ در جوانم رهگ وطر یق‌اهل "چیه آ‌و ال شمش عفل‌غر یزی ویکی عقل کسپی. اما ! نکهغر یزیست ؛ بیااسی خرد خوانند و آنچه کسبی است , سانش ضوانند. اماهرچه کسبی است آ نر ابتوان | موخت دلیکن عقل‌غریزی هدیةٌ خداست, آب بتملیم از حعلم نتوان آموخت . [ در چنانکه ح‌تعالی تراعقل غر بزی داده استء ۳ جح بر و یاهول د سبی دا با غریزی پار کن تا پدرجه گمال‌رسده بدیع ال زمان‌باشی واگر عر بزگ‌تبو د من دتوهیج نتوانيم کرد باری‌بکسیی تقصیر سکن وچندانکه توانی‌بیاه‌وی تا| 6 ارجمم خردمندان نباشی داز حملة حاهالان نیز نباشی ۳ ازدو گانه بسکی باتو حاصل باشد» که گفتهاند؛ مچو نن مدز تماشدبه آزمادر ود | کنون ار خواهی که‌خردهند باشی؛ حکمت آ موز که خرد دا بعکمت توان ا موی : چتانکه ارسطاطالیی رایرسید ند که قوت خر۵ از چسنت؟ کت هبه کسر | قوت ار عذا باشد و غذاي خرد از خکمت یت : و بدأن ای سر ! که‌ازهرعلمی وحنری و بیشه کمن ۵[ نسم "اهر دریاصلی یاد کر دم د هرچه‌ءادن من بود جمله داکتابی کردم از ببر تو#درچرل د چهاد باب . و بدان که همیشه از وقت حواني تا گاه ببری* عادت من‌این پود دمدت شصت وسه سال عمر بدین سیر و بدینسان بایان بردم د ات کیان را آغاژ کردم 1 مس تستعمن ژاز بعیابه ؛ اک بدا ین آیزد تعألیی مر دهد هم برین اعد ه باشم بار ند هباشم و انسه بو بشتن سف‌بدم بو همان سندیدم . و اگر نو پترازین خصاتی دعادنی‌ههی بنی بچنان‌که ۳ برد بو آل‌کن وا گر به این بدش‌هایی وی اش دل شَُو و کازیند و ار نو لشنوی و نه بر بر و سم تج 0 که‌خداي‌تعالی اور انبگیخت آفر بده باشد؛ بشو اند ره و کار بندد؛ کههر چه من گفتمه پاپ چپلوچهارم - درجوانسردی وطریق!هل تصوف و اهل مت ۷۳۸ عا(اصت ی ۳ در شد حبان آیزد تمالی بر هن و تورحمت گرا خوشنودی من در تو رساناه درهر دو جپان پمنه و فضاه د کرمه .و امد للخزن العالمین بان #هیر ست رموزی 4 در ناودقي قابوسنامه بکار رفته است : سا قابوسنامهُ چاپ دوبن لیوق : نسخا قابوسنامةٌ چاب آثای سعید نفیسی : تسه قابوسناههٌ چاپ زشاقلیشان هدایت : اسه قابوسنامه متعلق بأفای‌ابرهيم رمضانی : کتاب التغیملا رائل صناعةالتتجیم بیردنی غالنامةٌ هت ی بو ستامه سر رل سر دیدصه ۶ ۷ عتد هد ۵ ۷۲ ود ۵ ۳ یر مد عبه ۱۶ معدمد و ۱ 7 د ین وب ٩‏ 1 ۳1 مقد‌مار م۲ ۹ مد م۱۸ ۲ ۹" 1 تاورفی ۲ 3 بادرفی۲ ۱ ۸ ۹ متن؛باددفی ۱ پادرفی ۱ ۷۷ ۳ ۳۹ باودفي ۱۰ ۳ ۳ ۳۷ باودقی۱ ۳ باردفی۲ ۳۱ عنو ان ۳۳ صیة دزس‌اید* هیپمان بالید: 4 ستطر بأددثی ۵ باددفی ۲ ۹ باادی 3 ۱۸ ۱۹ بارذفی ۱ باادفی ۲ اقی ۱۷ باور ص 4 با دفی* باوزقی ۷۱ صو آب صرفیی4 ۲۳ 1 ۹ دراصل من «مپمان » لی ب 1 ‌‌ رتیل + کیال چا گوبی‌درن,صفسف؛ه* گویی» ود » 9 ,وی دراصرل متن « تخچیر » دلیکن هر . صقییة و از دراصل«تن «از آن » نوی ۷۱ ی ژ 11۳ ۷ (۳۲۱۸۱ الا اج - 0۵95 :01 اجه ۱۷ ظ فتطافن) دج توت‌دماع1 حط به قط رفظ کر ۱۷۱1 بآشب)]]۱۱۱/) ۷۲1۲۲۱ لبار۴ ۳۱(1 21 ۸ (]۱۲,] نا ناش ۸۳1۳ طع. ن1 . اظ . (هرری) ۲ ۳۸۵۰ ۷ وجموم حرط [ 1956 11۳ ۱۷ ۸۵51۳1 ۸۲۷ ۸ 5 14۳10۳7۲ ۸ دا - ۸۳[5) ۲ ۲ ۷ ۲۰ وطقب .ط جماومبله[ .1 وخ قظ نید تفت ۲ رز2۳5 24 شاخ ایازم زد - جفتتیع 1 ۰ ۳ . قاط . (معزمن ) 2۳.۸۵۰ ]۳۵ 4 جهن 1 19956